صدرا جون صدرا جون، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 21 روز سن داره
کیانا جونکیانا جون، تا این لحظه: 19 سال و 6 ماه و 29 روز سن داره

آبی آسمان من..فرزندانم

مامان یه مامان شاغل و عاشق بچه ها

تلویزیون

سلام پسر مامانی.باز برات یه عکس دیگه انتخاب کردم.فکر می کنی داری چیکار می کنی؟یا به چی این طوری زل زدی!پسرم اینجا جنابعالی داری کارتون خاله ستاره می بینی!!!پلک نمی زنی.تازه از حموم در اومدی و پای تلویزیون نشستی.هر کارتون رو شاید ده ها بار می دیدی.البته خیلی از بچه ها مثل شما هستند و به نظر من اشکال اصلی از ما پدر و مادر هاست.اگه بتونیم وقت بذاریم و با شما کوچولو ها بازی کنیم،اینقدر وابسته به تلویزیون و کامپیوتر نمیشین.به امید کامیابی شما بچه های گل. ...
8 شهريور 1392

اولین سیزده بدر

به یاد خاطرات  پسر خوشگل مامان سلام.قربون لبخند قشنگت برم که اینقدر خوشگل می خندی.عزیزم این عکس مربوط به اولین سیزده بدر زندگیته.سیزده فروردین 1390واینجا تو تقریبا هفت ماهه هستی.موهات خیلی بلند شده بود و فرفری.  با بابا تصمیم گرفتیم موهاتو کوتاه کنیم با قیچی.ولی تو خیلی وول می خوردی و ترسیدیم نکنه قیچی تو چشمت بخوره.این شد که بابا جون با ماشین ریش تراشی همه ی موهای خوشگل پسرمو تراشید.البته اینم یه  مدل بود دیگه!بازم خوشگلی.........نه!!!!!      ...
5 شهريور 1392

علایق

پسرم صدرای من،عکستو ببین!اینجا 9ماهه هستی.تازه دو هفته بود که چهاردست و پا رفتنو یاد گرفته  بودی و سعی می کردی با کمک وتکیه به وسایل وایستی.یکی از علاقه هایی که داشتی دست زدن به لباسشویی بود.خودت ببین لباسشویی روشنه و سرو صدا می کنه. اما جنابعالی بر خلاف بعضی بچه ها که از صداهای بلند می ترسند آروم کنارش وایستادی!دیگه باید خیلی مواظبت می بودیم چون از همه جا بالا می رفتی و بدتر که به پریز برق دست می زدی!واسه همه شون در پوش گذاشته بودیم.شیطون بلای  مامان.به امید روزهای خوب و خوش برای تو. ...
5 شهريور 1392

تولد

  صدرا ي عزيزم اين اولين عکس تو بعد از تولدته .18شهريور 1389 داري سه ساله  ميشي  گل من.دوران نوزادي آرومي داشتي خوب مي خوردي و خوب مي خوابيدي البته گاهي وقت ها کم  اذيتم نمي کردي!به هر حال پسر خوبم با اومدنت  من و بابا و کيانا جون خوش حال و شاد  شديم.تو اين سه سال با هم خاطرات زيادي داشتيم .الان که خيلي شيطون شدي.اگه هيچي بهت نگم از صبح تا شب يا باب اسفنجي مي بيني يا با کامپيوتر بازي مي کني.ديروز براي  چند دقيقه برقها قطع شد و تو که پاي کامپيوتر بودي انگار که بلاي آسموني نازل شد و چقدر ناراحت شدي.ديشب هم که مهموني بوديم مدام به تلويزيون عمو حميد دست مي زدي،با کامپيوتر مين...
5 شهريور 1392