صدرا جون صدرا جون، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 26 روز سن داره
کیانا جونکیانا جون، تا این لحظه: 19 سال و 7 ماه و 3 روز سن داره

آبی آسمان من..فرزندانم

مامان یه مامان شاغل و عاشق بچه ها

به بهانه اغاز فصلی جدید برای بهانه زندگیم....

سلامی چو بوی خوش آشنایی.دخترم کیانای عزیز و پسرم صدرای مهربان،سالی جدید  با شروع مهر برایمان آغاز شد و در کنار هم تجربه ای نو داشتیم.تجربه ای که برای من و بابا شش سال پیش هم شروع شد ولی جالب نبود و این تجربه،مهد رفتن کیانایی بود که فقط با گریه و استرس همراه بود و خانه نشینی و نرفتن به مهد و پاس کردن چکها توسط ما.حال امسال در پاییز 93 پسرک 4 ساله ی من برای اولین بار پا در مهد کودک گذاشت و در دوره ی پیش دبستانی یک ثبت نام شد.با توجه به سابقه ی ذهنی قبلیمان دیشب خواب به چشمانمان نیامد و استرس لحظه ای از ذهنمان دور نشد.صبح زودتر از همیشه بیدار شدیم و مشغول انجام کارها و بلاخره پسرکمان را با ناز و نوازش ساعت 7 از خواب ناز بیدار کردیم و با پ...
5 مهر 1393

کیانا!!!!!

سلام دوستان عزیزم و سلام صدرا و کیانای خوبم.این روزها انگار همه درگیر هستن و کسی حوصله ی آپ کردن نداره!!!!پرسشها بی جواب موندن و تک و توکی از مامانها اعلام حضور کردن و پاسخی نوشتن.لیست به روز شده ها هم تکان چندانی نمیخوره!!!این وسط منم که به هر کدوم از دوستام سر زدم دیدم خبری نیست و همه مشغولن و گرفتار زندگی....البته این نظر منه شایدم اصلا اینجوری نباشه....به هر حال منم حرف برای گفتن زیاد دارم اما چون کارهام زیاده نمیتونم فعلا خیلی وقت بذارم.فقط دیروز عصر اتفاقی افتاد که دلم برای بچم کیانا سوخت.به طور ناگهانی وبلاگی که یک سال براش زحمت کشیده بود حذف شده و نمیدونیم چرا؟؟؟؟وبلاگ رنگین کمان من!!!!وقتی دخترم فهمید اشکش سرازیر شد و گفت بچمو یک س...
3 مهر 1393

سلام.......

سلام و صبح زیبای اولین روز هفته تون بخیر.سلام کیانا جون و صدرا جون.فقط سه روز دیگه تا باز شدن مدارس مونده و یادش بخیر وقتی که خودمون مدرسه میرفتیم...یادش بخیر بوی دفتر و خش خش نایلونهایی که باهاش کتابامونو جلد میکردیم و مداد و پاک کنهایی که ساده بودند ولی دوست داشتنی.یادش بخیر که همیشه چند تا بچه از یه کوچه با هم جمع میشدیم و پیاده تو سرما و گرما میرفتیم مدرسه.سرویس کجا بود؟مگه فاصله ها اینقدر زیاد بود که سرویس لازم باشه؟؟؟تازه اونموقع ها از این تیتیش بازیها واسه ما بچه ها خبری نبود.یاد بازیهامون بخیر گرگم به هوا،خط پا یا همون با کلاسش لی لی،آسیا بچرخ که بعدا فهمیدم اصلش اینه که آسیاب بچرخ ولی ما چه میدونستیم اونموقع....یادش بخیر صف آبخوری ...
29 شهريور 1393

تولد هلیا جون...

دوستان گلم سلام.چند روز میشه که منتظر دنیا اومدن نی نی کوچولوی خواهر کوچیکه جان بودیم و بلاخره نی نی مون روز سه شنبه ساعت 2.15 بعد ازظهر به وقت ایران،(خخخخخخخ)مورخ 1393.6.25به دنیا اومد و اسمشم شد هلیا.بله هلیا خانم خواهر هستی جونه و از روابط خیلی خوب هستی و صدرا هم که همه مون مطلعیم....حالا ما موندیم و جواب به سوالات صدرایی که نی نی خاله چطوری دنیا اومده؟چرا چشماشو باز نمیکنه؟و هزاران سوال و جوابی که بعضیهاشو نمیشه گفت.خخخخخخخخخ میگم پسرم تو هم همین طوری بودی ها....حالا بزرگ شدی...میگه:نخیر من این قدی نبودم و بزرگم...خلاصه دوست جونیا فعلا معرکه ای داریم با حضور ما در خونه ی خاله و جیغهای بنفش هستی جون و اذیتهای خاموش صدرا و نی نی بیچاره که...
27 شهريور 1393

خلاقیت!!!!شماره پنج....(ماهیگیری)

سلام به دوستان همیشه همراهم یه سلام هم به صدرایی و کیانایی که این روزهای آخر تابستون فقط بلدن کارتون ببینن و سر اینکه کدوم سی دیو بذارن تو دستگاه گیس و گیس کشی راه بندازن همین حالا هم صداشون داره میاد که به سر و کله ی هم میزنن بعله دوستان از هرچه بگذریم سخن دوست خوشتر است و اما در ادامه جلسات خلاقیت رسیدیم به ماهیگیری ما اینیم دیگه ماهی هم میگیریم اونم از نوع کاغذیش با آهن ربا....پس بریم ببینیم این ماهیهامون که باید رنگ میکردیم که البته من رنگیدم بیشتر... چون پسری شدیدا تنبل تشریف دارن و فقط منتظر نتیجه میمونن جوراباشو ببینین به محض رسیدن درآورده بچمون با اکراه رنگ میفرماین اونم با اینجوری قلم گرفتنشون.... ...
20 شهريور 1393

برای میلاد تو...

پسر عزیزم صدرای نازنینم،همه ی هستی من،روزها و هفته ها از پی هم گذشتند و اکنون جهار سال از با تو بودن گذشت...عزیز دلم اولین بار که تو را در آغوش کشیدم با دیدن چشمان باز و صورت زیبایت شادی و نشاط  در قلبم موج زد و با زدن بوسه ای بر پیشانیت،آرامشی بر وجودم مستولی شد و با گرمای نفسهایت تمامی دردهایم از یادم رفت.پسرم در روز میلاد تو و روز شکفتنت از اعماق وجودم  میگویم دوستت دارم و بدان که وجودم به وجود تو بسته است و با لبخند تو شور و نشاطم دوچندان میگردد.پسرکم این را میخواهم به تو بگویم برای فردا و فرداهایت...اینکه در برابر ناملایمات زندگی و طوفانهای دنیوی خودت را نباز و بدان هر شکستی پله ای است برای موفقیتهای بعدیت و بدان تا زمانی که ...
18 شهريور 1393

خلاقیت!!!!شماره چهار....(گچ بازی)

سلام و صد سلام حضور دوستان خوب و مهربان سلام کیانا خانم و صدرای مامان امید که همه روز خوبیو شروع کرده باشین و ساعات خوب و خوشی در انتظارتون باشه و اما بازی شماره چهار ما اینطوری بود که باید روی زمین با گچ نقاشی می کشیدیم و بعد با اسپری و آب نقاشیمونو رنگ میکردیم صدرای ما چون اصلا بچه ی آب بازیه و انگار شناگر به دنیا اومده تا چشمش به اسپریی که ما درون کیفمان مخفی کرده بودیم،افتاد رفت سراغ آب بازی و همه جا را رنگ نمود به جز نقاشیی را که ما با زحمت بسیار کشیده بودیم بله میرویم و به روایت تصویر میبینیم پروانه ی منو ببینید...خخخخخخخخخخخ بچم دیگه علاقه ای به کفش نداره....چیکار کنم خووووو میدونین دیگه... باید بریم اد...
13 شهريور 1393

خلاقیت!!!!شماره سه....(تکه چسبانی با کاغذ)

دوستان گلم سلام امروز میخوام بازی شماره سه رو براتون بذارم تکه چسبانی با کاغذ رنگی فکر میکنم به روایت تصویر ببینید بهتر باشه پس من سکوت میکنم مرحله ی یک پاره کردن کاغذ رنگی مرحله ی دو:ریختن کاغذ پاره ها در نایلون جهت حفظ محیط زیست بقیه میریم ادامه مطلب.... طرح خام اولیه.آقا صدرا یه گوشه ای از طرحم پاره کردن به اشتباه البته مرحله ی سه:شروع به چسباندن... حالا چرا یه چشم سبز و یه چشم آبی،صدراست دیگه....اینجوری دوست داره. طرح کیانا.. تکمیل طرح توسط کیانایی کار در خانه... با کمک ننه جون که من باشم قلب بچم کیانا صدرا و...
11 شهريور 1393