صدرا جون صدرا جون، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 20 روز سن داره
کیانا جونکیانا جون، تا این لحظه: 19 سال و 6 ماه و 28 روز سن داره

آبی آسمان من..فرزندانم

مامان یه مامان شاغل و عاشق بچه ها

روزها از پی هم....

1394/3/11 17:57
1,290 بازدید
اشتراک گذاری

سلام!سلامی چو بوی خوش آشنایی!دوستان خوبم سلام.کیانا جون و صدرا جون سلام.خوانندگان همیشه خاموش وبمون سلام و در یک کلام  ســــــــــلام دنیاآراممدتیه ننوشتم و درگیر و دار زندگی و امتحانات بودم که البته کم کم امتحانات هم تموم میشه و فصل بیکاری معلمین میرسه ولی برای من که گرفتار معاونت هستم بیکاری تابستان معنای چندانی نداره و به احتمال زیاد و اگر عمری باقی باشه این روزها و این تابستان آخرین روزهای معاونت من خواهد بود و از سال آینده میشم خانم معلمراضیبله دوستان همین حالا که بنده مشغول تایپ و نوشتن پست هستم جناب صدرا به شدت در حال آزاردادن کیاناست و هر دو مشغول یکدیگر آزاری و من هم اینجوریهیسعصبانینمیدونم این مشکل چطور باید بین این دو تا بچه حل بشهمتفکربگذریم چون این بحثها و جنگهای خواهر برادری قصه ای بس دراز دارد و از حوصله ی پست ما خارجچشمکبله میریم سراغ  یک نمونه از افاضات صدرایی:چند روز پیش پسرخان اومده میگه مرضیه!یه لیوان آب بده!!!میگم:پسرم وقتی بچه میخواد مامانشو به اسم صدا بزنه میگه مرضیه جون!گفت:مگه اسم تو مرضیه نیست؟؟؟گفتم بله مرضیه ست ولی شما که صدا میزنی باید بگی مرضیه جون!یهو برگشته صاف میگه:مثل اینکه تو اسم خودتو یادت رفتهتعجب

صدرا

بله دوستان!دیروز مشغول نوشتن این پست بودم که از اونجایی که دخملی و پسری بدجور روی اعصاب بودند و مسابقه ی دومیدانی روی مخ اینجانب گذاشته بودند فقط چند خط اول نوشته شد و ثبت موقت زدم و امروز اگر خدا یاری نماید و اوضاع همچنان آرام بماند پستمان تکمیل خواهد شدچشمکپس بفرمایید بریم ادامه مطلبمحبت

یادتونه که گفتم صدرا از من طلب ماشین کنترلی نموده بود و من هم که مهربون و دل نازک بالاخره ماشینو خریدم و کادو کردم و یه 35 تومنی پیاده شدم و پسرکمون ماشین دار شد از نوع کنترلیشخندونکاما این ماشین عجیب شارژ مصرف میکنه و بعد از یه ساعت و اندی کمتر بیشتر کاملا از شارژ خالی میشه... و دیروز بود که دیدم پسری با مهارت کامل شارژر را از پریز جدا نموده باتری را درآورده پشت ماشینو هم باز کرده و باطریو جا انداخته و باز پیچ پشتیو محکم نموده و با افتخار کنترل به دست با ماشین ویراژ میده و منم خدایی این شکلی بودمتعجبدرسخوانبدبولبخند فاتحانه ی پسری خیلی جالب بود و دقیقا قیافش اینجوریراضیراضیراضیبغل

کادوی صدرا خان که مامی جانش خریدهآرامقبل از عملخندونک

ماشین

کادوی صدرا خان که مامی جانش خریدهآرامبعد از عملخندونک

ماشین

و اما در راستای تشویق پسری به کارهای خوب و پرهیز از کارهای اشتباه آمدیم و یه برگه کاغذ سفید به دیوار چسباندیم و گفتیم پسرم!!!!هر کار خوبی که انجام بدی برات یه ستاره میزنم به دیوار و بعد که ستاره هات زیاد شد برات ماشین هم میخرم.و کار اشتباه بکنی و کیانا رو بزنی حتما ضربدر میگیری....خواهرا اصلا موفق نبودمگریههر یه دقیقه که حرف نمیزد میگفت باید برام ستاره بزنی من بچه ی خوبی بودم و بعد دیدم خیلی راحت صندلی گذاشته و خودش در حال ستاره کشیدنه...بدتر از این که اگه میخواستم برای کار اشتباهش ضربدر بزنم با گریه هاش حالمو میگرفتگریهشیطانگریه

صدرا

شیطانشیطانشیطانگریهگریهگریه

صدرا

دیگه واقعا میفهمم که اشتباهاتی مرتکب شدیم و متاسفانه کار میبره تا درست بشه....از این هم که بگذریم میرسیم به بحرانهای این روزهای ما...دعواهای خواهر برادری که بماند،بهانه های بیخود صدرا هم مزید بر بی اعصابی بنده شده.یه نمونه که همین امروز ظهر ساعت 12 که من خسته و کوفته رسیدم خونه رو براتون مینویسم....صدرا:من خوراکی میخوام!!!من:برو پسرم کیفمو بیار شکلات داره بهت بدم....کیفو آورده و من چهارتا شکلاتی که توش بوده رو یکی دادم به کیانا یکی به صدرا و گفتم این دو تا هم برای من و بابا که یهو سر و صداش بلند شده که من نمیخوام این کمه چرا بیشتر نخریدی؟؟؟من:پسرم رفته بودم بانک اینا رو آقایی که تو بانک بود واسه تولد امام زمان داده و فقط چهارتا بوده...صدرا:البته با گریه هایی که گوش فلکو کر میکنه....من نمیخوام همه تولد دارن بنیامین تولد داره...امام زمان تولد داره...فقط من تولد ندارمتعجبعصبانیتعجبخب من چیکار کنم؟؟؟؟شما بگینچشمککاری ندارم که بعد از ده دقیقه که خوب نق زده و گریه کرده یهو آروم شده و دو تا و نصفی شکلات لومبونده...نصف شکلات بنده و سهم پدرجانشو...ما هم مظلوم هیچی نگفتیمسکوتاین روزها مهد هم دوست نداره بره و فقط به شدت بی حوصله شده و مدام دوست داره که سر به سر کیانا بذاره و این شروع تابستان پرماجرای منهترسویادتونه قدیما اول مهر همیشه بهمون میگفتن تابستان خود را چگونه گذراندید؟باور کنین من تابستون 1392 رو گلاب به روتون در دستشویی گذروندم چون مشغول پروژه پوشک گیرون بودم و تابستون 1393 رو در مدرسه و محل کار چون به شدت درگیر ثبت نام بودم و تابستون امسالو فک کنم در بین جنگ و گیس کشونیهای بچه هام....انشای خوبی میشه...نه!!!!!خستهببخشید دوستان خوبم سرتونو درد آوردم.یک کلام هم از جشنواره بگم و اونم اینکه:ممنونم از دوستان گلی که به ما رای دادن.راستش فقط قصدمون شرکت در جشنواره و هیجانش بود و تا این لحظه موفق شدیم فقط 41 رای به دست بیاریم که خب غنیمته حداقل هنوز نه ته جدولیم و نه صدر جدول.مهم هم نیست ولی تعریف نباشه عکس خودمون که کاملا بدون قصد قبلی و شرکت در جشنواره و این حرفها در یک سال قبل گرفته شده عکس با مفهومی هستش و از خیلی از عکسها هم بهترتره یعنی اصلا با همه ی عکسها فرق دارهچشمکولی خب رای بیشتر امتیاز بالاتر ما هم که بخیل نیستیم خوبیم فقطخندونکقه قههاینو بهش میگنشیطانخب دیگه بریم و باز مثل همیشه برسیم به کارهای بانوانه ی خودمون.دوستان خوبم!دوستتون دارم و سلامتی و نشاطتون آرزوی قلبیمه.صدرا جون و کیانا جون فرشته های آسمون زندگیم همیشه ی ایام خواهان بهترین بهترینها برایتان هستم.و دوستتان دارم چو نان و نمکبوسبوسبغلبغل

اینم عکس ژله رولیه منه که واسه اولین بار درستیدم و کاملا معلومه که ناشیانه ستخجالتخنده

ژله

ژله

اینم که خانمی جونم هلیا خوشگلمه که هفته ی قبل اومدن و یکی دو روز دیگه برمیگردنزیبابغل

هلیا

اینم که کتاب چینی(رنگ آمیزی) پسرمه که خاله جونش واسش آوردهمحبت

کتاب

کتاب

کتاب

اینم که کاربرگ پسر گلیهبوس

صدرا

صدرا

این ژله ی مهمونی مدرسه بود هفته ی معلم.خوشمزه

ژله

اینم سالاد ماکارونیش که من چون مجری بودم بهم نرسیدغمگین

معلمانه

از اولویه اندکی خوردم نگران نباشیدچشمکبغلهمه اینا رو دخملای دو تا از همکارا زحمت درست کردنشو کشیده بودن و دستشونم درد نکنه.خوش گذشت جای دوستان گلم همیشه سبز و خرممحبت

معلمانه

آخرین بروز رسانی : ساعت 17:00 روز سه شنبه 12 خرداد 94
 
تعداد کل آرای دریافتی جشنواره : 10,498 رای

شما هم اکنون با دریافت 41 رای ، رتبه 76 را در بین 230 شرکت کننده کسب کرده اید.

با توجه به آخرین شمارش آرا می توانید با کسب 1 رای جدید به رتبه بالاتر صعود کنید.

تغییرات در آخرین شمارش آرا :
1 رای جدید

3 رتبه افت

وضعیت رای هیئت داوران : تصویر ارسالی شما تائید اولیه شده است.

دیگه من رفتم.برین خواهرا برین برسین به کارهاتونمحبتمحبتزیبابای بای

پسندها (7)

نظرات (25)

به نام پدر
13 خرداد 94 11:58
درود خوش به حالت که این تابستون رو می تونی کنار بچه ها کلی لذت ببری.مواظب باش که به همین راحتی از دستش ندی و یه روز بیاد که افسوسش رو بخوری.
مامان کیانا و صدرا
پاسخ
درود و دو صد بدرودممنون از نظر و ایده تونببخشید شما هم همین طور
الهام
14 خرداد 94 9:10
سلام مرضیه جون خب خانم معلمی که از معاونت کلی بهترهمن که هیچوقت پست اجرایی نمی پذیرم! تابستون و هوای گرم و رفت و آمد خیلی سخته بذار خوش باشند زندگی با همین دعواهای خواهر برادری خوشه دیگه ماشین کنترلی مبارک صدرا جون باشهو آفرین که به خوبی تونسته باطری ها رو جا بندازه عجب ستاره هایی هم کشیده درستش این بود که سریعا شکلات خودت رو می خوردی و شکلات چهارم رو هم مفقود اعلام می کردی! اگه این کار و هم می کردی باز همون اندازه گریه می کرد و بعدش هم خودش ساکت می شد! در مورد دعواهاشون هم بذار بزنن تو سر و کلۀ هم! عاقبت خسته میشن! من جای تو باشم اصلا تو دعواهاشون دخالت نمی کنم بذار صدرا چند بار کتک بخوره اونوقت دستش میاد که نباید زور بگه! ضمن اینکه کیانا یاد میگیره که خودش از حق خودش دفاع کنه! ایشالا که اول می شید مرضیه جونمن چند سال قبل تو جشنواره نی نی وبلاگ شرکت کردم! اون موقع مثل الان نبود روند رآی گیری یهو و در چند مرحله رای ها رو اعلام کردند! و ما با اختلاف سه رای نفر چهارم شدیم و عکس علیرضا رو تو یه مجله چاپ کردند! ولی اونقدر وقت گذاشتن برای رای جمع کردن به نظرم کار اشتباهی بود که هرگز از انجام کاری به اندازۀ شرکت در یک مسابقۀ این مدلی، پشیمون نشده بودم! مخصوصا که خیلی هم طولانی بود! دو ماه درگیر بودیم! و چون رای های علیرضا بالا بود دلم نیومد کوتاه بیام! ولی الان خوبه مدت زمانش کمه و نتایج هم به روزه و همه رای های دریافتی شون و می بینند در هر صورت براتون آرزوی موفقیت می کنم. آفرین ژله رولی چه دخترهای هنرمندی بودند این دختر خانم ها نوش جونتون
مامان کیانا و صدرا
پاسخ
سلام الهام جونم.خوشحالم بهتریعزیزم من مجبور به پذیرش معاونت شدم چون با توجه به کم شدن دانش آموزان برای ما جووووون ترها کلاس نبودخلاصه بگم از دردسرهای کلاس هم واقعا خوشم نمیاد چون متاسفانه حرمتها به شدت ریخته و دانش آموزان واقعا در کلاس غوغا میکنند و مشکلاتی به وجود میاورند در حد تیم ملیاما در مورد تابستون واقعا موافقم یعنی اگه معاونتی بود بی تابستون حاضر بودم همیشه معاون باشمخواهر در مورد دعواهای اینا من واقعا گاهی دخالت نمیکنم ولی اینقدر کیانا داد میزنه که مامان بیا ببین چیکار میکنه میکشمش و از این حرفها مجبور میشم برم سواشون کنمامروز از کیانا خواهش کردم روز آرومی رو شروع کنن و دعوا نکنن و تحریک آمیز نباشه رفتاراشوندر مورد شکلات باهات موافقم ولی دیوونه ام میکنهو اما در جشنواره مطمئنا اول نخواهیم شد چون اصلا دنبال رای جمع کرذدن نرفتیم و کل کمال رایهامونم هنوز همون 41 هستش و حوصله نداریمآخه هیشکی بهمون رای نمیده از گوشیهای خواهر برادرها هم زدیم تموم شده رفتهمهم همون بودنه مگه نه؟؟؟قربونت الهام جونم که با توجه به کسالتت اومدی و وقت گذاشتی فدات
آجی فاطمه
14 خرداد 94 16:28
سلام و صد سلام به آبجی جون گلم خوبی مرضیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه جون(تاکیدش زیاد بود برای جبران دفعه قبل) ابجی روزگار ماهم همین طور است نمیدانیم چه طور این کودکان امروزی را سرگرم کنیم هر روز باید ساعتی را در پارک بگذرانیم و بقیه روزم هم یا خواب است یا بازی میکند ای خواهر الان هم که دوتایی تنهاییم میگوید من با تو چیکار کنم؟( خدایش من با او چه کنم یا اون بامن؟) خواهری خداراشکر رای هاتون زیاد تر شده بازم تبلیغ کن بهتر بشی میبوسمتون راستی موضوع انشا هم خیلی قشنگ بود
مامان ریحانه
16 خرداد 94 14:00
سلام خانم معاون خوبین؟ بچه ها چطورن خوب پس شما کلا سروکارتون با بچه هاست به به عجب انشایی میشه ها پرو پیمون ژله ها رو... بابا هنرمند کجاش ناشیانه است!! اگه اولین ژله های منو میدیدی چی میگفتی خوش باشید
مامان کیانا و صدرا
پاسخ
سلام عزیزمممنونم گلمنه در حال حاضر که سر و کارم با دانش آموزا نیست از سال دیگه اینجوری میشهانشا نگو طلا بگونه بابا شل شد یه خوردهمیگفتم صدآفرین
مامان ریحانه
17 خرداد 94 11:33
سلام مرضیه جونم حتما که یادت نرفته مرضیه خانومی خوب بگذریم از این حرفا این دفعه هم پستتو کاشون خوندم نمیخواستیم بریم اما یه عقرب جراره انگشت پای بابای نازنینمو زده بود بنده خدا موقع آبیاری شب اینطور شده بود و خدا رحم کرده بود که داداشم پیشش بوده و سریع رسونده بوده بیمارستان مرضیه بانو معلم شدنت مبااااااااااااااارک واقعا راست میگی معاونت دست و پای آدمو میبنده ما هم تابستونا این آش و کاسمونه و از یکدیگر آزاری بچه ها نگو که ما هم گرفتارشیم البته به صورت بر عکس نازنین پوریا رو میزنه ماشین کنترلی هم مبااااااااااااارک باشه فدای پسر همه چیز دون بشم من خواهر از یه پسر مخترع توقع نداری که برات باطری ماشینو شارژ کنه چه با حال ستاره کشیده واقعا هنرمندیه این آقا صدرای ما میبینم که از شکلاتم بینصیب شدی خواهر گفتی دستشویی یه آن فکر کردم چی میخوای بگی خدای نکرده واسه خودت مشکلی پیش اومده بوده بعد که دیدم واسه صدرا گفتی خیالم راحت شد عجب تعطیلاتی ما داریم
مامان کیانا و صدرا
پاسخ
سلام ریحانه جون.خوبی خواهر؟شرمنده که اینقدر دیر در حال تایید کامنتت هستمقربون محبتت گلم.ایشا....بلا همیشه از باباجون و خونواده ی مهربونتون دور باشه و خدا رو شکر که حالشون خوبه و بخیر گذشته.ای عزیزم دعوا که تمومی نمداره و این وسط منم که بی اعصاب و دیگه ببین چه بلبشویی خونه ی ماستگرفتی چی شد؟؟؟آخی امان از این نازی کوچولو آخه پوریا جان دلش نمیاد این وروجکو بزنه واسه همینم ایشون سوءاستفاده میکنهمرسی رفیقر واسه همه چی من دیگه خواهر شکلات دوست ندارم باورت میشه کل عید دیدنیها که رفتیم من فقط دو دونه شوکول خوردم نمیدونم چرا خوشم نمیاد
مامان ریحانه
17 خرداد 94 11:41
میبینم که از دست زمانه و مسابقه می نالی حالا من چی بگم که نزدیک 200 -300 نفر بهم گفتن بهت رای دادیم و حتی پیامشم اومده واسشون ولی 80 تا رای برام ثبت شده پس کو این رایا غصه نخور خواهر ما اول نمیشیم با این تعداد رایمون ژله رولیات منو کشته کدبانو خوبه دیگه من که هنوز ندرستیدم چی بگم وای هلیا نانازی هم که مهمونتون بوده خیلی نازه خوشگل خانوم چه قشنگ رنگ آمیزی کرده شکلا رو واقعا با اینکه پسره ( نه که پسرا تو این کارا کم حوصلن ) بازم تحسین داره رنگ آمیزیش تزییناتم خیلی زیبا بود خواهر جون ببووووووووووووووس صدرا و کیانا جونو
مامان کیانا و صدرا
پاسخ
نه خواهر جون نمینالم فقط منظورم اینه اصلا منصفانه نیست و بیشتر پول جمع کردن و پیامک زدنش مهمه دروغ میگم؟؟؟فک کن چقدر پیامک رد و بدل شده؟و یکی دیگه حرفم اینه که کاش مثل دوره ی قبلی هیئت داوران هم نظر مستقلی داشتند و همه چیز به شانس و رای بیشتر نبود آخه یه بخشش قرعه کشی بود یه بخشم رای.که خب عمرا من به شخصه روم نمیشد به این یکی و اون یکی بگم بیاین به ما رای بدین.وا....تاززه اهمیتی هم نداشت آبجی مهم همون هیجانه بود که اونم چند روز اول بود و تموم شدآره شمارشگرشم فک کنم قطع و وصل میشد واسه یکی پیام تایید میومد و واسه ده تا نهوللللش خواهر!!!قربون محبتت.همون یکی دو بار درستیدم و فعلا حسش نیستلطف داری عزیزم و ممنونم زیاد
♥ایدا♥
17 خرداد 94 11:50
سلام این کلیپ نامه شانس را حتما حتما بخونید http://photokade.com/%D9%88%DB%8C%D8%AF%DB%8C%D9%88-%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87-%D8%B4%D8%A7%D9%86%D8%B3/
مامان کیانا و صدرا
پاسخ
برای من که باز نشد آیدا جان.پس من بدشانسم
مامان ریحانه
17 خرداد 94 12:03
راستی مرضیه جون از مریم جون خبری نداری سابقه نداشت اینهمه وقت پست نذاره
مامان کیانا و صدرا
پاسخ
آره دیگه مریمی جونم ددر بوده
مامان ریحانه
17 خرداد 94 21:54
سلام مرضیه جونم ممنون از اینکه بهم سر زدی بعدش ببینم این چه حرفایی میزنی حالا دهنت آف زده باید این چیزا رو بگی انشالله که هیچی نیست بعد اصلا به خاطرش دکتر رفتی حالا ما که دهنمون آف میزد عزیز خدا بیامرزم میگفت رب انار بزارید روش یکم میسوزونه اما سفتش میکنه و خوب میشه نمیدونم شاید خودت اینو میدونستی به هر حال خواهر الکی خودتو درگیر این افکار نکن انشالله که سریع میایو خبر سلامتیتو مینویسی میبوسمت عزیزم
مامان کیانا و صدرا
پاسخ
سلام ریحان جونم.فدا مدا عسیسمراستش میدونی ریحانه من خیر دیده از همون نوجوونی شدیدا به اخبار پزشکی و هفته نامه هایی مثل سلامت علاقه داشتم در حد تیم ملی و صفحات تله تکست هم فقط پزشکیش برا من ورق میخورد و در دبیرستانم از زیست شناسی قسمت پزشکیش فوق العاده خوشم میومد و خلاصه خواهر تعریف نباشه شدم یه دکتر کتابییادم رفت سلامت باشید تلویزیونم خوراکم بودولی اینا واسه کله ی خراب من یه بدی داره و اونم اینکه مهار ذهنم از دستم در میره و میشه این حرفهاخواهر جون سرتو درد نیارم و ازت متشکرم شدیدا
مونا
19 خرداد 94 0:04
سلام مرضیه جون. 2 روزه دارم میام وبت و میرم و نظر میذارم و مینویسم و موقع ارسال کد ارسال نیستش حتی اولش هم کد ارسال رو مینویسم ولی وقتی بعدش نظرروتایپ میکنم بازهم حذف میشه . حالا امیدوارم نی نی وبلاگ نشه مثل بلاگفا که کلا تعطیل شده ! امیدوارم رتبه خوبی بیارین. راستی آفت دهانت بهتره؟ تووبلاگ ریحانه جان خوندم که نوشتی دهنت آفت زده . انشالا رفع بشه . دعواهای علی و باران هم تمومی نداره ! اینا طبیعیه !
مامان کیانا و صدرا
پاسخ
سلام بر مونای عزیزم.به خدا شرمندم کردی...خیلی اذیت شدیواقعا!!!منم از همین میترسم که بلاگفا مرضشو بده به نی نی وبولی ایشا...که نمیشهخوشبختانه میشه گفت ده روزیه که دست از سرم برداشته اگه دوباره نیادخیلی بده مونا جون از تبخال بدترهاوخ اوف بوف از دعوا که دیگه نگو خواهر!!!آخه میگی علی و باران جون هنوز کوچیکن ولی این دوتا که دیگهمونا جون ممنونم بابت همه چی
مونا
19 خرداد 94 0:07
ماشین کنترلی اش هم مبارکه ژله هات عالی شده . تو سایت آپارات خوندم برای بهتر شدن ژله رولی بهش بجای بستنی مارشمالو بزنین عالی میشه .شمابستنی زدین ؟ من تاحالا بابستنی درست کردم این بار رو اگه وقت کنم درست کنم با مارشمالو درست میکنم . تزیین الویه هاتون هم قشنگن .
مامان کیانا و صدرا
پاسخ
مرسی مونا جونمنظر لطفته عزیزمتا حالا درست نکردم اصلا نگرفتم نمیدونم چیه!!!!میخرم این دفعهفدات شم و ممنونم از وقتی که گذاشتی
مریم مامان آیدین
19 خرداد 94 18:37
سلام مرضیه جونم...خوبی دووووستم ببخش به خاطر این همه مدت نبودنم و تاخیرم و نگران کردنت مهربووونم باور کن منی که همیییشه عاااااشق بهار بودم الان از بهار متنفر شدم درست از بعد بازگشت از رامسر خر منو مریضی گرفته و ول هم نمیکنه گاهی خرافاتی میشم که اون نویسنده نفرین ها بلایی سرم آورده!!! سه بار دکتر و هربار یه عالمه دارو و چند روز بهبود و بازگشت بدتر از بد انقدر اب بینی گرفتم تو راه تبریز به تهران بینیم رخم شده...از دیروز هم تب خال زدم لب بالا و پایین و حتی بینی ولی حداقل طبق رسم دیرینه بعد تبخال خوب میشم...امیدوارم
مامان کیانا و صدرا
پاسخ
سلام مریم جونم و شرمنده ام خیلی که اینقدر دیر کامنتو تایید کردمقربونت آخه یهویی رفتی و چند بار اومدم دیدم نیستی حسم نگرانت شدخوشحالم که عزیزم به سلامتی رفتین و برگشتین و ناراحت شدم از این آلرژیت که این طور گرفتارت کرده بودهآی میفهمم چی میگی وقتی میگی خر مریضی ول کن نیست....نمیدونی منم از آفت دهان که چه عرض کنم زبون چی کشیدم خواهرباور کن امروز خوب میشد میگفتم خدایا شکرت راحت شدم عصرش میزد دوباره و باز یه هفته درگیرالان هم فقط گوش شیطون کر بهش فک نمیکنم وگرنه مطمئنم میزنهمرسی مریمی جون بابت همه چی و نگران او.ن حرفها هم نباش باد هوا بوده و رفته
مریم مامان آیدین
19 خرداد 94 18:42
خوووب....میبینم که زندگی در جریانه و بچه ها در دعوا و تو این دعوا ها درس ها و بزرگ شدن ها ما هم همینجوری بزرگ شدیم دیگه...اصلا خواهر و برادری به همینه...پس چرا دو تا بچه بهتره....چون تو همین درگیریها کلی درس یاد میگیرن....و این نیز بگذرد ماشین کنترلی صدرا جووووونم هم مبارک باشه ....ای جووووونم....چه حالی کرده دانشمند کوچولو باهاش بابا....ژله رولی...هنرمند...کدبانو من هم ژله فرفره رو خیلی دوست دارم...از همه سریع تر حاضر میشه و خوشمزه تر هم هست چون بستنی داره و درباره جشنواره هم من جز همون پست که تازه وقت نکردم کامنت هاش رو تایید کنم هیییچ فعالیتی نکردم...حتی به مامان و بابا و داداش و خانواده همسری هم نگفتم که رای بدن والا...بر فرض 20 تا هم رای اضافه شد...که چی بشه؟؟؟مگه مثل اون 200 تا رایی ها بیکارم برم رو بزنم به همه که آخرش چی بشه؟؟؟؟ تازه من تجربه الهام رو قبلا خونده بودم و از تجربه اش هم بسی درس.....اینه دوستم ایشالا همیشه خوش باشین و در جشن و شادمانی و با تن سلااامت
مامان کیانا و صدرا
پاسخ
ای خواهر جون درسته ما هم دعوا کردیم ولی عزیزم من اعصاب اون زمان مامانمو ندارم باور کنحالا کلی دارم روشون کار میکنم که جیغ نزنن چون همسایه ها بهمون زنگ میزنن و ازشون شکایت میکنن.مثلاچیکار کنیم آبجی اینم یه جورشه.ژله فرفره چطوریه مریمی جون؟؟؟نکنه یه اسم دیگه ی رولیه؟چون اینم که با بستنی درست میشه...حالا وقت داشتی بهم بگوباور کن منم حتی به جاریم که هم خونه هستیم نگفتم در حالیکه سه تا گوشی داشتن و میشد سه رای و به قول خودت چه معنی داره مثلا برم پارک به همه بگم میشه به این عکس رای بدین و باز یه ساعت توضیح بدم که اینجوره و اونجور خب که چی؟؟؟ارزش این کار چیه؟مثلا هم شدم 500 و برنده شدم به چه قیمتی؟والله.....قربونت عزیزم و روزهات پر از بهترینها
مامان ریحانه
20 خرداد 94 20:20
سلام مرضیه جون خوبی عزیزم بهتر شدی خیلی نگرانتم یه خبری بهم بده
مامان کیانا و صدرا
پاسخ
سلام و تی فدات
مریم مامان آیدین
23 خرداد 94 19:35
سلام خوبی مرضیه جونم حالا نوبت تو شده که غیب بشی هااااا کجایی؟ نگرانت شدم
مامان کیانا و صدرا
پاسخ
سلام مریمی جونم.هستم عزیزم ولی خیلی درگیر مدرسه ام هر روز دارم میرم و ظهر میام تق میفتم زمینایشا....زود میامممنونم عزیزم
مونا
25 خرداد 94 12:30
سلام . خوبی مرضیه جون . چرا همتون مثل من کم پیدا شدین ؟ یه عالمه نظر هفته پیش فرستادم . کجا رفت ؟ ! ! !
مامان کیانا و صدرا
پاسخ
سلام مونا جونم.الهی فدات شمنظرا همه هست فقط فرصت تایید پیدا نکردم.منم همینه سوالم که چرا همه ناپیدا شدن!!!تازه ماه رمضون که فک کنم کم پیدایی بیداد کنهببوس گل بچه های نازو
مامان آنیسا
26 خرداد 94 7:10
وای عزیزم خدا به دادت برسه با این دعواهای خواهر و برادری واقعا اعصاب میخواد خدا قوت
مامان کیانا و صدرا
پاسخ
مرسی خواهر جون.فعلا از تک فرزندی لذت ببر عزیزم
مامان فاطمه
26 خرداد 94 12:01
سلام مرضیه جون خوبی؟ صدرا و کیانا خوبن؟ الان با یسنا دارم برات پیام میذارم دلمون براتون تنگ شده اما شرمنده که کم میام یسنا هم یا حمله میکنه به دستم یا به لب تاپ نمذاره بنویسم بالاخره آپ کردم بیا پیشمون منم فکر کنم برا این پستت نظر گذاشتم اما نبید خوب خواهری برم تا دختر دستمو نخورده
مامان کیانا و صدرا
پاسخ
سلام بر فاطمه جان عزیز و یسنا خوشگلهچه خبر خواهر؟ای شیطون خوب مامی جونو از همه چی انداختی ها!!!!ایشا....همه سالم و سلامت باشید.چشم میام پیشتون در بهترین فرصت ممکن
مامان ریحانه
28 خرداد 94 0:30
سلام خانوم معلم نیستیها راستی حلول ماه مباااااااارک رمضان رو بهت تبریک میگم میگما تو همینطوری هم بهونه داری برای نیومدن حالا از فردا روزه هم بگیری دیگه بهونه دو برابر میشه عزیزم ما رو هم دعا کن
مامان کیانا و صدرا
پاسخ
سلام من هنوز خانم معاونم ایشا...از مهر میشم معلمواقعا راست میگی خواهر میدونم چی میگی
مریم مامان آیدین
28 خرداد 94 14:51
ببینم پس کامنت من کوووووووو
مامان کیانا و صدرا
پاسخ
نه گریه نکن عسیسم هستن هستن
مریم مامان آیدین
28 خرداد 94 17:55
مرضیه جدا کامنت های من نرسیده....یعنی هردوتاش؟؟؟!!!! قبل از اون کامنت نگرانی برای نبودنت دوتا کامنت داده بودم و چون جوابشون رو نمیدادی نگرانت شدم
مامان کیانا و صدرا
پاسخ
نه عزیزم هر دوش رسیده و تاییدم شده.یعنی همین حالا تاییدشون کردمآخه دیگه تو این خونه به من کامی نمیدن و مدام باهاش در حال بازی کردن هستن هر دوتا بچمونو علاوه بر این روزها نبودم و عصرها هم خسته و کامنت طولانیهام مونده بود.فدات گلم
مامان فاطمه
3 تیر 94 17:35
سلام خانمی خوبی؟ طاعات و عباداتت قبول مرضیه جون، تعطیلات خوش میگذره؟ بالاخره سیستمم درست شددلم تنگ شده بود برای فضای مجازی نی نی وبلاگیبیا بهمون سر بزن آپ شدیم
مامان کیانا و صدرا
پاسخ
سلام قربونت.مرسی عزیزم.خدا رو شکر میام پیشت گلم
بابا و مامان
4 تیر 94 10:13
سلام عزیزم معذرت می خوام دیر اومدم اینقد گرفتار بودم و در گیر مشگل پیش اومده بودم که کمتر پیش دوستان اومدم حلول ماه رمضان را بهتون تبریک می گم ظطاعات و عباداتتون مورد قبول حق
مامان کیانا و صدرا
پاسخ
سلام.خواهش میکنم عزیزم.ممنونم.مرسی از حضورت
بابا و مامان
4 تیر 94 10:15
عزیزم در گیر شدن بچه ها با هم عادیه کاملا عادی باید تحملمون بره بالا من هر روز با دو تا وروجک که هر دو تاشون هم مقصرن در گیرم کاملا درکت می کنم
مامان کیانا و صدرا
پاسخ
میدونی رفیق من احساس میکنم بچه های هم جنس دعواهاشون از یه جنس دیگه و نرمتره مخصوصا دخترا ولی یه پسر و یه دختر بدجور رو اعصابن
بابا و مامان
4 تیر 94 10:15
همیشه شاد و سلامت باشید