صدرا جون صدرا جون، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 19 روز سن داره
کیانا جونکیانا جون، تا این لحظه: 19 سال و 6 ماه و 27 روز سن داره

آبی آسمان من..فرزندانم

مامان یه مامان شاغل و عاشق بچه ها

درود و دو صد بدرود...

1394/10/21 17:25
1,303 بازدید
اشتراک گذاری

سلام و روز همه خوش و خرم.سلام به تک تک دوست جونیای خودم در نی نی وبلاگ.سلام به خواننده های خاموش و روشن وبلاگمون.و یه سلام مخصوص به کیانایی و صدرایی مامان.پس دوباره میگم....دوستان گلم سلاممحبت

راستش نیومدن به وب این روزها خیلی مد شده البته دلایلش زیاده و فقط نمیشه تلگرامو مقصر دونست.ولی در کل گرفتاریهای من که واقعا زیاده و حقیقتا فرصتی پیش نمیاد مثل قدیما که هی بیام و پست بذارم و پشت سر هم آنلاین باشم.از طرفی فک میکنم بزرگ شدن بچه ها هم مزید بر علت باشه.. هرچند شیرین کاریهایی هنوز هم هست و خواهد بود اما خب تکراری هم میشههیسچشمکو همه ی این عوامل دست به دست هم میدن تا حضور کمرنگ تر و کم رنگ تر بشه.باز هم جای شکرش باقیه که هنوز کاملا نامریی نشدیمخندهو اما فک میکنم صحبت از همه ی این روزهای گذشته با به تصویر کشیدن عکسها خیلی ساده تر و گویاتر باشه پس میرم سر اصل مطلب و عکسها.فقط قبل از اون یکی دو تا از خاطرات صدراجونو بگم.

اول از همه اشاره کنم به دیروز....پسر من دیروز واسه اولین بار یکی از همکلاسیهاشو که مدتها رو اعصابش بود رو کتک زدهجشنتو رو خدا نگید عجب مامانی!!!آخه صدرا فقط حرص میخورد از دست این بچه ها و چون به شدت تابع قوانین و مقرراته تا به حال تو این دو سال دست روی هیچ بچه ای بلند نکرده بود تا اینکه دیروز وقتی این پسر بچه که به قول صدرا یک نفر قبل از پارسا .ع هستشخنده(چون تو کلاس همه شماره دارن اسم این بچه یادش نبود و فقط میدونست شمارش یک نفر قبل از پارساست)برچسب صدرا رو پاره میکنه،صدرا که میبینه خاله ها دو رو بر نیستند از یقه پسر بچه میگیره و به قول خودش چند بار جلو و عقب میبردش و پرتش میکنه رو زمینخندونکو چنان با آب و تاب این خاطره رو واسه ما تعریف میکرد که بیا و ببینخندهناگفته نمونه که ما نکات ایمنیو واسه پسری توضیح دادیم و اینکه باید مراقب باشه و سر بچه ها نباید به جایی بخوره و .....ولی چون تونسته بود حقشو بگیره خوشحالیمبغل

تازگیها باز سوالات خداشناسیش دوباره شروع شده...مثلا میپرسه مامان الله اکبر!!!یعنی چی؟میگم یعنی خدا خیلی بزرگ و قویه.بلافاصله میگه:اِ...یعنی چند سالشه خدا؟؟؟؟یا میگه یه امامی بوده مامان!!!عصاشو تو بیابون مینداخته تبدیل به اژدها میشده!!!!اون کی بوده مامان؟؟؟من:حضرت موسی...خب مگه میشه؟؟؟میگم آره پسرم اگه خدا بخواد همه چی انجام میشه.باز میگه اینا همش تو قصه هاس مامان مگه خودت نگفتی!!!!(اشاره به کارتونهاش میکنه و اینکه میخواد کارهای اونا رو انجام بده و من بهش میگم اینا همش قصه س.)خلاصه الان یادم نمیاد بقیه سوالاتشو ولی خوب بلده بپیچوندمخندونک

امروز صبح میگه مامان!!من صندلی جلوی ماشین بشینم.بهش میگم نه پسرم تو دفترچه ماشین نوشته حتی کیانا هم نباید بیاد جلو بشینه (منظورم سن و سال کیانا بود)یهو برگشته میگه:هان!!!!مگه اونا از کجا کیانا رو میشناختن؟؟؟قه قهه

شعر خوندناشم که بچم بیسته بیسته....دیشب سرود ملی واسمون خونده یه جاش من و کیانا نتونستیم خودمونو کنترل کنیم و زدیم زیر خنده....بچمم ناراحت شد و دیگه واسمون نخوندغمگینآخه با آب و تاب و آهنگ میخوند:بهمــــــــــــــــــن...تههِ (بر وزن فر بخونین) ایمان ماستچشمک

خب از کیانا جونی هم بگیم که کماکان مشغول کلاسها و مدرسه و امتحاناتشه و پنجمی شده دخترمون و درس و مشقش سنگینه.حسابی وقتی بینشون شکرآب بشه همو میزنن و دیگه دخملم رحم و مهربونیش کم شده و داداششو میچلونه.البته صدرا اصلا بی تقصیر نیست و حرف اولو تو دعواها میزنه و آتیش بیار معرکه س.ولی کیانایی هم کم نمیارهعینکخندونک

یه نکته ی دیگه هم بگم و اونم اینکه دیروز پسری برگشته میگه مامان:بله پسرم!!!میدونی!!!کتاب بدترین دوست ماستشیطانخندونکمیگم نه پسرم بهترین دوست ماست.میگه خب چه دوستیه اینقدر مشقاش سخته!!!آخه پسر نیمه اولی من بچه آخر شهریوره و من فک میکنم واقعا واسه این بچه ها یه خورده مشق و درس زوده و هنوزم معتقدم کاش صدرا هم مثل کیانا نیمه دومی میشد و سال بعد مدرسه نمیرفت.چون زود خسته میشه و تمرین یه خورده مشکل باشه و دقت زیادی بخواد حوصلش سر میره.یعنی خدا بخیر کنه..... سال دیگه من چه وکنمترسوخطاگریه

خب دیگه عزیزان!!!بریم سراغ عکسهامحبتمحبتمحبتمحبت

صدرا

کیک عاشقانه دخترم برای تولد مامانشمحبتبوسبغل

تولد

تولد

تولد

صدرا

کاردستی صدرا جون تو مهد با خمیر بازیبغل

صدرا

صدرا

فانی بافتهای کیانایی...بچم ماهر شده بودبغلراضی

کیانا

صدرا

کتاب صدرا ساختخندونکزیباقصه و نقاشی صدرا.خط :مامان صدراچشمک

صدرا

صدرا

صدرا

صدرا

اولین برفجشنجشنجشن

صدرا

صدرا

کیانا

صدرا

صدرا

صدرا

رد پاهایی بر برف....اثر هنری ماخندونکخندهخندونک

همه ما

صدرا

کیانا

کیانا

کیانا

صدرا در حال بافتن فانی بافت.کار جستجوگر صدرایی تو مهد آموزش بافت فانی بافت یه لایه به بچه ها بودبغل

صدرا

صدرا

صدرا

اینها هم دستبند های فانی بافتی که کیانا و بعضا منخندونکبافتیم جهت بچه های کلاس صدرا خانراضیالبته اون دو تا طرح دخترونه واسه دختر مربی صدرا جون، کیانا جونی بافتهمحبت

صدرا

اینم یه غروب قشنگ تو آخرین گردشهای تابستون 94متنظر

غروب

طبیعت..

خب دوست جونیام ببخشید سرتونو درد آوردم و ممنونم بابت وقتی که گذاشتیدمحبتیه نکته ی دردناک هم بگم و شرمنده که ناراحتتون میکنم.راستش آنفولانزا تو شهر ما هم قربونی گرفت.یه مادر و نوزاد که طفلی مادره بعد از 19 سال باردار شده بود و چند نفر دیگه و دختر عموی خودمغمگینالبته دختر عموی من سیستم ایمنی بدنش ضعیف شده بود و به خاطر همین ضعف سیستم ایمنی در عرض کمتر از یه هفته و فقط بعد از 24 ساعت بستری شدن در بیمارستان فوت شد.ازتون میخوام واسه شادی روح همه ی عزیزان از دست رفته و قربانیان آنفولانزا یه فاتحه بخونید.ممنونم و سپاسگزارمحبتمحبت

پسندها (2)

نظرات (8)

مامان ریحانه
23 دی 94 23:19
سلام بر رفیق شفیق خودم بابا پارسال دوست امسال آشنا می بینم که اهل توجیهه و دلیل و برهانم که شدی خوب دیگه نیومدنتو توجیه می کنی و تکرار مکررات و دلیل این نیومدنا میدونی خدایی تو چه خوبی که تلگرامو مقصر نمیدونی آره درسته اومدن مامانا کم شده ولی خوب وقتی یه عده ای نیومدن دیگه دل و دماغی برای یه عده ی دیگه باقی نموند که بیان و پست بذارن یه زمانی کل دوست و رفیقا میومدن ولی حالا دیگه خیلی کم میان سراغت قبول دارم همیشه وضع اینجوری نمیمونه و پیشرفتها کم کم باعث میشه وجود بعضی از چیزها کم رنگ و کم رنگتر بشه درست مثل حالا که آلبومامون شده فایلهای کامپیوتر ولی هر چند تکنولوژی پیشرفت کنه بازم آلبومای قدیمیو عشقه ما نی نی وبلاگو انتخاب کردیم برای نوشتن خاطرات فرزندانمون تا دفتر خاطراتی باشه براشون حالا اگه خاطره ی جالبی هم ندارند هر از گاهی عکسی ازشون بذاریم تا بشه مانند یه آلبوم با کلی خاطرات رنگی رنگی از تمام جاهایی که رفتند حالا این غر و پرا رو داشته باش بازم میام
مامان کیانا و صدرا
پاسخ
سلام ریحان جونم.باور کن عزیزم مقصر فقط تلگرام نیست به قول خودت کم نیومدن همه باعث شده که دیر به دیر بیایم و خیلیها با هم تو دنیای مجازی هم ارتباط برقرار کردن و اونجا از حال و روز هم خبر دارن و این شده که روز به روز حضورها کمرنگ و کمرنگ شدهحرفتو قبول دارم خاطره ای نباشه عکس که هست و عکس یعنی خود خاطره. فدات شم عزیزم و ممنونم که بهم سر زدی قربون غر و پوراتم برم من
مونا
6 بهمن 94 1:04
سلام مرضیه جون . واااای چه برفای قشنگی.... عکس سیاه و سفید صدرا جون هم عااااالی . و من عاشق فانی بافتهاتون شدم . ماشا.... خیلی کیانا تو این زمینه پیشرفت کرده . نزدیکتون بودم میومدم یاد میگرفتم . شما ساکن کدوم شهر هستین ؟ برای قضیه آنفولانزا خیلی ناراحت شدم . خدا رحمتشون کنه . دلم گرفت....
مامان کیانا و صدرا
پاسخ
سلام مونا جونم.ممنونم از لطف و محبت و نگاه زیباتخودش علاقه مند بود و منم راستش بلد نیستمکاش نزدیک هم بودیم گلم ممنونم عزیزم.خدا همه اسیران خاکو رحمت کنه
رنگارنگ
23 بهمن 94 12:59
سلام ایول به صدرا جون خیلی خوبه بچه تو مهد حق خودشو بگیره و همیشه مظلوم واقع نشه .البته من با بالا بردن صدا و اینکه طرف بترسه بیشتر موافقم. موفق باشید به من هم سر بزنید
مامان خدیجه
17 اسفند 94 22:13
سلام ابجی چون کجایی از شما بعیده اینقد دیر آپ کنین
مامان ناهید
6 فروردین 95 17:37
سلاااااااااااااااااام مرضیه جووووونم سال نوتون مبارک صد سال به این سالها امیدوارم سال خوبی داشته باشید همراه با صفا وصمیمیت شرمنده دیر اومدم شارژ تازه کردم دلم لک زده بود برا نی نی وبلاگ برا شما دوستان عزیزم الان داره اشکم میریزه احساس خوبی دارم فدای همتون گلم من بعدآ مفصلآ میام قراره اولین پستم را تو سال جدید بذارم الان قول بچه ها دادم ببرمشون پارک سعیس میکنم تا فرداشب حتما بیام دوستتون دارم
مامان کیانا و صدرا
پاسخ
سلام ناهید جونم.منم دلم براتون تنگ شده ولی واقعا نمیدونم چرا نمیتونم بیام وبایشا... هفته بعد حتما میام
ᓄـاـᓄـان
10 فروردین 95 14:32
سلام مامانی خوووبید؟؟ خیلی حوشحالم که با وبتووون آشــــــــنا شدم....تعریف شمارو از همه شنیدم... خیلی خیلی هم خووشحالم که با وبتووون آشنـــــــا شدم... خانوومی اگه اجازه بدید من لینکتون میکنم
مامان یسنا
11 فروردین 95 9:53
سلام عزیزم روز مادر مبارک سال نو مبارک ان شالله سال خوبی داشته باشید، کجایی خواهر؟ آخرین دوست وبلاگی فعالم بودی که دیگه آپ نمیکنی آخه اینجا چرا اینقد خلوته دچار بی انگیزه ایی شدم برا اپ کردن