صدرا جون صدرا جون، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 10 روز سن داره
کیانا جونکیانا جون، تا این لحظه: 19 سال و 7 ماه و 18 روز سن داره

آبی آسمان من..فرزندانم

مامان یه مامان شاغل و عاشق بچه ها

برای مامان و بابا ها

دوستان عزیزم سلام.این مطلبی که میخوام براتون بذارم جزو اولین پستهای وبلاگم بوده و فکر کنم هیشکی نخوندش حالا دوباره ویرایشش میکنم تا مجبور بشین بخونیدش راستش مخصوصا واسه دوست جونیهایی که هنوز نی نی تو راهی دارن یا نی نی هاشون کوچولوین خیلی خوبه دیگه بقیه ی مطلبو دست نمیزنم و همون جوری که بوده میذارم براتون والدین عزیز سلام.چند سال پیش مهد کودکی که دخترم می رفت،برگه ای رو به والدین داد.من هنوزاین برگه رو نگه داشتم.امروز می خوام نکات نوشته شده ی اونو براتون بنویسم.واقعاً مطالب آموزنده وقشنگیه.امیدوارم عامل به این نکات باشیم. کودکان آن گونه زندگی می کنند که آموخته اند. اگر کودکی با انتقاد زندگی کند:می آموزد که محکوم کند. ...
15 آبان 1393

همه چی....در هم...

سلام به دوستان گل گلابی امید که در این هوای سرد دلهاتون گرم و بهاری باشه.یه سلام یخزده ولی گرم به دخمل و پسر نازم کیانایی و صدرایی دخملم که طبق معمول مشغول کارتون دیدنه و پسریمم که بازم طبق معمول مشغول خواب  ناز بله ما هم که تازه از مدرسه اومدیم و سرمونم درد میکنه و پاهامونم یخ زده و دستامونم بی حس از این سرمای غیر عادی پاییزی.خب فکر کنم کامل متوجه حال و هوای فعلی خونمون شدید!!!نه؟؟؟ خلاصه با همه ی این شرایط دلم خواست آپ کنم و با شما دوستان گلم که البته خیلی کمین ولی خیلی ارزشمند صحبتی داشته باشم بـــــــله پسری همچنان در حال رفتن به مهده و هر روز از اینکه بچه های لوس به قول ایشون البته خاله سعیده رو اذیت میکنن ناراحته و میگه همه بچه ه...
14 آبان 1393

ستاره آی ستاره....

سلام.شعری که صدرا از مهد یا د گرفته و این روزها میخونه... دویدم و دویدم...به کربلا رسیدم کنار نهر آبی،لبهای تشنه دیدم یه باغبون خسته با یک دل شکسته کنار آب،تشنه زانو زده نشسته کوچولوی شش ماهه که پاک و بی گناهه اگه طاقت بیاره،عمو جونش تو راهه آهای آهای ستاره،یه دختر سه ساله خواب باباشو دیده،اشک میریزه میناله امام مظلوم من،کاشکی کنارت بودم وقتی که تنها موندی رفیق و یارت بودم.... زمستان در پاییز شهر ما..... ...
13 آبان 1393

حق نگاهبانتان....

سلام به همه ی دوستان خوب و مهربونم.و سلام به کیانا جون و صدرا جون.امیدوارم عزاداریهای شما دوستان عزیز مقبول درگاه الهی قرار بگیره و همواره سلامتی روشنگر شمع وجودتون باشه.راستش مطلب خاصی برای نوشتن به نظرم نمیرسه.یعنی مطلب که زیاده ولی در حال حاضر موضوع خاصی مد نظرم نیست و فقط میخوام با شما خوبان و بچه های گلم کمی حرف بزنم و برم. از خداشناسی پسری براتون گفته بودم...امروزم یه دفعه میگه:مامان چرا نخودای چشم تو(مردمک)با مال من فرق داره؟؟؟میگم پسرم همه ی آدمها که مثل هم نیستن.خدا هر آدمیو یه جور درست کرده...بعد از چند دقیقه برگشته میگه:خدا چه جوری ما رو درست کرده که من همینو نمیفهمم؟؟؟منم شروع کردم و گفتم:پسرم!خدا ما رو وقتی نی نی هستیم میذاره ت...
11 آبان 1393

و هر کجا که باشید خدا با شماست....

سلام به همه ی دوستان مهربونم و کیانایی جون و صدرای گلم.رسیدن ایام محرمو حضورتون تسلیت میگم.امید که بتونیم عامل به دستورات اولیای الهی باشیم.و اما از تقریبا دوماه پیش سوالات خداشناسی پسری به صورت پیشرفته شروع شد و هنوز هم ادامه داره و واقعا خیلی اوقات جوابهای ما قانعش نمیکنه و خودمونم میمونیم چی به پسری بگیم و بیشتر از قدرتمندی و مهربونی خدا براش حرف میزنم.حالا هم که مهد میره بیشتر وارد مبحث خدا شناسی شده و دیروز که از مهد اومده میگه و هر کجا که باشید خدا با شماست .و این اولین جمله ی کاملیه که پسری برای ما گفته و روی اون تاکید داره.اونروزم به هستی جون میگه:هستی تو میدونی همه ی ما رو خدا آورده؟؟؟هستی:بله که میدونستم.و این گفتگوها ادامه پید...
4 آبان 1393

گذشته ای نه چندان دور...

دوستان عزیزم و میوه های عمرم فرزندان خوبم،سلام....سلامی گرم از اعماق وجود و از صمیم قلبم در شبی بارانی و سرد.امیدوارم همه سالم و سلامت باشید و از همه مهمتر آرام و شادمان.راستش مشغول گشت زنی در درایوها بودم که برخوردم به عکسهایی از دیروزهایی نه چندان دور.... با دیدن عکسها فهمیدم دلم برای اون روزها تنگ شده واسه سختیهاش نه!!!!واسه شیرینیها و خوشیهاش.واسه قد کشیدنها و بزرگ شدنهای ثمره ها ی وجودم واسه جوونیهای خودم.اعتراف میکنم که تازگیها هر وقت سوار اتوبوس میشم و صندلی واسه نشستن کنار شیشه نصیبم میشه،دستمو زیر چونم میذارم و همین طور که مشغول تماشای خیابونا و مردم هستم میرم به گذشته ها....گذشته هایی  هم دور و هم نزدیک.یاد دوران مجردیم میفتم...
30 مهر 1393

بدون شرح اضافه...

سلام به دوستان خوب و عزیز خودم.و سلام به شما دو شکوفه ی زندگیم.بعله دوستان مدتی کوتاه دچار بی حالی و وب زدگی شده بودم و حوصله نداشتم به دوستان سر بزنم و آپ کنم و گشت و گذار داشته باشم.ولی خوشبختانه وضعیت روحی بهتر شد و حوصله برگشت و دلیل اصلیشم علاقه به شما دوست جونیها بوده و هست.ایشا....همه دور هم خوب و سلامت و شاد باشیم.ولی هدف از این پست فقط یه سلام و علیک و دیدن عکسهاییه که از قلم افتاده.پس پرحرفی نمیکنم و میریم سراغ عکسها.... بلایی که سر دوچرخه آوردن و بازم از رو نمیرن و اینجوری باهاش بازی میکنن. کمک کیانا و صدرا جهت آماده کردن دروازه قرآن برای روز اول مهرماه بریم ادامه مطلب..... وقتی صدرا از خود...
26 مهر 1393