مرغ حشق یا حناری!!!
سلام به همگیامید که روزهاتون سرشار از شادی و نشاط و سلامتی باشه.پسرم و دخترم سلام.امیدوارم شما هم همواره صحیح و سالم و پرانرژی باشید.و اما حضور خیلی از دوستان و از جمله ما در نی نی وبلاگ کمرنگ تر شده و در مورد خودمون که بخوام بگم یه دلیلش بی حوصلگی و دلیل دیگش شبکه های مجازیه که خب خیلی راحت در حالت خوابیده و نشسته و ایستاده و کنار اجاق گاز و تو حیاط و داخل ماشین و هر جایی که فکرشو بکنید در دسترسهالبته من فقط تلگرام دارم ولی خب مدام چک کردن میخواد دیگه چیکار میشه کرد.البته دوم اینکه من فک میکنم چون تازه و حدود یکی دو ماهه به این شبکه پیوستم فعلا حریص تر هستم و وابسته تر دقیقا مثل همون اوایل که اومده بودم نی نی وبلاگ.پس جای امیدواریه که با شروع مدرسه ها و فصل کار و تلاش وابستگی هم کم بشه و اوضاع برگرده به حالت طبیعیالبته سوم هم اینکه باور کنید من مثل بعضیها که دیگه گوشیشون شده همه زندگیشون نیستم.ولی خب دیگه باز هم گرفتارشم و باید ترک کنم
حالا از اینا که بگذریم میرسیم به پسر گلی صدرا خان عزیز که باز هم طبق معمول فیلش یاد هندستون کرده و باتقاضاهای مختلف سر ما رو بردهبله دوستان!پسر ما چندی پیش و در حالیکه از جلوی یک مغازه که صاحبش یه مرغ عشق گذاشته بود تو قفس رد میشدیم یهو دلش هوس مرغ عشق و به قول خودش طوطی کردو دیگه از همون لحظه ضبط صوتشو روشن کرد و دقیقه ای شصت بار گفت من مرغ عشق میخوام.شما برای من هیچی نمیخرین.ایمان مرغ عشق داره.صدف طوطی داره من مرغ عشق میخوامالبته مرغ حشق به تلفظ صدراییخلاصه دوستان باز من بیچاره برای فرار از بهانه های بیخود صدرا گفتم:پسرم بذار به عمو حمید بگم که از جوجه قناریاش یکی بهمون بده امانتی پیشمون باشه.اینو گفتم بلا گفتم صد بار گفت برو به عمو حمید بگو...منم گوشیو برداشتم و مثلا زنگ زدم به عموی محترم و مثلا ایشون گفتن وقتی مدرسه ها باز شد قناریها جوجه میذارن و یکیشونو میدیم به صدرا.خواهرا کارم در اومد چون باز هر روز باید به این سوال جواب میدادم که کی مدرسه ها باز میشهخلاصه باز دیدیم نخیر نمیشه به همسری گفتیم به صورت واقعی از حمید خان بپرسند میشه یه قناری به ما بدن یا نه؟حمید خان هم قبول کردند ولی طول کشید تا قناریو به ما بدن چون فک میکردند جناب صدرا یادشان رفته تا اینکه یک شب صدرا یه کاغذ و مداد آورد داد دست کیانا که من میخوام به عمو حمید نامه بنویسم بندازم تو خونشون تا به من قناری بدنبله صدرا خان گفتند:عمو عمید!!!لطفا به من یکی از جوجه های بزرگ را بدهید من قناری میخواهمشب هنگام که همسری آمدند دست پسریو گذاشتیم تو دستش با نامه فرستادیمش دم خونه عموشخلاصه اینچنین شد که عموی عزیز نتوانست بهانه ای بیاورد و به ناچار بنده خدا یکی از قناریهایی که کمی مشکل دار بودرا به صدرا جان داد و اینچنین شد که ما قناری دار شدیم.اسمشو گذاشتن حنایی که صدرا صداش میکرد حناریحیوونی چند روزی در اتاق میهمان ما بود و من بدبخت باید پرهای ریخته و دونه ارزنهای پاشیده رو جارو مینمودم و باهاش خوش و بش میکردم که دلتنگ نشه.صدرا هم دورو برش میپلکید و یه روز با مداد شمعی همه ی قفسشو رنگ کردبماند که سوالات صدرا تمومی نداشت و مدام از من میپرسید این حناری تخم میذاره؟منم گفتم نمیدونم پسرم.و پسرم:مامان!دعا کن تخم بذارهبعد از چند روز دیدم نه بابا من باید هی زیرشو تمیز کنم و به آب و دونش برسم و از طرفی هم میترسیدم نکنه که بمیره و به فکر چاره افتادممدتها بود که صدرا دوست داشت واسه دوچرخه اش جک بخریم این شد که گفتم پسرم!!قناری گناه داره دلش برای دوستاش تنگ شده ببریم بدیم به عمو تا نمیره طفلی.و واکنش صدرااونروز بی خیال شدم ولی روز بعد که گفتم واکنش شد اینو بالاخره با دادن قول خرید جک شد اینو اینگونه شد که باز ما قفس به دست رفتیم در خونه عمو و قناریو پس دادیم.البته پسرمون به عموش گفت:نوبت نوبتی باشه وقتی من اندازه کیانا شدم نوبت منه حناریو بیارم خونمون
خب قصه مرغ عشق یا قناریو شنیدید.حالا نوبت خوشمزگیهای صدرا جانه
چند روز پیش بعد از اینکه خوب اعصاب مصاب منو خط خطی کرده بود،در حالیکه روی مبل نشسته بودم یهو اومد و منو محکم بوسید.ما هم لبخندکی تحویلش دادیم و پسرمان با لبخندی کامل فرمودند:مامان رمزتو باز کردم
روز دختر برای من یه کلیپ اومده بود در مورد دختران و آهنگین بود و میخوند دختر چراغ خونه و دختر عزیز دردونه و اینا...منم گوش میکردم و صدرا هم کنارم بود و کیانا هم کلاس ریاضی.یهو پسری برگشت گفت:فقط دخترها عزیزنداصلا روز پسر نداریممنم گفتم:(ای کاش که نمیگفتم)نه پسرم پسرا هم خیلی خوب و عزیزند...امروز روز پسر هم هست....و بلافاصله صدرای بلا فرمودند:مامان!برای روز پسر برام ANGERY BIRDSمیخری؟؟؟خواهری که شما باشید همین امروز ظهر هم پسرم پرسید:مامان!برای روز پسر برام ANGERY BIRDSمیخری؟؟؟
دیشب صدرا طبق روال این روزها به شدت رو اعصاب همه مون بدو بدو کرده بود و حسابی جو به هم ریخته بود.در نتیجه جناب پدر با لحنی جدی باهاش برخورد کرد و کمی سر و صدا فروکش نمود.بعد از چند دقیقه صدرا گفت:مامان بابا رو صدا کن بیاد.گفتیم نه پسرم بابا الان عصبانیه بذار بعدا...دوباره اصرار کرد و پدر جانو صدا زدیم و صدرا کمی با باباجان صحبت نمودند و بابا رفت که آبی بخورد و بیاید که بخوابد و در همین لحظه جناب صدرا که پدر را آرام نموده بودند با صدایی شیطنت آمیز گفت:دیدین زبونشو بلد بودم
خب میریم سراغ یه سری عکس که در موقعیتهای مختلف گرفته شده ولی به روز آوری نشده
پازل ساختن صدرا خان همچنان با عشــــــــــق
صدرا و امیرعلی جون خاله
غروب زیبای خورشید بالای تپه بودیم و وزش باد شدیدالبته اون بچه ها برای ما نیستن
ارگ جناب صدرا که خدا رو صد هزار مرتبه شکر فقط قریب به دو روز باهاش بازی کرد
صدرا اخموی مامان که بهش گفتیم بیا سلفی بگیریم نیومد و خودش با انار کوچولو ژست گرفتبچم بستنی خورده صورتشو نشسته
پیتزا پزونیه کم بیشتر بمونه میسوزه خب اون کناراش سفیده ولی خام نیست
پسرک من بعد از پیتزا خورون
اینم کاپ کیکم.
و اما...اولین بار خواهرم چون پیش ما نیست عکس هلیا جونو گذاشت کنار آینه خونه ی مامان اینا.بقیشو دیگه خودتون ببینید چی شد
تا دیدار بعدی خدانگهدار...راستی ببخشید عکس مرغ حشق صدرا تو گوشیمه و ان شاءا...در فرصت بعدی حتما میذارم تا ببینید