این چند روز....
سلام دوستان خوبم و وقتتون بخیرامید که همه شاداب و تندرست باشید و موفقدوستان گلم تقریبا از یک هفته پیش درگیر سرماخوردگی بچه ها شدم و از اون جایی که خودم یه پا دکترم تلاش نمودم که بیماریشان را بهبود ببخشم و میتوان گفت تا حدی موفق هم بودمبله دوستان از چهارشنبه شب چشمان پسری چنان قرمز شد که باور کردنی نبود و مدام ترشح داشت به طوریکه چشمش به سختی باز میشد.کیانا هم سرفه های وحشتناک و هر دو یه مقداری تب.آبریزش بینی هم که دیگر بماند.خلاصه با استفاده از بخور و کتوتیفن و برونسبان و استامینوفن و در مورد کیانا 12 ساعتی کپسول سیفیکسیم البته فقط دو روزبیماری کنترل شد.اما کیانا کم و بیش سرفه هایی دارد که این یادگار هر ساله است و با این هوای متاسفانه سرد و خشک دور از انتظار نیست.صدرایی هم از امروز دیگر چشمانش قرمز نیست و از حالت ترشحی درآمدهاگه با خودتون میگین ای بابا اگه ما جای شما بودیم میبردیمشون دکتر،پس گوش کنید:خب چیکار کنم خواهرا!!مگه دکترها چیز دیگه ای غیر از این تجویز میکردند؟؟؟همون اول میگن ویروسیه...حساسیته...باید دورش بگذره..خب منم همین تجویزها رو کردمتازه از فرنی و مسقطی که همون فرنی با نشاسته هستش هم غافل نشدماما از خوابیدن پسری در ایام بیماری بگم که واقعا برامون بسیار جالب توجه بود.روز شنبه با وجودیکه صدرا خیلی حالش خوب نبود ولی مجبور بودیم ببریمش مهد.این شد که طبق معمول سر صبح از خونه زدیم بیرون و پسریو سپردیم مهد.ظهر که رفتم دنبالش دلم کباب شدپسرکم چون دیده بود همه ی بچه ها رفتن کیف و کاپشن به دست نزدیک در خروجی سالن که تقریبا چسبیده به کلاسشونه وایستاده بود با ظاهری کاملا خسته و بی حال و چشمانی کماکان قرمزبا دیدن من به طرفم دوید و خدایی چند ثانیه ای نگذشت که مسئول تحویلشون هراسون اومد که ببینه صدرا کجاست؟؟؟خلاصه بنده خدا لباس و کفش صدرا رو پوشید و بهم گفت:خیلی سرماخورده...چشاشم قرمزه..منم گفتم آره مجبور بودم بیارمشخب بقیه داستانو بریم ادامه مطلب
برفی که خیلی خیلی زود تموم شد و رفت...
بله!دستان ملتهب و داغ پسری در دستمان راهی خانه شدیم.که پسرمان گفت:مامان برام آب میخری؟؟؟من خیلی تشنمهبچم چون اسمش روی لیوانش پاک شده بوده و همه ی لیوانها یک شکل نتونسته لیوانشو پیدا کنه و با اون سرماخوردگی و خشکی گلو عجیب تشنه مونده بودالبته از روز بعد یک لیوان جدید در کیف پسری گذاشتیم که تشنه نمانداما از خواب پسری میخواستم بگم همون روز شنبه ساعت 3.5 پسری خوابش برد گفتیم چند روزه این بچه مریضه و خوب نخوابیده بذاریم سیر و کامل بخوابهطبق معمول ساعت 7 شد و گفتیم کم کم بیدار میشه...ساعت 7.5 شد نشد...8.5 نشد...9 بردمش دستشویی و گفتم:پسرم پاشو دیگه باز شب خوابت نمیبره ها!!!گفت:میخوایم بریم خونه ی کی؟؟گفتم:هیچ جا نمیریم پسرم.شبه الان.گفت:پس من میرم بخوابم.بعله پسری خوابید و نیمه های شب ساعت 1.5 2 از من یه لیوان آب خواست و بعد از خوردن آب گفت:من خواب دوست دارم و باز خوابید تا ساعت 6 صبحاز سه و نیم امروز عصر تا شش فردا صبحاما میگن مادرها هیچ وقت آرامش ندارن...واقعا راست گفتن.مدام با خودم درگیر بودم و میگفتم نکنه زیادی بهش دارو دادم؟؟؟نکنه چیزیش شده بیدار نمیشه؟؟؟بماند که هر چندین دقیقه یکبار میرفتم پیشش و تنفسشو چک میکردم و تبشو بررسی مینمودمخلاصه این هم از خواب عجیب صدرابر عکس کیانا،که نمیدونست خواب اصلا چیه ولی این پسرمون ماشا...خوش خواب تشریف داره و جای بسی شادمانی ماستخب کم کم میخوام مطلبمو تموم کنم ولی اینم بگم که صدرای ما بس مهربان تشریف دارن و مدتهاست که خوراکیهایشان را به دوستانشان میدهند و خیلی هم خوشحالندهمین امروز هم کیکشو داده به یه اختری(دختری)بیخود نیست میگن با دخترا خیلی خوب و مهربونه و بهش جایزم میدندیروز هم با یه پسری نصف کرده کیکشو و گاهی این بچه ها اسم دارن و بسیاری اوقات بی نام هستندامروز هم که پدر جان به دنبال پسری رفته دیده لپ گلی شده!!!ازش که پرسیدیم چی شده؟میگه:زنگ نقاشی من به آریا که دماغش اونروز حباب دراومده بود،گفتم نقاشیت قشنگه...بعد یاشار به من گفت:نقاشی تو زشته!!!من گفتم:نـــــه!!یاشار لپمو کشید...پدرجان پرسیدند:تو به خاله تون نگفتی یاشار لپتو کشیده؟میگه:مگه خاله مون چش نداره که ببینه!!!بله دیگه بچه اصلا باگذشت و مهربونه در حد وسعت دریاهاخب دوستان میدونم خسته تون کردم.دیروز میخواستم بنویسم حسش نبود.امروز دیگه گفتم خلاصه و مختصر مینویسم ولی این شد.چیکار کنیم دیگه...دوستتون دارم و شبتونم خوشراستی دوستان گلم یه سوال مطرح کردم تو پرسش و پاسخ تاییدش نکردندر مورد مدلهای مانتوی اسپرت برای دختر 10 ساله بود که نمیدونم چرا مدیریت محترم تاییدش نکرد؟؟؟اما اگه مدل خاصی مد نظرتون بود که برای دخملی قشنگه ممنون میشم لینکشو بذاریندیگه رفتم.بای بای
و اما اگه دوست دارین شعر باز تلفن زنگ میزنه رو بشنوین روی عکس پسری کلیک رنجه بفرمایید
متن شعر:باز تلفن زنگ میزنه.....تو گوشم آهنگ میزنه.....من گوشیو برمیدارم...میگم الو سلام دارم....بابا جونم صداش میاد....صدای خنده هاش میاد....از پشت سیم به من میگه:....بزرگ شدی حالا دیگه...صدآفرین به پسرم....صدآفرین به دخترم....برات هدیه میخرم