صدرا جون صدرا جون، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 13 روز سن داره
کیانا جونکیانا جون، تا این لحظه: 19 سال و 6 ماه و 21 روز سن داره

آبی آسمان من..فرزندانم

مامان یه مامان شاغل و عاشق بچه ها

مشق حسابی!!!!!

سلام و صبح زیبای زمستونیتون بخیر.امیدوارم همه ی شما دوستان مهربونم خوب و خوش و سلامت  کنار خونواده های گلتون روزگار رو سپری کنید.کیانا جون و صدرا جون به شما هم سلام میکنم.به شما که منو گاهی از شوق تا آسمونها بالا میبرید و گاهی با کارهای دنیای بچگیتون و دعواهاتون از اون بالا میندازین پایین خب بگذریم این مسائل همه جا هست و زد و خوردهای خواهر برادری از همون قدیم ندیما بوده پس حرجی نیست و باید بی خیالتر باشم و اما از پسرجان بگیم که روز چهارشنبه که رفتم دنبالش و از مهد میومدیم یه دفعه میگه:مامان!!!یک مشخ حسابی ذاریم که نمیــــــــــــــــــدونی!!!!!قبلا مخش بود حالا شده مشخ خلاصه ادامه شم میگفت:سخته مامان سخت که اصلا تو نمیدونــــــــــــــ...
5 دی 1393

یلدای 93

سلام به همه ی دوستان گلم. یلدای 93 هم اومد...وای که چقدر زود گذشت!!!!من از دیروز به یاد خاطرات یلدای 77 افتادم...یلدای 16 سال پیش و وقتی که من و دوستام در مرکز تربیت معلم کنار هم یلدا رو جشن گرفتیم.یلدایی پر از خاطره و پاکی و صمیمیت...یلدایی که هندوونه اش قرمز بود و شیرین...یلدایی که روی سفره اش پر از پفک بود و کتری آب جوش و حتی لنگ دمپایی...یلدایی که ما جوون بودیم و بی خیال...یلدایی که مجردی بود...یلدایی که حتی به ساده ترین اتفاقات هم با تمام وجود میخندیدیم...بله!!!!دخترم، کیانا و پسرم، صدرا همه چی خیلی زود گذشت و حالا یلدای 93 من با یلدای 77 خیلی تفاوتها داره....در یلدای 93 من یه مادرم که همه ی هم و غمم خوشی و آرامش بچه ها و همسرمه....در ...
30 آذر 1393

من خیلی....

سلام و وقت بخیر کیانا جون و صدرا جون سلام.خوبید مادر؟؟؟ راستش دوست جونیها پریروز یه اتفاقی افتاد و پسریم یه حرفی بهم زد که دلم نیومد امروز پست نذارم من روز یک شنبه صبح ساعت 8.5 صدرا رو بردم مهد و چون شیفت ظهر بودم ساعت 11.5 هم رفتم مدرسه و باز چون عصر جلسه داشتم از ساعت 5 تا 8.5 شب هم رفتم جلسه این شد که ساعت 8.45 دقیقه رسیدم خونه و بعد ازظهر مامان جونم پیش بچه ها بود که تنها نباشن.اما همین که اومدم خونه اول پسرم هدیه شو که فرشته مهربون آورده بود نشونم داد و بعد گفت:مامان گوشتو بیار یه چیزی بهت بگم...منم گوشمو نزدیک پسری آوردم و پسرم گفت: مامان!من دلم برات تنگ شده بود...من امروز خیلی بی مامان بودم.... جیگرم آتیش گرفت حتی الان هم که دارم م...
25 آذر 1393

بازی....

سلام به دوستان همیشه همراه من یه سلام هم مخصوص کیانایی و صدرایی که هنوز در خواب ناز تشریف دارن و خونه ساکته وای صدای پسری اومد که میگه:مــــامـــــــــــــــــــــــــــان....بیدار شد دیگه کیانایی هم اومد و بچم بس که درسخونه نشست پای مشق و درسش دوستان گلم شروع نوشتن این مطلب ساعت 8.5 صبحه...حالا کی تموم بشه و ارسالش کنم خدا میدونه پس فعلا بریم برای صبحانه تا بعد... سلام دوباره.ساعت 4.20 بعدازظهره و صدرا جانمان خوابیده و من اومدم خب بریم سر اصل مطلب:دیروز پسری خان ما از صبح به فکر بازی با اسباب بازیهای قدیمی افتاده بود.اسباب بازیهایی که میشه گفت مدتهاست کاری به کارشون نداشته و بعضا اسباب بازی هم نیستند چند روز پیش هم چون تو مهد لگو با...
22 آذر 1393

امید!!!!!!!

سلام به دوستان گلم و بچه جونهای خودم تازگیها علاقه ی عجیبی پیدا کردم به عکاسی از طبیعت و شکار لحظه ها سالها بود که این حسو به این شکل نداشتم ولی فکر کنم از اونجایی که درگیری و مشکلات بچه ها کمتر شده و وقتم آزادتره و فکرم هم راحت تر این حس قدیمی اومده سراغم حیف دوربینم مشکل پیدا کرده و گرنه عکسهایی خلق میکردم که بیا و ببین خلاصه ظهر جمعه بود که رفتم توی حیاط و یهو چشمم افتاد به آخرین برگی که روی درختمون مونده بود.یاد اون فیلم قدیمی افتادم که بچگیهام دیده بودم.فصل پاییز بود.یه پسر بچه هم بود که مریض شده بود و امیدی نداشت که بتونه با بیماری بجنگه و خوب بشه.از پنجره ی اتاقش به بیرون نیگاه میکرد و میدید که برگهای پاییزی تند و تند در حا...
18 آذر 1393

سلام.....

سلام به همه ی دوستان خوبم و خواننده های خاموشم من نمیدونم چرا خوانندگان خاموش ما رخ نمی نمایند؟؟؟؟بابا یه کامنتی،رد پایی بذارین از خودتون!!!چی میشه مگه؟؟؟واقعا از شوخی گذشته همینکه آپ میشیم آمار بازدیدمون میره بالای 100 ولی کامنتامون همون دوست جونیهایی هستن که همیشه با هم در ارتباطیم.البته بگم ها منظورم این نیست که ما عقده ای و کامنت ندیده ایم ولی بد نیست گاهی از خودتون یه نشونه ای بذارین. خب و اما بگم که متاسفانه سرفه های پسری که تموم نشده بماند،دخملیمان هم سرفه می کنه اونم از نوع دردآور دکتر میگه هر دو آلرژی دارن و بگردین ببینین به چی؟؟؟ فعلا که میخوام برم سراغ داروهای گیاهی و آویشن و... یه مشکل دیگرمونم تبخال شدیدیه که من دچارش شدم و کل ...
14 آذر 1393

کودک درون....

سلام دوستان خوبم و نازگلهای دوست داشتنیم کیانا و صدرا.مدتها پیش شاید یک سال قبل چشمم به بریده روزنامه ای افتاد با عنوان کودک درون.همون موقع تصمیم گرفتم این نوشته رو تایپ کنم و بذارم تو یه پست جدید.موفق نشدم تا چند روز پیش که دوباره پیداش کردم.امروز تصمیم گرفتم تایپش کنم و تقدیم کنم به شما دوستان خوبم و فرزندانم وقتی که بزرگ شدند و یادشون رفت که بچه بودن.پس  با دقت بخونیدش. کودک درون در علم روانشناسی جنبه کودک گونه وجود انسان است.در حقیقت بخشی است که هنوز میتواند از اتفاقات جالب،حتی بسیار کوچک،لذت ببرد و شاد شود.از دیدن یک پروانه،گلهای رنگارنگ،شناور بودن ابرها در آسمان آبی یا بازی کردن در کنار یک دوست میتواند شاد شود.کود...
9 آذر 1393