صدرا جون صدرا جون، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 20 روز سن داره
کیانا جونکیانا جون، تا این لحظه: 19 سال و 6 ماه و 28 روز سن داره

آبی آسمان من..فرزندانم

مامان یه مامان شاغل و عاشق بچه ها

برای دوست جدید

  با سلام.دوست عزیز متاسفانه آدرسی که گذاشته اید اصلا باز نمی شود.اگر مایل هستید لطفا دوباره آدرس بگذارید.پست رمزدار شما قابل دسترسی نیست. بعدا نوشت:سلام دوباره. پیدات کردم.دوست جونی قدیمیه خودمی که اینطوری عجیب غریب شده بودی فدات بشم من همکار جونم.   ...
27 اسفند 1392

یادنامه...

سلام و صد سلام به شما دوستان گلم. روزهای پایانی سال 92هم داره کم کم به اتمام میرسه و تنها خاطره ای ازش برامون به یادگار میمونه.هر سال همین برنامه تکرار میشه....خونه تکونی،خرید عید،سفره هفت سین و ماهی قرمزی که گاهی وقتها قبل از سال تحویل و خیلی وقتها دوم سوم عید عمرش تموم میشه.سمنو و سبزه،دید و بازدید و سیزده بدر.....تا به حال حتما همه ما خیلی فکر کردیم به گذشت روزها و اینکه چقدر زود روزها شب میشن و شبها صبح و هفته ها ماه و ماه ها سال....و باز روز از نو و روزی از نو....البته مهم اینه که سلامت باشیم و از این روزها لذت ببریم و مهم تر اینکه آرامش داشته باشیم.دوستان گلم و صدرا و کیانای عزیزم امیدوارم سالی که پیش روی شماست،براتون لحظاتی سرشار از ...
22 اسفند 1392

به خاطر دوست گلم زهرا جون....(میم مثل مادر)

سلامی گرم و صمیمی به شما دوستان گلم خداوند بزرگ و توانا را شکر میگویم و عظمت و مهربانیش رامیستایم.زهرای عزیز من،یکی از دوستان دنیای مجازی، طعم مادر شدن را با تمام وجود حس کرده و روح و جسمش غرق این حس شیرین و دوست داشتنی شده است خدایا از تو میخواهم فرزندی سالم و سلامت نصیبش گردانی و گل لبخند را بر لبانش بنشانی. و به تمامی مادران منتظر، این هدیه الهی را ارزانی نمایی.انشاءا.....شکرت... ای خدای مهربان ...
18 اسفند 1392

توپ جنگی.....

سلام و صد سلام به دوستان گل گلاب خودم.چه خبرا؟خب خیلیهاتون همه ی کاراتونو کردین و با خیال راحت مشغول تدارکات انتهایی هستین و شاید بعضیهاتونم مثل من هنوز کاملا آمادگی واسه عید ندارین.به هرحال امید که همه شاد و سلامت باشید و سالی پر از روزهای خوش و شاد پیش روتون باشه...انشاءا....و اما نوآوریهای صدرایی رو که یادتون هست...بچمون این روزهای اخر سال هم دست از اختراعات خودش بر نمیداره...بهش میگم سال دیگه میفرستمت کلاس رباتیک...میری؟بچم میگه بله.البته آقا پسر ما از این بله ها زیاد میگه حالا چقدر عملی میشه ا...اعلم.به هر حال صدرا خان در آخرین نوآوری خود با الهام گرفتن از کارتون تام و جری که به تازگی جایگزین باب اسفنجی شده اقدام به درست کردن توپ جنگی ...
17 اسفند 1392

چندتا؟؟؟؟

سلام و صد سلام به دوستان گل و مهربونم.این روزها کار خاصی غیر از مدرسه رفتن و خرید برای بچه ها انجام نمیدم.البته قصد انجام کارهایی مثل خونه تکونی؛ نه خود خونه تکونی دارم اما باید حس و حالش کامل ایجاد بشه تا منم یه دفعه انرژی دار بشم و فرفره ای کار کنم.با این وجود مدتیه پست جدیدی نذاشتم.سوژه داشتم اما درگیر بودم و فرصت نشده و فقط به دوستان خوبم سر زدم و دیدم خیلیها فعلا حوصله ی گذاشتن پست جدیدو ندارن و با کارهای عید مشغولن.امیدوارم همه ی شما دوست جونیا خوب و سلامت و شاد باشید و سال خوب و خوشی پیش رو داشته باشین.انشا....واما صدرای مامان این عکستو خیلی دوست دارم چون نشون دهنده اوج قهر و عصبانیت جنابعالی هستش و تا به حال شکار اینطوری نداشتم.حالا...
14 اسفند 1392

این روزهای ما.....

دوستان گلم سلام.این روزها همه درگیر خونه تکونی و خرید و شیرینی پزی و.....هستند البته به جز من که هنوز حسش نیومده سراغم و کم و بیش یه کارهایی میکنم تا ببینیم چی میشه.واما از صدرا جون بگیم که تازگیها حرفهای گنده منده ش زیادتر شده و بچم احساس بزرگی میکنه.امروز بعد از مدرسه کیانا آخه بچمون پنج شنبه ها هم به مدرسه میره جهت علم آموزی...خلاصه ساعت 12.5از خونه دراومدیم و رفتیم یه مانتو فروشی تا دخترمون مانتو بگیره...چون ماشا...بزرگ شده گفتیم بریم تو فاز مانتو..البته از اونجایی که گل دخملم ظریف تشریف دارن سایز ایشون به سختی پیدا میشه...بعله داخل مغازه پسرمون میرفت سر وقت رگالها و دست میذاشت رو یه مانتو و میگفت: مامان این به درد کیانا میخوره ها (یا)...
8 اسفند 1392

دورانی که گذشت........

سلام دوستان خوبم.دیروز یاد یکی دوتا از خاطرات دوران بچگی خودم افتادم و دوست دارم اینجا اونو برای شما و فرزندانم بنویسم من و داداش کوچیکم فقط یک سال اختلاف سن داریم و هر دو مونم با هم وارد مدرسه شدیم.بعضیها هم فکر میکردن ما دوقلوییم.یادمه یه سال بدجور دوتامون سرما خورده بودیم و دکتر برامون کپسول نوشته بود.داداشم کپسولاشو نمیخورد و مامان میگفت ببین خواهرت میخوره پس تو هم زود بخور.اونم که فکر میکرد از من عقب میمونه کپسولها رو میخورد و اما من...جلوی مامانم کپسولو در میاوردم و مثلا میذاشتم دهنم و یه قلپ آب روش و ادای قورت دادن....حالا اگه گفتین کپسول واقعیو کجا قایم میکردم!!!!روم به دیفال هنوزم خندم میگیره...توی ناودون میذاشتم حالا نمیدونم چه...
3 اسفند 1392
1