تقارن چهار ها....
سلام به شما دوستان خوبم.راستش چند روز پیش دوست گلم مریم جون مامی آیدین خان به مناسبت تقارن سه ها برای پسری پست مخصوص گذاشته بودند.منم همون روز رفتم وب صدرا و با دقت روز شمارو دیدم و متوجه شدم بعله پسری ما هم در حال نزدیک شدن به تقارن چهار هاست...این شد که با تقلب از وب مریمی تصمیم گرفتم منم یه پست بذارم.مریم جونم ممنونم پس با هم میریم به استقبال از 4 سال و 4 ماه و 4 روزگی پسرم
پسرم،پسرک 4 ساله و دوست داشتنی من!زمانی که برای اولین بار و بعد از رفتن به سونو فهمیدم پسر هستی،احساسی گنگ و نامفهوم وجودمو در برگرفت.احساسی آمیخته با ترس.با به دنیا آمدن کیانا ،مادر شده بودم اما مادر کودکی از جنس خودم.اطرافم شاهد پسر دار شدن خیلی از آشنایان بودم اما تو پسر من بودی.پسری از گوشت و پوست و استخوان من!!!اونقدر در فکر فرو رفته بودم که پدرت پرسید:چی شده؟از اینکه پسر داریم ناراحتی؟؟؟عزیزم ناراحت نبودم ولی نمیدونستم دنیای تو چه شکلیه؟؟؟نمیدونستم برای تو باید چطور مادری کنم؟؟و آیا میتونستم همدمی باشم برای حرفها و خواسته های مردانه ات!!!!همینکه درد زایمان به سراغم اومد شروع کردم باهات حرف زدن...نمیگم قبلا باهات حرف نمیزدم ولی حرفهای اون لحظه ام از یه جنس دیگه بود.بعد از صحبتام با خدای مهربون،بهت میگفتم:پسرجونم خودت کمکم کن...میدونم که به سلامتی میای پیشم...پسرم ما میتونیم...بارها تو اون لحظات به اسمت صدات کردم....صدرای من!...یه ساعتم از درد کشیدنهای من نگذشت که تو اومدی...پسرکی که به گفته ی مامای همراهم پهلوونی بود واسه خودش.پسری که من نگران نشنیدن گریه هاش بودم...حتی پرسیدم خانم....چرا پسرم گریه نمیکنه؟؟؟که یهو صدای گریه هات بلند شد و من تو رو با وجودم حس کردم.با تمام وجودم...چه راحت حاضر شدی شیرمو بخوری و چه قشنگ با چشمای باز کوچولوت به صورتم نیگاه میکردی.ذوق زده بودم چون بلد بودم مادری کنم.چون یه دخمل گل شش ساله داشتم و حالا یه پسر نوزاد نیم ساعته.ازم پرسیدن اسمشو چی میخوای بذاری؟و من گفتم:صدرا.بله پسرکم اکنون 4 سال و 4 ماه و 4 روز از تولد تو میگذره.طبق سال قمری متولد روز جمعه عید فطر هستی و طبق سال شمسی 18 شهریور1389.از اینکه کوچولوترین بچه ی کلاستون میشی ناراحتم.ولی میدونم که پسر من عقب نمیمونه و تلاششو میکنه و خوب از پس درساش برمیاد.آره پسرم با اومدن تو وارد دنیای مردونه شدم.وارد دنیایی که پره از ماشین و پیچ و آچار و دستگاه...وارد دنیایی که پره از حالتهای جنگجویانه و کشتی گیرانه و بزن بهادری...دنیای که صاحبش میخواد سر از کار همه چی در بیاره و به برق و پریز برق و وسایل برقی و صداهای اونا علاقه ی خاصی داره...دنیایی متفاوت از دنیای دختران.دنیایی که پسرک من!هراز چندگاهی به طور ناگهانی احساساتشو بروز میده و میگه:مامان!من دوستت دارم.حیلی(خیلی)دوستت دارم.تو خوشدل منی...و چه زیبا میگه این دوست داشتنها رو.پسرم به مناسبت این تقارن 4گانه عکسهایی از وبلاگتو انتخاب کردم و برات میذارم.یادگاریهای از جنس پسرانه و عشقهایی ماندگار.دوستت دارم.....
و اما پسرم از صمیم قلب و اعماق وجودم 4 سال و 4 ماه و 4 روزگیت را تبریک میگویم.دوستت دارم عزیزکم
پی نوشت 1:کیانا جونم دختر گلم فکر نکنی که فقط به فکر صدرا هستم و تو را از یاد برده ام.عزیزکم با آمدن تو حسی فراتر وجودم را در برگرفت.حسی ماورای تمام حسها.من با تو مادر شدم.مادری برای کودکی هم جنس خودم.با تمام ظرایف دنیای کودکانه و دخترانه اش.دوستنت دارم دختر مهربان و خوبم
پی نوشت 2:خب دوستان گلم میدونم خسته شدین و با خودتون میگین ما چیکاری کردیم که با این مامان کیانا و صدرا دوست شدیم و اینم با اینهمه عکس حالمونو گرفتحق هم دارین.پس میگم هزار بار ممنونم از وقتی که صرف کردین.شادمان باشید و مثل همیشه دلارام
پی نوشت 3:و اما خواهران خوبم این عکس گرفتن از صفحات کامپیوترو به مدد مریم جون یاد گرفتم.ولی برش نتونستم بزنم.یعنی وقتم نشد خیلی روش کار کنم.ولی شما قبول کنید دیگه4سال و 4 ماه و 4 روز مهمه
اینم برش خورده...خخخخخخخخخخ.دیگه چیکار کنم؟؟؟
پی نوشت 4:دوستان خوبم،با کمک گرفتن از وب دوست گلم الهام جون تونستم فایل صوتی بذارمدوست داشتین روی اسم پسری کلیک کنین تا شعر شیطونو گوش کنید
پی نوشت 5:دوستان اگه دوست داشتین متن اصلی شعرو ببینید اینجا کلیک کنید