صدرا جون صدرا جون، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 14 روز سن داره
کیانا جونکیانا جون، تا این لحظه: 19 سال و 7 ماه و 22 روز سن داره

آبی آسمان من..فرزندانم

مامان یه مامان شاغل و عاشق بچه ها

مشاعره ی ما....

سلام به همه ی دوستان عزیز و گلم.یه سلام هم به کیانا خانمی و صدرایی خودم که هنوز خوابه و کاری به کار من نداره.و اما چند وقت پیش برای دوست و همکار گلم مدیر وبلاگ مهر تابان چند بیتی شعر نوشتم (از خودم در نکردم ها...)و جرقه ی یک مشاعره بین ما روشن شد و تا امروز هم ادامه داره.دلم نیومد این شعرها لابلای نظراتمون گم بشه.این بود که تصمیم گرفتم جمعشون کنم.حالا اگه دوست دارین بفرمایید و از خوندن این شعرها لذت ببرید.اولین شعرهایی که برای دوست جونی نوشتم و حالت مشاعره نداشت: ما بدین در نه پی حشمت و جاه آمده ایم.....از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم.....حالا میرم شعر بعدی با مفهوم تشویق به همدلی و شادی: تا دست به اتفاق در هم نزنیم.......پایی زن...
24 ارديبهشت 1393

خدا!!!!!!!!!!!

سلام دوستان گلم.نمیخوام این روز عیدی ناراحتتون کنم.امیدوارم امروز به وبم سر نزنین.حالم خراب شد... نیم ساعت پیش که زنگ زدم تا به یکی از آشنایان نزدیک تولد پسر کوچولوشو(نی نی دوم) که دوروز پیش ولی زودتر از موعد مقرر به دنیا اومده بود رو تبریک بگم.......با برداشتن گوشی توسط دایی نوزاد همه چی دستگیرم شد...نی نی کوچولوی ما زمینی نموند و بعد از دوروز از پیش مامان و بابای مهربونش پر کشید و رفت....خیلی ناراحتم. حال این مامان مهربونو درک میکنم که با تحمل درد زایمان طبیعی، نی نی رو  به دنیا آورد و  از نزدیک دیدش ولی نتونست بهش شیر بده...نتونست بغلش کنه و از بوی تنش سر مست بشه...نتونست لباسهاییو که براش با عشق و علاقه خریده بود تنش کنه...نتون...
23 ارديبهشت 1393

اردوی من و کیانا

سلام و عرض ادب و احترام امید که همه خوب و خوش و سلامت باشید پنج شنبه ی دو هفته پیش با بچه های مدرسه رفتیم یه اردوی نیمروزی.کیانا رو با خودم بردم و جناب صدرا پیش پدر مهربان ماندند البته بابایی هم که کار داشتند پسری جانو بردن خونه ی مادر بزرگ مهربون و اونجا موندند.واما بعد از عید هوای شهر ما کلا به هم ریخته شده...تگرگ که یادتونه...بارون هم خدا روشکر یکسره کم و بیش میباره و بادهای وحشتناکی در میگیره...روزی هم که ما رفتیم اردو هوا به شدت خراب شد و طوری بود که من به بچه ها گفتم:بچه ها بیاین بی خیال شیم و تو مدرسه بمونیم باد میومد شدید و هوا تاریک و رعد و برق و نم نم بارون..برای کیانایی هم لباس گرم بر نداشته بودم  خدا رحمت کنه اموات خدمتگزار...
18 ارديبهشت 1393

مادرانه....

سلام به همه ی دوستان خوبم.دوستان عزیزم این پستو باید زودتر میذاشتم که متاسفانه نشد.... میخواهم با تو حرف بزنم...با تو که دختری از جنس آفتابی..با تو که با ورودت به زندگیم در فصل پاییز،بهار را برایم به ارمغان اوردی...با تو که با در آغوش گرفتنت هستیم را در هستیت دیدم و با استشمام بوی تنت از عطری خوش مشامم لبریز گردید و از خود بیخود گشتم...کیانای من با توام...با تو که 9سال و 7 ماه از ورودت به دنیایم میگذرد..با تو که با خواندن دلنوشته ای که به مناسبت روز مادر بر کاغذی سپید از دفترت نوشته بودی،تمام وجودم لرزید و شوقی وصف ناپذیر درونم را در برگرفت...با توام که بزرگ شده ای و به داشتنت میبالم...دخترم!میدانم که در حقت کوتاهی هایی کرده ام...متاسفم.....
12 ارديبهشت 1393

ای معلم ای دبستانی ترین احساس من....

سلام به همه ی دوستان گلم.یه سلام ویژه و مخصوص هم به همه ی همکاران خوبم و معلمهای مهربون هر کجایی که هستن.عزیزانم دوست دارم در آستانه ی فرارسیدن هفته معلم این مناسبت خوب و زیبا رو از صمیم قلب به شما همکاران عزیزم تبریک بگم و از خداوند بزرگ براتون بهترینها و خوبترینها رو بخوام.... در ادامه میخوام ببرمتون به ایام کودکیهامون...روزهایی که خودمون مدرسه میرفتیم و دانش اموز بودیم...روزهایی که درکلاسهای پر جمعیت تو نیمکتهای چوبی کوچولومون مینشستیم و معلممونم  انگاری خدامون بود...روزهایی که دوست داشتیم اسم کوچیک خانم معلم و اسم بچه هاشو بدونیم و اگه تو کوچه و خیابون خانم معلمو میدیدیم تا بنا گوش سرخ میشدیم...و روزهایی که....راستی نیمکتهای قهوه ا...
10 ارديبهشت 1393

صدرا و ....

سلام به همه ی دوستان خوب و عزیزم.خوبین؟خوشحال و سلامت و شادابین؟امید که همه، اوقات خوبی داشته باشین و از لحظات زندگی لذت ببرید.سلام بعدی به دخملی و پسری مامان، صدرا و کیانای عزیزم.امیدوارم زمانی که این مطلبو میخونید هردو سالم و سلامت باشید......و اما میریم سر وقت آخرین شیرین کاریهای جناب صدرا خان محترم...بعله چند روز پیش که خاله جان صدرایی اومده بود به آقا پسر ما یه ماشین کنترلی هدیه داد.صدرا هم خیلی این ماشینو دوست داشت و باهاش بازی میکرد و طبق معمول شبها هم پیش خودش میخوابوندش.تا اینکه کم کم باطریهای ماشین ضعیف شد و حرکت ماشین بیچاره کند شد.صدرا به بنده که مشغول کار شریف ظرفشویی بودم اطلاع رسانی لازم را انجام داد و ما هم گفتیم پسر جان بذا...
4 ارديبهشت 1393

مادر.....

مادر بودن سخت ترین و پرمشقت ترین کار دنیا است چرا  که تا آخر عمر هم بازنشستگی ندارد و تنها حقوقی که بابت آن طلب می شود اندکی عشق است، مادرم تو را عاشقانه دوست دارم و با تمام وجودم به تو عشق می ورزم آن هنگام که مادرت پیرتر میشود؛ و چشمهای گرانبها و با ایمان او، زندگی را آنگونه که [زمانی میدید ] نمیبینند؛ زمانیکه پاهایش فرسوده میگردند، و برای گام برداشتن نمیتوانند او را یاری دهند؛ در آن هنگام بازوانت را برای یاری او به کار گیر، با خوشی و سرمستی از او نگاهبانی کن، زمانی که اندوهگین است، بر توست که تا آخرین گام او را همراهی...
30 فروردين 1393

بارون بهاری +تگـــــــــــــــــــــــــرگ

سلام دوستان خوب و مهربونم.امید که پایان هفته ی خوب و خوشی در انتظارتون باشه و روز زن و مادر رو از صمیم قلب بهتون تبریک میگم. (روز خودمون مبـــــــــــــــــارک) صدرا جون ما که هنوز خوابه و کیانا خانم هم که پنج شنبه ها نیز مدرسه میره...منم که پای نت جان و وب جان نشسته ام. واما (صدرا بیدار شد و کار منو خراب کرد!!!)خب و اما دو روز پیش عصر در حالیکه من مدرسه بودم و بچه ها اومده بودن دنبالم،حدود ساعت 5، یه دفعه صدای رعد و برقهای آن چنانی بلند شد و بعد از چند دقیقه رگبار شدید و ریزش تگرگ شروع شد به طوریکه همه سر جاشون میخکوب شده بودن و طفلی دانش آموزان که همزمان زنگشون خورد حتی تا رسیدن به سرویس خیس آب شدن.ما هم که جرات نداشتیم بریم دم در چون م...
28 فروردين 1393

خانم بازیان...

دوستان گل و دوست داشتنی من سلام.آقا صدرا که هنوز خواب تشریف دارین و کیانا خانم گل گلاب که مدرسه هستین و جناب همسر که سر کار تشریف دارین و خودم که کلی کار سرم ریخته و پای نتم،سلام.خخخخخخ.خب سلام اهمیت داره و سلامتی میاره..مگه نه!!!!واما از هرچه بگذریم سخن دوست خوشتر است.بله تیتر مطلب ما خانم بازیان هستش.حالا این خانم بازیان به نظر شما کیه؟آیا اصلا وجود خارجی داره؟ خب اگر هم شما نشناسیدش صدرا جون ما خوب میشناسدش.چون خانم بازیان مدت 4 پنج ماهیه که معلم خیالی آقا صدراست.ما که فکر میکنیم این اسم اختراعی یادش میره هر چند وقت یه بار ازش میپرسیم صدرا، اسم خانمتون چی بود؟و آقا صدرا میفرمایند:مگه نگفتم خانم بازیانه دیده(دیگه)بله عزیزان.و ادامه ی ما...
25 فروردين 1393