صدرا جون صدرا جون، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 8 روز سن داره
کیانا جونکیانا جون، تا این لحظه: 19 سال و 7 ماه و 16 روز سن داره

آبی آسمان من..فرزندانم

مامان یه مامان شاغل و عاشق بچه ها

صدرا خوابالو

سلام آقا پسر.میدونی از کی خوابیدی؟کیانا جون میگه از ساعت 3خوابیدی.الانم ساعت 7شده!!!!!!!!!!!چه خبره مادر پاشو دیگه. باز شب هوس بازی می کنی. منم که الان خوابم میاد خیلی خسته ام.البته تو هم امروز صبح زود بلند شدی و ظهر چون حالت سرماخوردگی و آبریزش بینی داشتی بهت یه قاشق کتوتیفن دادم.یه کوچولو!ولی عجب خواب آوره! منم بخورم امتحان کنم.این خواب طولانیت باعث شد یاد یه عکسی ازت بیفتم که از بس خسته بودی وایستاده خوابت برد.حالا عکسو میذارم خودت قضاوت کن.دوسال و نیم بودی. امیدوارم همیشه خوابهای خوب و خوش ببینی کاش کیانا جونی هم کمی از خوش خوابی تو رو می داشت ...
18 آبان 1392

وقتی صدرا خیییییلی بهداشتی می شود!!

سلام آقا پسر.خوبی؟ داری خوابای خوش میبینی؟میشه یه کوچولوی دیگه بخوابی تا من مطلبمو بنویسم؟امروز می خوام از مسواک زدنت بگم اونم وقتی که برات مسواک جدید گرفته بودم و تو حاضر نبودی مسواک قبلیو دور بندازی.بلاخره من در یک اقدام(ای بابا تو که بیدار شدی! ناراحتی و میگی که از تخت افتادی.قربونت برم عیبی نداره پسرم.حالا باید تا دسته گل به آب ندادی بریم یه جای مهم!!!!)خب جنابعالی نشستی روی پای من و تموم موهات تو صورتمه!!!نمیشد یه کم بیشتر می خوابیدی مــادر جان.خلاصه من در یک اقدام شجاعانه مسواک قبلیو دور انداختم و وقتی پرسیدی مسواکم کجاست؟منم فقط گفتم نیست و باز گفتی رفته پیش مامانش؟منم تایید کردم.حالا بگذریم از اینکه چند تا از دندونای جنابعالی خرابه ...
16 آبان 1392

خدایا صدهزار مرتبه شکـــــــــــــــــــــــــــــــــــــر

خدا جون سلام. میدونم بنده ی خیلی خوبی برات نیستم اما دیگه هیچ وقت نمی خوام لطفهایی رو که به من و خانواده ام داشتی از یاد ببرم.مهمترینشون سلامتی ما و بچه هاست.خدایا چرا من قدر چیزهایی رو که بهم بخشیدی نمی دونستم؟چرا یادم میره که دختر و پسرم میشنوند،می بینند،راه میرن،حرف میزنن و.....خدایا وقتی دردیو که شاگرد خوبم مهتاب جون به خاطر سرطان خون تحمل می کنه یادم میاد تلنگر می خورم و میفهمم که قدر شناس نیستم. وقتی شاگرد دیگم فرخنده رو می بینم که با حرکت سرش به من سلام می کنه و هیچی از صداهای این دنیا رو نمیشنوه قدر نشناسیم یادم میاد. وقتی فرزانه رو میبینم که با عینک ته استکانیش بهم نگاه می کنه و متوجهم نمیشه و روز به روز داره به نابینایی مطلق نزدیک...
13 آبان 1392

کیانا جون مبارکه.

سلام به همه ی دوستان خوبم و شما دو کودک دلبندم.امید که همه سالم و سلامت باشید و در سایه ی کرامت و لطف حق تعالی پایدار و پویا.مدتیه نتونستم پست بذارم شیفت بعداز ظهر بودم و درگیر مدرسه و کارهای روزمره.امروز به بهانه ی جایزه کیانا جون می نویسم. د خترم کیانای عزیز ،چندماه پیش در مسابقه ی چله چارانه شرکت کردی وبعد از چند مرحله بلاخره از بین حدود 700 دانش آموز ابتدایی دختر و پسر جزو 40 نفر برگزیده شدی و مایه افتخار من و بابا.درسته مسائلی پیش اومد و مدرسه نتونست به موقع ازت تقدیر و تشویق داشته باشه، ولی بلاخره 7 آبان ماه مراسمی برگزار شد (در سطح شهرستان ) با حضور مسئولین استانی، و از شما 40نفر هم تقدیر و تشکر انجام شد و روز بعد در مدرسه هم ...
10 آبان 1392

وگم

سلام به همه و شما پسر گلی مامان.دیروز که از مدرسه برگشتم گفتی مامان کامپیترو(کامپیوتر)روشن کنم؟پرسیدم چرا روشنش کنی؟وقت نهاره!میدونی چی گفتی:(می خوام برم وگم(وبم))خنده ام گرفت.آخه ما همسن تو که بودیم چی از کامپیوتر میدونستیم؟؟؟؟؟؟؟وبلاگ که دیگه جای خود داره!آره پسرم تازگیا یاد گرفتی کانکت شی و شانسی شانسی وبتم پیدا می کنی.دیس کانکتم یاد گرفتی.نمیدونم باید خوشحال باشم یا نگران؟آخه دوست ندارم به جای بازی و جنب و جوش یکسره پای کامپیوتر و زامبی و باب اسفنجی و ..........باشی.البته تقصیر منم هست.مشغله ها نمیذاره برات بیشتر وقت بذارم.هواهم اینقدر سرد شده که تا پارک سر کوچه هم نمیشه رفت.به هر حال پسرم مواظب خودت باش.آرزوی خوبترینها رو برای تو و کیا...
2 آبان 1392

برای همه مون

سلام به همه ی دوستان خوب و گلم.چند روز پیش اتفاقی کانالی زدم که این جملاتی که الان می خوام براتون بنویسم رو تو صفحه نشون می داد.خیلی خوشم اومد و تصمیم گرفتم در اولین فرصت جمله ها رو بنویسم.خوب دقت کنین. فردا یک راز است.پس نگرانش نباش. دیروز یک خاطره بود.پس حسرتش را نخور. امروز یک هدیه است.پس قدرش را بدان. به امید فرداهایی هرچه بهتر برای عزیزانمان. ...
27 مهر 1392

برای کیانا و صدرا

بچه های گلم، سلام.امروز می خوام چند جمله که خودم خیلی دوستشون دارم براتون بنویسم.امیدوارم هروقت که مفهوم واقعی این جملاتو درک کردین اونها رو سر مشق زندگیتون قرار بدین.موفقیت شما آرزوی من وباباست. روزگار نسبت به کسی که بداند وقت خود را چگونه مصرف می کند، فوق العاده مهربان است. انسان موفق کسی است که از آجرهایی که به سویش پرتاب می شود،خانه ای محکم بسازد. برای انسانهای موفق بن بستی وجود ندارد.زیرا می دانند یا راهی خواهند یافت،یا راهی خواهندساخت. شکستی نیست،مگر دست کشیدن از تلاش. این عکس مربوط به دو سالگیه صدرا جونه!لباس تنش هم مال دوسالگیه کیانا جون.پسرم دخترم میشد بهش می اومد ها!مگه نــــــــــــــــه؟؟؟؟؟؟؟؟...
25 مهر 1392

مامان من گیر کردم!!!!!!!

من چیچار کنم؟ به چه می اندیشی؟پسرک کوچک من! پسرم سلام.الهی مامان فدات شه.آخه تو چقدر شیطونی؟میدونی اینجا چه اتفاقی افتاده؟چند شب پیش رفتیم خونه یکی از دوستای بابا.عمو هادی.تو با کیانا و نگار جون بازی می کردی و اونا در اتاقو می بستن و گاهی اوقات راهت نمیدادن.تا اینکه یه دفعه جنابعالی تنهایی رفتی تو اتاق و در رو از داخل قفل کردی.چند لحظه بعد من که توی پذیرایی بودم شنیدم که میگی مامان!من گیر کردم.فکر کردم شاید دستگیره سفته و نمی تونی بازش کنی.ولی فهمیدم نخیر آقا درو قفل کرده.حالا هر چی بهت میگیم صدرا جون کلیدو بچرخون.نمیتونی که نمیتونی.قربون قیافه ی ناراحتت بشم.من، هم ناراحت و نگران بودم هم مثل خبرنگارا ازت  عکس می گرفتم.ب...
15 مهر 1392