روزها از پی هم....
سلام!سلامی چو بوی خوش آشنایی!دوستان خوبم سلام.کیانا جون و صدرا جون سلام.خوانندگان همیشه خاموش وبمون سلام و در یک کلام ســــــــــلام دنیامدتیه ننوشتم و درگیر و دار زندگی و امتحانات بودم که البته کم کم امتحانات هم تموم میشه و فصل بیکاری معلمین میرسه ولی برای من که گرفتار معاونت هستم بیکاری تابستان معنای چندانی نداره و به احتمال زیاد و اگر عمری باقی باشه این روزها و این تابستان آخرین روزهای معاونت من خواهد بود و از سال آینده میشم خانم معلمبله دوستان همین حالا که بنده مشغول تایپ و نوشتن پست هستم جناب صدرا به شدت در حال آزاردادن کیاناست و هر دو مشغول یکدیگر آزاری و من هم اینجورینمیدونم این مشکل چطور باید بین این دو تا بچه حل بشهبگذریم چون این بحثها و جنگهای خواهر برادری قصه ای بس دراز دارد و از حوصله ی پست ما خارجبله میریم سراغ یک نمونه از افاضات صدرایی:چند روز پیش پسرخان اومده میگه مرضیه!یه لیوان آب بده!!!میگم:پسرم وقتی بچه میخواد مامانشو به اسم صدا بزنه میگه مرضیه جون!گفت:مگه اسم تو مرضیه نیست؟؟؟گفتم بله مرضیه ست ولی شما که صدا میزنی باید بگی مرضیه جون!یهو برگشته صاف میگه:مثل اینکه تو اسم خودتو یادت رفته
بله دوستان!دیروز مشغول نوشتن این پست بودم که از اونجایی که دخملی و پسری بدجور روی اعصاب بودند و مسابقه ی دومیدانی روی مخ اینجانب گذاشته بودند فقط چند خط اول نوشته شد و ثبت موقت زدم و امروز اگر خدا یاری نماید و اوضاع همچنان آرام بماند پستمان تکمیل خواهد شدپس بفرمایید بریم ادامه مطلب
یادتونه که گفتم صدرا از من طلب ماشین کنترلی نموده بود و من هم که مهربون و دل نازک بالاخره ماشینو خریدم و کادو کردم و یه 35 تومنی پیاده شدم و پسرکمون ماشین دار شد از نوع کنترلیشاما این ماشین عجیب شارژ مصرف میکنه و بعد از یه ساعت و اندی کمتر بیشتر کاملا از شارژ خالی میشه... و دیروز بود که دیدم پسری با مهارت کامل شارژر را از پریز جدا نموده باتری را درآورده پشت ماشینو هم باز کرده و باطریو جا انداخته و باز پیچ پشتیو محکم نموده و با افتخار کنترل به دست با ماشین ویراژ میده و منم خدایی این شکلی بودملبخند فاتحانه ی پسری خیلی جالب بود و دقیقا قیافش اینجوری
کادوی صدرا خان که مامی جانش خریدهقبل از عمل
کادوی صدرا خان که مامی جانش خریدهبعد از عمل
و اما در راستای تشویق پسری به کارهای خوب و پرهیز از کارهای اشتباه آمدیم و یه برگه کاغذ سفید به دیوار چسباندیم و گفتیم پسرم!!!!هر کار خوبی که انجام بدی برات یه ستاره میزنم به دیوار و بعد که ستاره هات زیاد شد برات ماشین هم میخرم.و کار اشتباه بکنی و کیانا رو بزنی حتما ضربدر میگیری....خواهرا اصلا موفق نبودمهر یه دقیقه که حرف نمیزد میگفت باید برام ستاره بزنی من بچه ی خوبی بودم و بعد دیدم خیلی راحت صندلی گذاشته و خودش در حال ستاره کشیدنه...بدتر از این که اگه میخواستم برای کار اشتباهش ضربدر بزنم با گریه هاش حالمو میگرفت
دیگه واقعا میفهمم که اشتباهاتی مرتکب شدیم و متاسفانه کار میبره تا درست بشه....از این هم که بگذریم میرسیم به بحرانهای این روزهای ما...دعواهای خواهر برادری که بماند،بهانه های بیخود صدرا هم مزید بر بی اعصابی بنده شده.یه نمونه که همین امروز ظهر ساعت 12 که من خسته و کوفته رسیدم خونه رو براتون مینویسم....صدرا:من خوراکی میخوام!!!من:برو پسرم کیفمو بیار شکلات داره بهت بدم....کیفو آورده و من چهارتا شکلاتی که توش بوده رو یکی دادم به کیانا یکی به صدرا و گفتم این دو تا هم برای من و بابا که یهو سر و صداش بلند شده که من نمیخوام این کمه چرا بیشتر نخریدی؟؟؟من:پسرم رفته بودم بانک اینا رو آقایی که تو بانک بود واسه تولد امام زمان داده و فقط چهارتا بوده...صدرا:البته با گریه هایی که گوش فلکو کر میکنه....من نمیخوام همه تولد دارن بنیامین تولد داره...امام زمان تولد داره...فقط من تولد ندارمخب من چیکار کنم؟؟؟؟شما بگینکاری ندارم که بعد از ده دقیقه که خوب نق زده و گریه کرده یهو آروم شده و دو تا و نصفی شکلات لومبونده...نصف شکلات بنده و سهم پدرجانشو...ما هم مظلوم هیچی نگفتیماین روزها مهد هم دوست نداره بره و فقط به شدت بی حوصله شده و مدام دوست داره که سر به سر کیانا بذاره و این شروع تابستان پرماجرای منهیادتونه قدیما اول مهر همیشه بهمون میگفتن تابستان خود را چگونه گذراندید؟باور کنین من تابستون 1392 رو گلاب به روتون در دستشویی گذروندم چون مشغول پروژه پوشک گیرون بودم و تابستون 1393 رو در مدرسه و محل کار چون به شدت درگیر ثبت نام بودم و تابستون امسالو فک کنم در بین جنگ و گیس کشونیهای بچه هام....انشای خوبی میشه...نه!!!!!ببخشید دوستان خوبم سرتونو درد آوردم.یک کلام هم از جشنواره بگم و اونم اینکه:ممنونم از دوستان گلی که به ما رای دادن.راستش فقط قصدمون شرکت در جشنواره و هیجانش بود و تا این لحظه موفق شدیم فقط 41 رای به دست بیاریم که خب غنیمته حداقل هنوز نه ته جدولیم و نه صدر جدول.مهم هم نیست ولی تعریف نباشه عکس خودمون که کاملا بدون قصد قبلی و شرکت در جشنواره و این حرفها در یک سال قبل گرفته شده عکس با مفهومی هستش و از خیلی از عکسها هم بهترتره یعنی اصلا با همه ی عکسها فرق دارهولی خب رای بیشتر امتیاز بالاتر ما هم که بخیل نیستیم خوبیم فقطاینو بهش میگنخب دیگه بریم و باز مثل همیشه برسیم به کارهای بانوانه ی خودمون.دوستان خوبم!دوستتون دارم و سلامتی و نشاطتون آرزوی قلبیمه.صدرا جون و کیانا جون فرشته های آسمون زندگیم همیشه ی ایام خواهان بهترین بهترینها برایتان هستم.و دوستتان دارم چو نان و نمک
اینم عکس ژله رولیه منه که واسه اولین بار درستیدم و کاملا معلومه که ناشیانه ست
اینم که خانمی جونم هلیا خوشگلمه که هفته ی قبل اومدن و یکی دو روز دیگه برمیگردن
اینم که کتاب چینی(رنگ آمیزی) پسرمه که خاله جونش واسش آورده
اینم که کاربرگ پسر گلیه
این ژله ی مهمونی مدرسه بود هفته ی معلم.
اینم سالاد ماکارونیش که من چون مجری بودم بهم نرسید
از اولویه اندکی خوردم نگران نباشیدهمه اینا رو دخملای دو تا از همکارا زحمت درست کردنشو کشیده بودن و دستشونم درد نکنه.خوش گذشت جای دوستان گلم همیشه سبز و خرم
شما هم اکنون با دریافت 41 رای ، رتبه 76 را در بین 230 شرکت کننده کسب کرده اید.
با توجه به آخرین شمارش آرا می توانید با کسب 1 رای جدید به رتبه بالاتر صعود کنید.
تغییرات در آخرین شمارش آرا :
3 رتبه افت
وضعیت رای هیئت داوران : تصویر ارسالی شما تائید اولیه شده است.
دیگه من رفتم.برین خواهرا برین برسین به کارهاتون