بلا به دور...
سلام به دوستان عزیز و مهربونمسلام کیانا جون و صدرا جونخب چه خبرا؟خوب و خوش و سلامتید؟دقت کردین تقریبا از چند ماه پیش حضور خیلیها در نی نی وبلاگ کمرنگ و کمرنگ شده.....فک میکنید دلیلش چی میتونه باشه؟؟؟مشغله ی کاری؟وقت گذاشتن بیشتر با بچه ها؟کم بودن سرعت اینترنت و مشکل در آپلود عکسها؟یا مشغول شدن خیلی از مامانا به شبکه های مجازی و وقت گذرونی راحت تر در اونجا؟؟؟به هر حال در مورد ما هم خیلی از این دلایل هم صدق میکنه هم صدق نمیکنه و در مجموع احساس میکنم روحیه ی خیلی از ما آدما این روزها از اون حالت شادابی و نشاطش اومده پایینتر و خودمونو یه جوری سرگرم میکنیم و روزها رو میگذرونیم ولی عملا خیلی از اوقات لذت کافی از روزهامون نمیبریم و میدونیم علتش چیه و راه بهتر شدنمون کدومه ولی متاسفانه نمیتونیم یا نمیخوایم که درستش کنیم.البته نمیگم همه مثل من فک میکنن ولی طوری که این روزها باد میاد و شاخه میجنبه و صحبتهایی که با دیگران میکنیم میبینم که سرگردونیم و گم شدیم.خب خدا کنه در مورد شما اینطوری نباشه...پس اینجا هم لازمه بگم بلا به دورو اما راستشو بخواین این بلا به دور گفتن من مربوط میشه به یه حادثهبله دیشب من و صدرا خان در حیاط بودیم ساعت 10 بود فک کنم خلاصه بنده در جایی بودم و به صدرا جانمان گفتم برو داخل خونه ولی ایشون چون خیلی شیطونی کرده بودن میترسید بره خونه باباش دعواش کنه همونجا بیرون موند و مشغول به شلنگ بازی و آب دادن به گلهاکه ناگهان و در حالیکه بنده مشغول شستن دستهایم بودم صدایی بلند شبیه شکسته شدن شیشه به گوش رسیدکیانا و مجید خان و بنده هرسه پریدیم وسط حیاط ..من که از همه به صدرا نزدیکتر بودم پرسیدم چی شد؟چیکار کردی؟صدرا هم در حالیکه اندکی ترسیده بود برگشت و گفت:هیچی!!!لامپ ترکیدبله آقا پسر آب پاشیده بود روی لامپ داخل حیاط و لامپ یهو ترکیده بود و شیشه خورده ها پاشیده بود کف حیاط و حتی جلو پای بچماونقدر ترسیدم از اینکه اگه یکی از خورده شیشه ها تو چشش میپرید من چه خاکی باید به سرم میکردمخلاصه پسریو بغل نمودم و از روی خورده شیشه ها عبور نمودیم و سپردیمش به پدرامروز صبح که دیگه هوا روشن بود میبینم یه تیکه گنده از لامپ شکسته شده هم افتاده نیم متر اونورتر از جایی که صدرا وایستاده بوده و باز هم خدا رو شکر میکنم که خوشبختانه اتفاقی واسه پسرم نیفتاد و حالش خوبه اگرچه خودش خیلی راحت با موضوع کنار اومده و میگه خب مگه چی شده؟؟؟لامپو ترکوندم دیگه!!!
بله عزیزان!من کاملا معتقدم به اینکه نگاهدار اصلی و صد درصدی همه ی بچه های ما خدای مهربونه...یعنی گاهی اتفاقاتی واسه بچه ها میفته و جون سالم به در میبرن که اگه همون اتفاق حتی با شدت کمتر واسه آدم بزرگا بیفته چه بسا طرف در جا به رحمت الهی میرهبه هر حال امیدوارم هیچ وقت حوادث تلخ و ناگوار در زندگیهاتون پیش نیاد و همیشه شاداب سلامت باشیدبگذریم...بریم سر وقت افاضات صدرایی...پریشب کیانا خونه ی مامانم خوابید و نیومد.قبل از خواب به صدرا میگم دلت برای کیانا تنگ شده؟میگه:نه!!!!میگم پس منم اگه نباشم دلت تنگ نمیشه؟؟؟؟میگه نه!!!گفتم:پس منم فردا شب میرم خونه ی مامانی میخوابم.میگه:نه نه نه!!!!میگم:چرا؟تو که گفتی دلت برای من تنگ نمیشه...بچم میگه:خب دل تو که برای من تنگ میشهحاضر جوابی در حد....دیشب داره با خودش زمزمه میکنه که من چرا بزرگ نمیشم...میخوام مثل بابا بزرگ شم پول داشته باشم و از اینجور ناله هامنم زبونم سوخت گفتم پسرم!تو اگه قد بابا بزرگ شی بازم باید پولاتو بدی برای بچه اتیهو میگه:بچه ام؟؟؟بچه ام کیه؟اسمش چیه؟کیو میگی؟؟؟؟باز ما مجبور شدیم توضیح بدیم که بابا جون وقتی آدما بزرگ میشن میرن زن میگیرن و بچه دار میشن و باید پولاشونو بیارن خرج خونه شون کنن.دیگه ساکت شدم که خیلی بحث به جاهای باریک نکشه که باز پسرک بعد از چند لحظه سکوت میگه:مامان دلم میخواد باهات حرف بزنم...میگم در مورد چی؟؟؟میگه:در مورد زن دیگهبعد میگه من میخوام زن بگیرم تا همش برام حلوا درست کنهمنم قول دادم امروز براش حلوا بپزم تا هوس زن نکنه پسرمخلاصه دوستان از این روزهامونم بگم که هفته ای دو روز میرم مدرسه و درگیر ثبت نام هستیم و مدرسه شلوغ پلوغه حسابیکه صدا به صدا نمیرسه تو دفتراینم از شغل ماست دیگه!!!چیکار کنم مادر!!!خب دیگه بریم سراغ یه سری عکس از این روزهای ما....
وقتی من مدرسه بودم و دخملی واسه خودش و داداشش صبحانه خاگینه درست نموده
اینم نمیدونم همون خاگینه هستش یا چیز دیگه که داره بچم میخورهمیگن نون پنیرهوقتی بچه هام تنهان همینه دیگه
اینجا هم ظهره و ساعت 12 که من تازه از مدرسه رسیدم خونه و این وضع زندگیمونه
این صندلیمونه....چرا آویزونه از صدرا بپرسین!!!
این هم ترازوست هم تاب آویزان
صدرا در جشن پایان سال مهد کودک
اینم عکس هنری دخملی!!!!گوشی نوکیای بنده که مدتهاست این وبلاگ با عکسهای اون بارگزاری میشد دیگه از رده خارجه و سپردمش دست دخملی و عکسهای این پست همه به همت کیانا خانم و در نبود و بود من گرفته شده.ایشا...اگر عمری باقی بود بقیه ی پستها با عکسهایی از گوشی جدید بنده خدمت میرسناینم از اون پزها بودقربون محبتتون و به خالق زیباییها میسپارمتون.خدانگهدار