صدرا جون صدرا جون، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 22 روز سن داره
کیانا جونکیانا جون، تا این لحظه: 19 سال و 6 ماه و 30 روز سن داره

آبی آسمان من..فرزندانم

مامان یه مامان شاغل و عاشق بچه ها

به بهانه اغاز فصلی جدید برای بهانه زندگیم....

1393/7/5 16:52
394 بازدید
اشتراک گذاری

سلامی چو بوی خوش آشنایی.دخترم کیانای عزیز و پسرم صدرای مهربان،سالی جدید  با شروع مهر برایمان آغاز شد و در کنار هم تجربه ای نو داشتیم.تجربه ای که برای من و بابا شش سال پیش هم شروع شد ولی جالب نبود و این تجربه،مهد رفتن کیانایی بود که فقط با گریه و استرس همراه بود و خانه نشینی و نرفتن به مهد و پاس کردن چکها توسط ما.حال امسال در پاییز 93 پسرک 4 ساله ی من برای اولین بار پا در مهد کودک گذاشت و در دوره ی پیش دبستانی یک ثبت نام شد.با توجه به سابقه ی ذهنی قبلیمان دیشب خواب به چشمانمان نیامد و استرس لحظه ای از ذهنمان دور نشد.صبح زودتر از همیشه بیدار شدیم و مشغول انجام کارها و بلاخره پسرکمان را با ناز و نوازش ساعت 7 از خواب ناز بیدار کردیم و با پوشاندن لباس مهد بر تنش به یکباره دچار استرس شد و اشکهایش با سوزش چشمهای ما همخوان گردید.صدرا را ساعت 7 و 20 دقیقه به مهد سپردیم و قول دادیم که زود برگردیم و به خانه برویم.پسرمان هم در حالیکه اشک چشمانش را نمدار کرده بود گوشه ی دنجی از سالن انتظار ایستاد تا ما برگردیم.پسرکم نمیدانی لحظه ای که از در مهد بیرون رفتم و پا در ماشین گذاشتم چه حسی داشتم و چطور قلبم فشرده و درهم بود.اما این را هم میدانستم که پسرک من مردی شده و از عهده ی کارهایش بر می آید گرچه من نباشم.بله پسرم دو بار از مدرسه با مهد تماس گرفتم و هربار خبرهای خوبی از تو به من میدادند.تا اینکه ساعت 12 شد و من با آژانس اومدم دنبالت.لحظه ای که به مهد رسیدم مربیت را دیدم و گفتم صدرا چطوره؟و خاله سعیده مهربون گفت:خوابیده!!!!پسرکم تو را در حالیکه دستان کوچکت را زیر سر گذاشته بودی و در خوابی عمیق فرو رفته بودی دیدم.چقدر معصومانه خوابیدی پسرم......

پسرکم

آرامبفرمایید بریم ادامه مطلب....آرام

پسرکم از خواب ناز بیدارت کردم و در آغوش فشردمت.چه حس زیباییست عشق مادر و فرزندی وفقط خدا میداند که چه آرامشی در آغوش هم یافتیم.نازنینم از ظهر که به خانه رسیدیم مدام قربان صدقه ی من میروی و میگویی مامان دوستت دارم!!!مامان دلم برات تنگ شده بود!!!مامان جونم!!!!...بهانه ی زندگیم، پسرک کوچکم.. میدانی که دوستت دارم و نمیخواهم لحظه ای غم بر چهره ات ببینم اما فرزندم این هم مرحله ایست برای رشد بهتر تو...پس مرا ببخش و بدان باید تا آخر خط برویم.پس قوی باش فرزندم...قوی و محکم.و اما کیانای بهتر از جانم تو نیز باید تمام تلاشت را به کار بگیری و پناهی باشی برای برادرت برای روزهای سخت.روزهای سختی که شاید ما نباشیم.پس دخترکم استواری بیاموز و صبور باش.و بدان که دوستتان دارم آبی های آسمان من.و اما تو همسرم...امید که همیشه باشی و سایه ات بر سرمان.تصور نبودنها آدمی را می آزارد و اشک بر چهره می نشاند...پس بمان کنارمان تا انتها...

حضور صدرا در مهد در اولین روز مهرماه برای چند دقیقه...

صدرا

صدرا ناراضی از کت مهد که چرا دکمه هاش الکیه...

صدرا

اولین حضور چند دقیقه ای صدرا در کلاس روز اول مهرماه

صدرا

جشن در مهد کودک روز دوم مهرماه با حضور من کنار صدرایی

صدرا

صدرا و ترس از کلاه قرمزی و رفتن من!!!!

صدرا

 و پسرکم در ساعت 7.15 دقیقه صبح شنبه مورخ 1393.7.5

صدرا

آرامعزیزم یادت نرود که باید در مسیر زندگی هم غم و هم شادی را در کنار هم تجربه کنی و در برابر سختیها آبدیده و چون کوه استوار گردی.پس از این پله هم بگذر و بالا برو...و بدان من و پدرت تا زمانی که هستیم پشتیبانت خواهیم بود...آرام

پسندها (4)

نظرات (13)

اقازاده
5 مهر 93 17:28
الهی بگردم چه معصومانه خوابش بردهانشالله که بسلامتی این دوران را بسر کنه
مامان کیانا و صدرا
پاسخ
ممنونم عزیزم
آقا زاده
5 مهر 93 17:29
با افتخار لینک شدید
مامان کیانا و صدرا
پاسخ
شما هم همین طور
مامان ریحان
5 مهر 93 22:41
سلام دوست جونی خوبی؟ سال تحصیلی جدید مبارک، صدرای عزیزم مبارکت باشه مرد شدن و رفتن به مهد ان شالله خیلی زود به شرایط جدید اخت کنی پسرگل و حسابی تو مهد بهت خوش بگذره من فکر کنم برا پست قبلی نظر گذاشتم اما نبود برا وب کیانا خیلی ناراحت شدم واقعا خیلی حیفه وبی که کلی ازش خاطره هست یه دفه حذف بشه اما امیدوارم دیگه از این اتفاقا برا دختر گل نیافته
مامان کیانا و صدرا
پاسخ
سلام گلم.ممنونم خانمیمرسی منم امیدوارم.خورده شده عزیزم توسط نی نی بلاگآره واقعا دردناکهمرسی عزیزم
مامان ناهید
6 مهر 93 0:40
سلام عزیزم ممنون از محبتت راستش خودم هم خیلی دلم می خواد آپ کنم ولی وقت مناسب گیر نمیارم امروز یه عروسی دعوت شدیم داشتم دنبال مدل یه مانتو می گشتم اگه پیدا کنم فردا وپس فردا بیشتر وقت ندارم باید بدوزم بازم قید آپ کردن را زدم آخه من خوشم نمیاد مانتو یا لباس را دوبار تو یه مجلس بپوشم بخاطر اینه که مجبورم یکی دیگه بدوزم اعصابم خورد شده که چرا دیر دعوتمون کردن برا فاطمه هم که وقت نمیکنم بدوزم به زودی میام آپ می کنم قربون مهربونیت عزیرم
مامان کیانا و صدرا
پاسخ
آفرین هنرمند مبارک باشه مانتوی نوتون خانمی
مامان ناهید
6 مهر 93 0:46
به به به سلامتی بزرگ مرد کوچک راهی مهد شدن فداش بشم الهی موفق وپایدار باشه
مامان کیانا و صدرا
پاسخ
قربونت عزیزم
مامان ناهید
6 مهر 93 0:57
می تونم حستو درک کنم چقدر اون لحظه جدا شدن و دل بریدن سخته من یه بار تجربه ش کردم فاطمه که می ذاشتم مهد نمی دونی چقدر قلبم درد میگرفت از دوریش ولی امسال نذاشتم بره بعد هم پشیمان شدم هرچی باهاش صحبت می کنم قبول نمی کنه که بره نمی دونم آیا امسال که قید مهدرا زدیم کار اشتباهی کردیم یا نه ؟ صدرا جونم همونطور که مامانت گفت قوی باش عزیزم
مامان کیانا و صدرا
پاسخ
خواهر امروز صبح بدتر از دیروز بود صداش هنوز تو گوشمه که میگفت میخوام یه چیزی به مامانم بگم....
مامان ناهید
6 مهر 93 0:59
فدای خواب نازش برم دارم تصور می کنم لحظه ای که چشم باز کرد وشمارا در کنارش دید چه احساسی از خودش نشون داد
مامان ناهید
6 مهر 93 1:03
خواهر جون یه کم دلم گرفته فکرم آزاد نیست نمی دونم چکار کنم که قلبم آرام بشه یه سری مشکلات داره منو میکشه مخصوصآ امشب...برام دعا کن
مامان کیانا و صدرا
پاسخ
عزیزمی ناهید جونم میام پیشت گلم
مامان ناهید
6 مهر 93 1:04
عکسها زیبا وپراز خاطره بودنشب خوش عزیزم
مامان کیانا و صدرا
پاسخ
ممنونم عزیزم
مریم مامان آیدین
6 مهر 93 10:50
ای جوووونم چه آقا شده با این یونیفرم پسر طلا واااااااااااای مامانی کلی بغضم گرفت.....منم نمیتوووووووونم....وای چرا این وروجکا انقدر زود بزرگ میشن الهی قدم به قدم به موفقیت و خوشبختی برسه صدرای گلم.....و کیانای خانوووووووووومم
مامان کیانا و صدرا
پاسخ
قربون محبتت مریمی جوننمیدونی چه دوره ایو دارم میگذرونمهنوز دوست نداره که نداره و مدام اول صبحی جیغ و دادمتشکرم گلم
آجی مهربـــــــــــان
9 مهر 93 0:41
سلام خاله جونم ایشالا همیشه که موفق باشی تو تمام مراحل زندگیت قربونت برم ایشالا فارغ التحصیلیتو ببینم راستی مادری جان رمزی دریافت نشده با رمز قبلی هم باز نمیشه چیکار کنم اصلا مطلب مورد نظر دارای مجوز برای ماهست؟جملم خیلی فیلسوفانه شد مگه نه؟
مامان کیانا و صدرا
پاسخ
سلام آبجی کوچیکهاین مطلب واست تکراریه....نه که دفعه ی قبل خیلی خوب نظر دادی؟؟میذارم برات
آجی مهربـــــــــــان
9 مهر 93 0:46
همش تقصیر شمامامانی که میرین سرکار نمیذارین ما تا8بخوابیم بعدش خوشحال وسرحال بریم تا 11مهد وبرگردیم میخواین مارا 7ببرین تا 1بذارین نمیگین ما گناه داریم؟ من وفرناز خودمون زجر کشیده هستیم خواهر میدونیم صدرا جون چی میکشه
مامان کیانا و صدرا
پاسخ
باور کن میدونم.منم واسه همین تا 4 سالگی کیانا و صدرا رو نبردم مهدالانم دو روز هفته در میون کارش سنگینه و باید تا یک وایستهبقیه روزها اوضاع بهترهمیدرکمتون
مامان ناهید
11 مهر 93 23:48
فکر کردم تو این پست کامنتی نداشتم با اینکه می فهمیدم خوندمش ولی خوب بود یادم به اون خصوصیت افتاد برو خصوصی گلم