مادرانه....
سلام به همه ی دوستان خوبم.دوستان عزیزم این پستو باید زودتر میذاشتم که متاسفانه نشد....
میخواهم با تو حرف بزنم...با تو که دختری از جنس آفتابی..با تو که با ورودت به زندگیم در فصل پاییز،بهار را برایم به ارمغان اوردی...با تو که با در آغوش گرفتنت هستیم را در هستیت دیدم و با استشمام بوی تنت از عطری خوش مشامم لبریز گردید و از خود بیخود گشتم...کیانای من با توام...با تو که 9سال و 7 ماه از ورودت به دنیایم میگذرد..با تو که با خواندن دلنوشته ای که به مناسبت روز مادر بر کاغذی سپید از دفترت نوشته بودی،تمام وجودم لرزید و شوقی وصف ناپذیر درونم را در برگرفت...با توام که بزرگ شده ای و به داشتنت میبالم...دخترم!میدانم که در حقت کوتاهی هایی کرده ام...متاسفم...ولی بدان از اعماق وجودم دوستت دارم و همواره و همیشه بهترین ها را برایت خواسته ام و میخواهم...ممنونم دخترم...ممنونم از تو که به یادم بودی...ممنونم دخترم....
دوستان خوبم!اگر دوست دارین دلنوشته ی دخترم که برای روز مادر برام نوشته رو بخونیداینجا رو کلیک کنید.