صدرا جون صدرا جون، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 9 روز سن داره
کیانا جونکیانا جون، تا این لحظه: 19 سال و 7 ماه و 17 روز سن داره

آبی آسمان من..فرزندانم

مامان یه مامان شاغل و عاشق بچه ها

عکس های کارگاه مجسمه سازی(جمعه شب)

دنیای زیبای بچه ها وای که چه نقاش بزرگیه پسرم! چی به صدف جون می گی ؟ قربونت برم که همیشه دمپاییهاتو لنگه به لنگه می پوشی!!! کیانا خانم و ارغوان جون. به به! انگاری خواهرین ها؟؟؟!!! اینم جمع وبلاگی ها ای ول و آفرین ...
14 مهر 1392

سخنی با پدر و مادرها

  دیروز به اولین جلسه ی معارفه ی معلم دخترم رفتم.در پایان جلسه برگه ای به والدین داده شد.قسمت سخنی با پدر و مادرها را برایتان می نویسم: ای پدر،ای مادر من به رفتار شما می نگرم                       عمل و کار شما،الگوی رفتار من است اشتباهی اگر از من سر زد کاه را کوه مکنید،من هم انسانم و لغزش دارم با کسی هیچ قیاسم مکنید،هر گلی رنگی و بویی دارد من به امنیت خاطر چو غذا محتاجم  من محبت زشما می خواهم......... با تشکر از معلم کلاس سوم خانم موسوی عزیز. ...
11 مهر 1392

برای کیانا جون به بهانه تولد 9سالگیش.

دخترم،گل قشنگ زندگیم و ای مهربان من،دوستت دارم و برای شادابی و سلامتیت به درگاه باری تعالی توسل می جویم و خالصانه دعا می کنم.ای تکیه گاهم در زندگی اگر گاهی تندی میکنم مرا ببخش و بدان نهایتی برای دوست داشتنم نیست .من چشمان دخترم را با آن نگاه پاک و معصوم می پرستم.دهم مهرماه روز شکفتنت را هزاران بار تبریک می گویم. بهار من تولدت مبارکـــــــــــــــــــــــــ ...
10 مهر 1392

عکس های یک تولد کوچولو

پسر ناز مامان سلام.هنوز خوابیدی و مامان با اینکه کلی کار داره اومده سراغ به قول خودت بیبلاگ تو.قربونت برم که اونروز بهت گفتم :صدرا قصه ی وبلاگو برام می گی؟تو هم گفتی: یه روز این بیبلاگ منه. صدرا، بیاین نظر بدین.قصه ی ما به .... فدای پسرم که هرروز برام یه قصه میگه.به هر حال مامانی جون نزدیک 20روزی از تولدت گذشته میخواستم چند تا عکسیو که با بچه ها داشتی به صورت اسلاید شو برات بذارم آخرش نشد.مشکل آپلود پیدا کردم.اینا فقط برای یادگاریه دیر و زودش مهم نیست.پس بیا بی خیال تاخیر بشیم.دوستت دارم. ...
7 مهر 1392

یک روز پر هیاهو

سلام پسر مامانی.امروز خیلی ترسوندیمی!حسابی نگرانت شدم.آخه مدتیه ویروسی بین بچه ها شایع شده و حتی منجر به بستری شدن میشه.چون این ویروس خطرناک باعث اسهال واستفراغ شدید میشه.تو هم امروز ناخودآگاه دوبار لباستو کثیف کردی و اسهال آبکی شده بودی.خیلی ناراحت شدم حتی مدرسه نرفتم که پیشت بمونم نکنه بدتر شی.بستمت به عرق مرزه و عرق نعنا با نبات داغ و ماست و کته و دوغ.خوشبختانه الان بهتری و ایشالا خوب خوب شی.تا فردا ظهر خودم پیشتم و امیدوارم که دیگه اینطوری نشی.وای که مامان بودن چه سخته خدا نکنه شما ها مریض بشین.ما مامانا حاضریم هر بلایی سرمون بیاد ولی شما طوریتون نشه... راستی پسرم امروز هر دومون یه تجربه ی جدید داشتیم امیر علی پسر کوچولوی خاله پ...
6 مهر 1392

قصه های صدرایی

پسر مامان سلام.خوبی گل مامان؟آفرین که می خوابی و میذاری مامی یه کم واسه خودش وب گردی کنه و به دوستاش سر بزنه و برات بنویسه.از صبح که نبودم حالام خونه شهر شام شده و میشه گفت جای سوزن انداختن نیست.ولی من حوصله ی جمع و جور کردن ندارم و دلم می خواد برات بنویسم.بعدا اگه خدا خواست یه سروسامونی به اوضاع خونه میدم.فقط خدا کنه سر و کله ی کسی پیدا نشه که دیگه ....ولش کن پسرم بگذریم.میدونی از دیشب وقت خواب قضیه بر عکس شده و تو برای من قصه میگی.اونم چه قصه هایی گه خودتم با شنیدنش ریسه میری.فدای خنده هات.چند تایی از قصه هاتو مینویسم که مامانا ببینن چه پسر قصه گویی دارم مــــــــــــــن. قصه ی ماشین: یه روز صدرا با ماشین خال خالیش بازی می کرد یه...
3 مهر 1392

برای کودکانم که مرا درک می کنند...

پسرک ناز و کوچولوی مامان سلام.فدات شم که چون من صبح زود بیدارت کردم هنوز خوابی!پاشو مامانی ساعت 6داره میشه ها!!آره پسرم مدرسه رفتنای هر روزه ی مامان بدون هیچ وقفه ای شروع شد.امسال هم مهد نمیذارمت با کمک مامانی جون مهربون ایشالا امسال رو هم پشت سر میذاریم.وقتایی شیفت صبح نباشم که تا ظهر خودم هستم و کله ی سحر بیدارت نمیکنم ولی یه روزایی مثل امروز مجبورم از خواب ناز بیدارت کنم.ببخشید پسرم کاری از دستم بر نمیاد.تازه هنوز وضع تو از خیلی بچه های دیگه که با وجود سن پایین تر هر روز میرن مهد خیلی بهتره!مگه نه پسرم؟؟؟؟امروز مامانی و بابا جون مجبور بودند از تو و امیر علی با هم مواظبت کنند!شیطونک مامان بابا جون ازت تعریف می کرد و می گفت صدرا اصلا اذیت...
1 مهر 1392

مامانا!به یاد داستان های کتاب های دبستانمون

تحریف داستان های کتاب دبستان مامان بابا ها مامانا داستان دهقان فداکار،کوکب خانم،پطروس،تصمیم کبری،شعرهای باز باران،زاغکی قالب پنیری دید و ....رو یادتونه؟هنوز شنیدنش برامون جالبه و جزئی از نوستالژی مون شده و فراموششون نمی کنیم.حالا فکرشو کردید که اگه این داستانها به جهت باور پذیرتر شدن برای بچه ها و نوجوونای امروز نسبت به جبر زمونه و تغییرات تکنولوژیک،تحریف یا تغییر می کرد با چه جور داستانهایی روبه رو بودیم؟ پطروس فداکار: پطروس که انگشتشو برای مدتی در سوراخ سد نگه داشته بود خیلی زود دست به کار شد و شماره 125رو گرفت تا آتش نشانی بیاد.ولی باتری موبایلش تموم شدو باید همون پایان تلخ دهه ی قلقله میرزا رقم می خورد.اما پلیس باهوش بود و ...
30 شهريور 1392

برای مامانایی که فرشته هاشون مشکل لوزه دارن.

سلام به دوستای خوب و مهربونم.امروز می خوام در مورد عمل جراحی لوزه ی دخترم صحبت کنم.میدونم که این مورد بین بچه ها شایعه و خیلی از مامان باباها مثل من نگران این نوع جراحی هستند.دخترم تقریبا سه ساله بود که بعد از سرما خوردگی های مکرر دکتر کودکان بهم گفت لوزه هاش از حد طبیعی بزرگتره.البته شبا هم خیلی خر خر می کرد و راحت نفس نمی کشید.با متخصص گوش و حلق صحبت کردیم و گفت باید عمل بشه.گفت داشتن لوزه مثل اینه که شما یه سیب زمینی داغ بزرگ در دهانت داشته باشی!حالا چطور می خوای خوب حرف بزنی یا نفس بکشی؟من که در کل شخصیتی مضطرب دارم، حاضر به جراحی، نبودم ولی بالاخره تابستون که شد و سرم خلوت شد تصمیم به جراحی گرفتیم.آزمایشات انجام شد و کیانا رو بستری کر...
29 شهريور 1392