صدرا جون صدرا جون، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 18 روز سن داره
کیانا جونکیانا جون، تا این لحظه: 19 سال و 6 ماه و 26 روز سن داره

آبی آسمان من..فرزندانم

مامان یه مامان شاغل و عاشق بچه ها

بلا به دور...

1394/4/4 11:22
1,731 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به دوستان عزیز و مهربونممحبتسلام کیانا جون و صدرا جونبوسبوسخب چه خبرا؟خوب و خوش و سلامتید؟دقت کردین تقریبا از چند ماه پیش حضور خیلیها در نی نی وبلاگ کمرنگ و کمرنگ شده.....فک میکنید دلیلش چی میتونه باشه؟؟؟مشغله ی کاری؟وقت گذاشتن بیشتر با بچه ها؟کم بودن سرعت اینترنت و مشکل در آپلود عکسها؟یا مشغول شدن خیلی از مامانا به شبکه های مجازی و وقت گذرونی راحت تر در اونجا؟؟؟به هر حال در مورد ما هم خیلی از این دلایل هم صدق میکنه هم صدق نمیکنه و در مجموع احساس میکنم روحیه ی خیلی از ما آدما این روزها از اون حالت شادابی و نشاطش اومده پایینتر و خودمونو یه جوری سرگرم میکنیم و روزها رو میگذرونیم ولی عملا خیلی از اوقات لذت کافی از روزهامون نمیبریم و میدونیم علتش چیه و راه بهتر شدنمون کدومه ولی متاسفانه نمیتونیم یا نمیخوایم که درستش کنیم.البته نمیگم همه مثل من فک میکنن ولی طوری که این روزها باد میاد و شاخه میجنبه و صحبتهایی که با دیگران میکنیم میبینم که سرگردونیم و گم شدیم.خب خدا کنه در مورد شما اینطوری نباشه...پس اینجا هم لازمه بگم بلا به دورچشمکو اما راستشو بخواین این بلا به دور گفتن من مربوط میشه به یه حادثهترسوبله دیشب من و صدرا خان در حیاط بودیم ساعت 10 بود فک کنم متفکرخلاصه بنده در جایی بودمخندونک و به صدرا جانمان گفتم برو داخل خونه ولی ایشون چون خیلی شیطونی کرده بودن میترسید بره خونه باباش دعواش کنه همونجا بیرون موند و مشغول به شلنگ بازی و آب دادن به گلهاعینککه ناگهان و در حالیکه بنده مشغول شستن دستهایم بودم صدایی بلند شبیه شکسته شدن شیشه به گوش رسیدترسوکیانا و مجید خان و بنده هرسه پریدیم وسط حیاط ..من که از همه به صدرا نزدیکتر بودم پرسیدم چی شد؟چیکار کردی؟صدرا هم در حالیکه اندکی ترسیده بود برگشت و گفت:هیچی!!!لامپ ترکیدشیطانبله آقا پسر آب پاشیده بود روی لامپ داخل حیاط و لامپ یهو ترکیده بود و شیشه خورده ها پاشیده بود کف حیاط و حتی جلو پای بچمگریهاونقدر ترسیدم از اینکه اگه یکی از خورده شیشه ها تو چشش میپرید من چه خاکی باید به سرم میکردمگریهخلاصه پسریو بغل نمودم و از روی خورده شیشه ها عبور نمودیم و سپردیمش به پدرسکوتامروز صبح که دیگه هوا روشن بود میبینم یه تیکه گنده از لامپ شکسته شده هم افتاده نیم متر اونورتر از جایی که صدرا وایستاده بوده و باز هم خدا رو شکر میکنم که خوشبختانه اتفاقی واسه پسرم نیفتاد و حالش خوبه اگرچه خودش خیلی راحت با موضوع کنار اومده و میگه خب مگه چی شده؟؟؟لامپو ترکوندم دیگه!!!متفکرتعجبقهر

صدرا

بله عزیزان!من کاملا معتقدم به اینکه نگاهدار اصلی و صد درصدی همه ی بچه های ما خدای مهربونه...یعنی گاهی اتفاقاتی واسه بچه ها میفته و جون سالم به در میبرن که اگه همون اتفاق حتی با شدت کمتر واسه آدم بزرگا بیفته چه بسا طرف در جا به رحمت الهی میرهترسوبه هر حال امیدوارم هیچ وقت حوادث تلخ و ناگوار در زندگیهاتون پیش نیاد و همیشه شاداب  سلامت باشیدآرامبگذریم...بریم سر وقت افاضات صدرایی...پریشب کیانا خونه ی مامانم خوابید و نیومد.قبل از خواب به صدرا میگم دلت برای کیانا تنگ شده؟میگه:نه!!!!میگم پس منم اگه نباشم دلت تنگ نمیشه؟؟؟؟میگه نه!!!گفتم:پس منم فردا شب میرم خونه ی مامانی میخوابم.میگه:نه نه نه!!!!میگم:چرا؟تو که گفتی دلت برای من تنگ نمیشه...بچم میگه:خب دل تو که برای من تنگ میشهتعجبعینکحاضر جوابی در حد....چشمکدیشب داره با خودش زمزمه میکنه که من چرا بزرگ نمیشم...میخوام مثل بابا بزرگ شم  پول داشته باشم و از اینجور ناله هاخندونکمنم زبونم سوخت گفتم پسرم!تو اگه قد بابا بزرگ شی بازم باید پولاتو بدی برای بچه اتخندهیهو میگه:بچه ام؟؟؟بچه ام کیه؟اسمش چیه؟کیو میگی؟؟؟؟باز ما مجبور شدیم توضیح بدیم که بابا جون وقتی آدما بزرگ میشن میرن زن میگیرن و بچه دار میشن و باید پولاشونو بیارن خرج خونه شون کنن.دیگه ساکت شدم که خیلی بحث به جاهای باریک نکشه که باز پسرک بعد از چند لحظه سکوت میگه:مامان دلم میخواد باهات حرف بزنم...میگم  در مورد چی؟؟؟میگه:در مورد زن دیگهتعجبخندهقه قههبعد میگه من میخوام زن بگیرم تا همش برام حلوا درست کنهخوشمزهقه قههبغلمنم قول دادم امروز براش حلوا بپزم تا هوس زن نکنه پسرمقه قههقه قههخلاصه دوستان از این روزهامونم بگم که هفته ای دو روز میرم مدرسه و درگیر ثبت نام هستیم و مدرسه شلوغ پلوغه حسابیسوتکه صدا به صدا نمیرسه تو دفترکچلاینم از شغل ماست دیگه!!!چیکار کنم مادر!!!سوالخب دیگه بریم سراغ یه سری عکس از این روزهای ما....عینک

صدرا

صدرا

صدرا

وقتی من مدرسه بودم و دخملی واسه خودش و داداشش صبحانه خاگینه درست نمودهخوشمزه

ص

اینم نمیدونم همون خاگینه هستش یا چیز دیگه که داره بچم میخورهخندهمیگن نون پنیرهقه قههوقتی بچه هام تنهان همینه دیگهگریه

صدرا

اینجا هم ظهره و ساعت 12 که من تازه از مدرسه رسیدم خونه و این وضع زندگیمونهخطاشاکی

صدرا

صدرا

صدرا

این صندلیمونه....چرا آویزونه از صدرا بپرسین!!!شاکی

ص

ص

این هم ترازوست هم تاب آویزانعینک

ص

صدرا

صدرا در جشن پایان سال مهد کودکبغل

صدرا

اینم عکس هنری دخملی!!!!گوشی نوکیای بنده که مدتهاست این وبلاگ با عکسهای اون بارگزاری میشد دیگه از رده خارجه و سپردمش دست دخملی و عکسهای این پست همه به همت کیانا خانم و در نبود و بود من گرفته شده.ایشا...اگر عمری باقی بود بقیه ی پستها با عکسهایی از گوشی جدید بنده خدمت میرسنچشمکاینم از اون پزها بودخندهقربون محبتتون و به خالق زیباییها میسپارمتون.خدانگهداربای بای

کیانا

پسندها (2)

نظرات (32)

مامان فاطمه(یسنا)
4 تیر 94 14:01
سلام خواهر جونی، خوبی؟ اول از همه گوشی نو مبارک،امان از صدرا جونو بازی های جالبش، ماشاله خیلی شیرین زبون هست،خدا حفظش کنه،واقعا نی نی وبلاگ سوت و کور شده شدید، من که به شخصه خیلی کم میام وب و بقیه دوستان هم به دلایل فراوان نمیان وب،همیشه برای همه دوستان آرزوی شادی دارم در کنار عزیزانشون
مامان کیانا و صدرا
پاسخ
سلام فاطمه جونم.ممنونم رفیق.مرسی خجالتم دادیبازیهای صدرا کماکان و البته نه به شدت قبل همین طور ادامه دارهقربون محبتت عزیزم.شما خب کاملا درگیر یسنا جونی ولی در مجموع مثلا از مدتها قبل دیگه سوال خاصی تو پرسش و پاسخ یا مشارکت زیاد در جواب دادن اصلا وجود ندارهمرسی عزیزم.این آرزوی قلبیه منم هست
مریم
4 تیر 94 22:44
سلام خاله خودم
مریم
4 تیر 94 22:48
چیزی نشده که فقط یک لامپ ترکونده خداروشکر که طوریش نشده فدای سرش که شکسته
مامان کیانا و صدرا
پاسخ
خب منم همینو میگم خاله جان!!!لامپ فدای یه تار موش خدا رو شکر چیزیش نشده
الهام
5 تیر 94 11:13
سلام مرضیه جون در مورد حضور کمرنگ مامانها تو نی نی وبلاگ و کلا تو فضای مجازی وبلاگی موافقم! یادته سال قبل تو ماه رمضون چه غوغایی اینجا بر پا بود البته من که این روزها گرفتار کارهای کتابم هستم که هیچی ازش نمونده ولی همچنان ریزه کاری هاش ادامه داره ولی خب نمی تونم از نوشتن برای علیرضا بگذرم و حتما براش وقت میذارم خداروشکر که برای صدرا جون اتفاقی نیفتاده و خوب که بحث رو باهاش ادامه نداده ای وگرنه واقعا کار به جاهای باریک می کشید اونم حلوا!!!!بهش بگو این همه درد سر و میخواد به جون بخره فقط بخاطر یک حلوا شبیه سازی های صدراجون هم عالی بود! میگم این شارژرها و دوشاخه ها که باهاشون بازی می کنه که به برق وصل نیست؟! گوشی جدید مبارک و الهی که باهاش عکس های بسیار زیبا بگیری و در شادی هاتون
مامان کیانا و صدرا
پاسخ
سلام الهام جونمآره واقعا فعالیتهاخیلی بیشتر بودآفرین به مامان نویسنده و پویاقربونت عزیزم.واقعا کشیده دیگه خواهر...کشیدهبچم قانعه الهام جون چیکارش کنم فقط حلوا ازش میخوادنه خواهر این یه قلمو خوشبختانه مخصوصا وقتی که نیستیم خونه بی خیاله و به پریز نمیزنهمرسی گلم.ممنونم از اومدنت
مامان ریحانه
5 تیر 94 14:03
سلام بر مرضیه جون خودم بلا به دور خواهر خوشم میاد تو نمیای نمیای وقتیم میای با یه پست پر از هیجان و اتفاقات ریز و درشت میای اول اینکه خواهر منم با نظرت موافقم در مورد کمرنگ شدن حضور مادرا البته که من تابستون پارسال هنوز عضوی از نی نی وبلاگ نشده بودم و نمیدونم اون موقع چه جوری بوده ولی من کم رنگ تر شدنشونو به خاطر تعطیلات تابستون و مسافرتایی که پیش میاد و همچنین ماه رمضان و روزه داری و بی حس و حالی میدونم و یا اینکه بیشتر مادرها یا باردار شده ان و یا بچه های کوچکیک دارن که مانع از حضور گستردشون میشه خیلی از دوستایی که من داشتم وضعیتشون اینجوری و صد البته که فرمایشات شما هم صحیح است چرا که روز به رروز بر تعداد این شبکه ها اضافه میشه و من دیشب با تاسف به همسرم میگفتم که ماها بدجور گرفتار فضای مجازی شدیم تمام جونا و حتی خودمون بیشتر وقتای آزادمون سرمون تو این فضاهاست الان من پسر خودمو در نظر میگیرم که ماه رمضونای سالهای قبل مدت زمان بیشتری تو مسجد بود بعد از خواندن قرآن میومد خونه ولی امسال با تبلتی که همسرم بدون اجازه ی من واسش خرید شاید یه نماز صبح رو میره مسجد و بقیه ی ساعاتشو یا خوابه یا سرش تو تبلته و واقعا جای تاسف داره خ و متاسفانه روز به روز داریم معتاد تر میشیم به تمام این وسایل و فضاهای که یک سریشون سرگرمی های واهی دارن مهم اینه که چگونه بتونیم ازشون درست استفاده کنیم
مامان کیانا و صدرا
پاسخ
سلام بر ریحانه جونمای خواهر واقعا همینه خیلیها گرفتارن یه جور خیلیها هم گرفتارن اون جوردقیقا باهات موافقم.نحوه ی استفاده از شبکه های مجازی خیلی مهمه و میزان وقتی که براشون میذاریم.باور کن خواهر یه بار آژانس سوار شدم راننده هی یه چشش به گوشی بود یه چشش به خیابون و مدام دین دین دین دین میخواستم بگم خودت به درک مارو نکوبی به جاییخلاصه که آبجی پوریا جونم کم کم جذابیت اولیه ی تبلتش براش از بین میره ولی خب کاری هم نمیتونیم بکنیم.کیانا از صبح دیروز داره کارتون آن شرلی میبینه پشت سر هم من اینجوری شدمهمین حالاهم بالا سر منه چون دی وی دی خوان دست صدرا بوده ایشونم دی وی دیها رو گذاشته تو کامپیوتر و هی میگه پاشو من فیلممو ببینم.عجب دوره ای شده خواهر!!!!
مامان ریحانه
5 تیر 94 14:10
و اینکه گوشی نو مباااااااااااااارک خواهر لامپ ترکوندن داش صدرا رو عشقه خوشم میاد بچه های این دوره زمونه ریلکسن خودمونو یادت میاد من که خداییش باعث شده بودم یه ترک رو شیشمون بیفته ترس تمام جونمو گرفته بود وقتی بابام اومد رفتم یه جا قایم شدم خداییش پدر و مادرم پدر و مادرای قدیم آی میترسیدیم ازشون به ماهم میگن پدر و مادر خیر سرمون خواهر تو هم بیکاری از بنیان خانواده با این وروجک حرف میزنی حالا خوشد شد برو هی آرد هم بزن و حلوا درست کن تا یادت بمونه هوس زن گرفتن نندازی تو سر گل پسرت تو نمیدونی این پسرا غرور دارن و هیچ وقت خودشون دلشون برا کسی تنگ نمیشه مطمئنا که باید شما دلت تنگ بشه اینو خوب آویزه ی گوشت کن
مامان کیانا و صدرا
پاسخ
مرسی عزیزم.در گوشی بهت بگم منم یه کوچولو معتاد دنیای مجازی شدم ولی خیلی کوچولوهمینو بگو انگار نه انگار حالا خودمونیم خواهر ما هم خل بودیم ها!!!!مهمون میومد تو صد تا سوراخ از خجالت قایم میشدیمگل گفتی خواهر انگاری مرض دارم...باز رفتم حلوا پختم هم دستمو سوزوندم هم پاک خرابکاری کردم که خودم اصلا نخوردمآره دیگه بچم مغروره
مامان ریحانه
5 تیر 94 14:17
باور کن این اختراعات صدرا حرف نداره منو برد به فکر که برم سبد حمام و بردارم و همین مدلی کنم و نازنینو ذوق زده کنم فقط خواهر راستشو بگو این اختراعات علامتای لازمو داره استاندارد و ایزو 2015 و خلاصه از این حرفا درست نکنم بچم کله پا بشه صندلی بینوا رو چکار کرده خواهر چقدر تو بند و ریسمون داری دست بچه بازه برای درستیدن اختراعاتش یادش بخیر این گربه تلقی رو ما هم داشتیم خیلی نازه فدای عکس خوشتیپش بشم با لباس محلی خیلی ناز افتاده بابا کیانا خانوم هنرمند خیلی قشنگه خواهر برو خدا رو شکر کن بچه های هنرمند و خلاق داری ایشالله که همیشه تنشون سلامت باشه
مامان کیانا و صدرا
پاسخ
نه خواهر نکنی این کارو کله پا شدن کاری نداره با این اختراعات صدراییاستاندارد بی استانداردای خواهر!اگه نخ نداشته باشم باید از زیر زمین جور کنم واسه همینم همیشه هستواقعا؟؟؟این گربه ی ما هم هفت هشت سالیش هستقربون محبتت عزیزمفدات ممنونم یه دنیا از محبتت خانمی
مامان ریحانه
6 تیر 94 16:14
مرضیه جون خصوصی
مریم مامان آیدین
6 تیر 94 17:31
سلام مرضیه جون گلم...خوبی دوستم وای اگه بدونی چقدر به اون بحث شیرین زن گرفتن صدرا خندیدممامان بیا با هم صحبت کنیم ترک ها یه ضرب المثل دارن...میگن یه روز یه پسر جونی شاهد صحبت کردن پدر و مادرش بوده که باباهه به زنش میگفته برای پسرمون زن بگیریم و خانوم میگه پول نداریم و آقا میگه باغ سیب رو میفروشیم....بعد حرف تو حرف میشه و صحبت یه جهت دیگه ای پیدا میکنه و موضوع فراموش میشه و پسره وارد بحثشون میگه و خوووووب بابا...از باغ سیب بگو دقیقا همین کارو صدرا باهات کرده هفته ای دوروز مدرسه میری دوروز هم نیم ساعت حلوا بپز بچه هوس زن گرفتن نکنه به به...دخترت کدبانو شده هاااا....هزار ماشالا خرابکاری های دانشمندانه صدرا مث همیشه خیییلی عالی بود...قربونش برم بچه هارو ببوس مرضیه جونم
مامان کیانا و صدرا
پاسخ
سلام مریم جونم.عزیزم شرمنده که هم دیر تایید میکنم هم هنوز نتونستم بیام پیشتصدرا بدجور سرما خورده یه دکتر میگه گلوشه یه دکتر میگه سینوسهاشه بچم حسابی تب داره خواهرقربونت برم مریم جونم منم اون شب خیلی خندیدم فک کنم بچم هوس باغ سیب کرد که یهو مریض شد.زن بهش نمیسازه آبجیبعله دیگه مدرسه و حلواپزی و همه ی کارها با هم چه شودلطف داری عزیزم و منم ممنونم هزار بار بابت اومدنت.شما هم ببوس گل پسرو
مریم مامان آیدین
6 تیر 94 17:34
راستی....گوشی نو مباااااارک به به...دیگه عکس ها قراره هنرمندانه تر بشه.....چه شود ایالا باهاش عکس های خوشگل بگیری....مکالمات شیرین و عشقانه و پر از محبتی با همه دوستان و خانواده داشته باشی....و خلاصه لذت ببری دوستم راستی ببخش دیر اومدم یه سفر دوروزه رفته بودیم وگرنه زودتر میومدم خانومی
مامان کیانا و صدرا
پاسخ
ممنونمخواهر خودمو خجالت دادم رفتم گوشی خریدم حالا که نوه هی مواظبشم هی مواظبشمبرای من همون گوشی الکیا خوبهممنونم عزیزم از دعای زیباتخواهش میکنم ایشا...هر وقت غیب میشی تو سفر و خوش گذرونی باشی
مامانی
7 تیر 94 13:49
سلام خوشحالم که اتفاقی برای صدارا کوچولومون نیافتاده کارش خطرناک بود ولی یه تجربه هم شد براش رگ مادر شوهریتم زده بالا ها تا اسم زن گرفتنش اومد سریع دست بکار شدی که مبادا... میگم خونه نیستی بچه ها حال میکنن خوش به حالشون گوشی نو هم مبارک روزگارتون خوش
مامان کیانا و صدرا
پاسخ
سلام عزیزم.ممنونم.بله دیگه ولی خواهر شب بعد میگه میخواین اون یکی لامپ دیگه تونم بترکونم!!!!آره خواهر بچم زوده بیچاره بشهحالی میکنن رفیق میام میبینم از صبح کامپیوتر و تلویزیون و دی وی دی هر سه با هم روشنه و سیب زمینی سرخ کردن و شربت درست کردن و خلاصه حالی به حولی میشنمرسی عزیز و ممنونم.
بابا و مامان
8 تیر 94 11:10
سلام عزیزم بلا به دور خدا را شکر که مشگلی پیش نیومده وقتی تصورش و می کنم مو به تنم سیخ میشه وای یهبار همین اتفاق بدترش برا ما پیش اومد یاسمن داخل اونجا برا انجام کارش اب و باز کرده بود گرفته بود همه جا به لامپم گرفته بود که یه دفعه انگار یه چیزی منفجر شد با فشار زیاد دویدم دیدم لامپ ترکیده یاسمن هم همش می گه چی شده مامان انگار نه انگار کاری کرده خدا رحم کرده از اینقد فاصله نزدیک شیشه تو چشمش نرفته بود منم با نظر شما موافقم که خدا نگهدار بچه ها هستش
مامان کیانا و صدرا
پاسخ
سلام دوست جونم.قربونت خدا رو شکر واسه یاسمن جونم موردی پیش نیومده من نمیدونم اینا چرا فضولن؟؟؟!!!!بله واقعا خدا رو شکر و امید که همواره بچه های گلمون سالم و سلامت باشن
بابا و مامان
8 تیر 94 11:10
الاهی فدات بشم شیرین زبون
مامان کیانا و صدرا
پاسخ
خدانکنه عزیزمی
بابا و مامان
8 تیر 94 11:15
عزیز دلم این اکتشافات و اختراعاتت خیلی برام جالبه مطمئنم شما که بزرگ شی یکی از دانشمندای بزرگ میشی اخه شیطون بلا اون شامپوها اونجا چه کار میکنه
مامان کیانا و صدرا
پاسخ
ای خواهر اکتشافاتش منو کشتهشامپو نگو بلا بگو همه جا هستن این شامپوهای ....
زهرا معجزه زندگیم دخترم
8 تیر 94 14:27
سلام خانمی خوبید الحمدلله؟بچه هاچطورن خوببن؟ من باگوشی اومدم به سختی گشتم تا آدرستونو پیدا کنم بلاگفای نامرد تمام خاطراتمو پاک کرد بطور کلی نه میتونم وارد صفحه مدیریت بشم حتی صفحمو باز میکنم میگه حذف شده خیلی ناراحتم دیگه فک نکنم بنویسم اون خاطرات برام با ارزش بودن همیشه به یادتونم جزء بهترین دوستام بودین و خواهید بود بچه های گل رو ببوسید بازم فرصت شد به شما سر میزنم
مامان کیانا و صدرا
پاسخ
سلام زهرا جونم.وای چقدر خوشحالم کردی عزیزم.شرمنده اذیت شدی.اتفاقا چند روز قبل اومدم وبت دیدم باز نمیشهایشا...خودت و دخملت همیشه سلامت و سرحال باشی
مامان پرنسس وشاهزاده کوچولو
8 تیر 94 14:31
سلام عزیزم خوبید خوشید وااااای آبجی گلم شرمنده تون شدم روم نمیشه بیام پیشتون از بس تآخیر داشتم ومنتظرتون گذاشتم از بس این مدت گرما و ....حوصله برام نذاشته این پستت محشره خیلی گزینه های خنده دار صدرایی بود کلی منو سر حال آورد الان اومده بودم نت گفتم بهت سر بزنم یه کامن بذارم وجودمو حس کنید الان بچه ها بیدار شدن میرم بهشون نهار بدم دوباره میام گلم فقط بدون هیچ وقت فراموشتون نکردم ونمی کنم دوستتون دارم
مامان کیانا و صدرا
پاسخ
سلام ناهید جونم.نمیدونی بعد از آخرین کامنتی که برات گذاشتم دیدم آپ کردی ولی رمزت فرق کرده خوشحال شدم که حالت خوب و خوشه ایشا....زودتر بیا و بهمون رمز بده.ببوس بچه ها رو و ممنونم از اومدنت.فدات
آجی فاطمه
10 تیر 94 0:00
سلام عشق من خوبی؟ چند وقته سر وبلاگ نیومدم شرمنه دیر نظرتو خواندم این لپ تاب از بس زیر کیبوردش اشغال رفته یه ری حروف را نمیزنه خودت ببخش دیروز برای دانشگاه ازاد تهران بودم و خرداد برای دولتی نتایج شهریور میاد دیروز سوالاشون مسخره بود وسخت امید به خدا انشالا درست میشه پسر و دختر گلتو ببوس
مامان کیانا و صدرا
پاسخ
سلام فاطمه جونمممنونم عزیزم.خواهش میکنم گلم درکت میکنم با اون کیبوردتایشا....هر کدوم که صلاحته قبول بشی و موفق باشی همیشهقربانت
مامان ریحانه
11 تیر 94 13:44
سلام مرضیه جون خوبی عزیزم نماز و روزت قبول سر دردت بهتر شد این روزا خیلی مواظب خودت باش هوا گرمه بیرون از خونه هم باید باشی بیشتر باید حواست به خودت باشه تو وب آیدین جون خوندم که نوشته بودی صدرا مریضه چی شده بلا دوره ایشالا الان بهتره ببخش مرضیه جون دیر اومدم میام جواب اون کامنتدو خصوصی میذارم فدای تو بچه های نازتو ببوووووووووووووووس
مامان کیانا و صدرا
پاسخ
سلام ریحان جونم.ممنونم رفیق بهتر شدم.فک کنم گرمازده شده بودم اونروز مدرسه بودم و خستهآره خواهر بچم یه هفته س مریضه و دیگه کم آوردم تو عمرش اینجوری تب نکرده که این چند روز تب میکنهاگه بهتر نشه باز فردا باید ببرمش پیش یه دکتر بهترتر....قربونت برم عزیزم و موفق باشی و سلامت
مامان ریحانه
11 تیر 94 14:10
خصوصی
مامان ناهید
11 تیر 94 16:33
سلام مرضیه جون عزیرم خوبید صدرا جون وکیانا جونم خوبه اول پستت گفتی حضور خیلیها کم رنگ شده یکی اولیش خودمم عآیاااااا کسی غیر از من اینقدر بی صفت شده ؟؟؟؟ البته اینو به پای بی صفتیم نذارید باور کن ابنقدر بی حوصله شدم که حتی نمی تونستم یه خط از خاطرات بچه هارا بنویسم خوب صدرا جونم که هنوز با مزه ومشغول اکتشافات جدیدتری هست الهی فداش بشم افرین به پسر گلم
مامان کیانا و صدرا
پاسخ
سلام ناهید جونم.ممنونم عزیزم.خدا مرگم این چه حرفیه عزیزم.منظورم در مورد شما گرفتاریهات بوده نه بی صفتی!!!!اصلا در مورد هیچ کس همچین منظوری نداشتم عزیزم.حرفم فقط همین درگیریها و کم اومدنها بود یکیشم خودم.منم مثل قبل نیستمایشا...زودتر با حوصله میشی ناهید جونم.ممنونم هزار بار از لطفت
مامان ناهید
11 تیر 94 16:42
مرضیه جون خدارا شکر به خیر گذشت خدارا هزار مرتبه شکر خداوند خودش همیشه مواظب همه مون هست مخصوصآ بچه ها از دست این بچه های شیطون بلا
مامان کیانا و صدرا
پاسخ
خواهر اون حادثه که واقعا بخیر گذشت. نمیدونم درست سه روز بعد اون اتفاق بچم اینجور مریض شد.خیلی نگرانشم خواهر!!!!
مامان ناهید
11 تیر 94 16:53
این صدرای حاضر جواب حسابی منو خندوندالهی همیسه شاد باشین پس مامان جون صدرا خودش بادست خود ش حرف میذاره تو دهن صدرا جون قضیه زن گرفتن صدرا را جدی بگیرید لطفآ .....یهو فردا پس فردا بلند شد گفت مامان حلوای شما خوشمزه نیست باید زنم برام درست کنه اخ فدای شیرین زبونیهای صدرایی
مامان کیانا و صدرا
پاسخ
ای خواهر ما یه ....کردیم توشم موندیم.حالا تا میگه مامان بیا حرف بزنیم فک میکنم میخواد از زنش بگه
مامان ناهید
11 تیر 94 17:00
مرضیه جونم گوشی نو مبارک بالاخره گوشی را عمل آوردید خیلی خوشحالم انشاءلله عکسهای خوب وشاد باهاش بگیری واینم خیلی خوبه که در نبود شما کیانا هست که از کوچکترین شیطنتهای صدرا غافل نشین وازش عکس یادگاری داشته باشید برا خودش ماشاءالله خانم شده خاگینه درست میکنه نوش جونتون چقدر دوست داشتنی هستن این لحظه ها
مامان کیانا و صدرا
پاسخ
مرسی ناهید جونم.دیگه خواهر گفتیم ولش النگو ملنگو نگرفتیم و جاش گوشی خریدیمولی متاسفانه اولین عکسهای گوشیم مصادف شد با بیماری صدرا و بی حالیش.بچم آب شد خواهر...این چی بود که افتاد به جونش من نمیدونمآره واقعا لحظاتنی که میبینی بچت خودش سیب زمینی سرخ میکنه و خاگینه میپزه و مثل یه مادر میشه واسه داداش کوچیکه لذتی داره....قربونت برم ناهیدی جونم
مامان ناهید
11 تیر 94 17:04
این روزا حسابی گرفتارید اگه اشتباه نکنم شنیدم تو پست قبلی فرمودید دیگه امسال تدریس می کنیدومعاونت را میذارید کناردعا میکنم ساعات خوب وخوشی را شروع کنید بازم شرمنده عزیزم که جزء اون دسته دوستان کم رنگت بودم
مامان کیانا و صدرا
پاسخ
خوشبختانه کمی نرمالم و گرفتاریها کم شد.ولی ناهید شنیدی که میگن از بد ننال که بدتر میاد!!!باور کن من از کار زیاد و درگیریم تو مدرسه نالیدم گرفتار مریضی بچم شدم که هزار بار هزار بار بدتر از گرفتاری کاریه.....خدا خودش قدرشناسیو به همه مون یاد بدهایشا...عزیزم قریب به 99 درصد میرم کلاس.خیلی هم پر رنگی عزیزم.فدات
مامان ریحانه
12 تیر 94 13:42
مرضیه دوباره نیستیا
مامان کیانا و صدرا
پاسخ
ریحان به دادم برسخواهر جون تب صدرا قطع نمیشه که نمیشه...کم میشه باز میاد...یعنی بچه ای که به هیچ خوراکی نه نمیگفت حالا هیچی نمیخوره و بستنیاش میمونهدعا کن خواهر خوب بشه.اگه امشبم تبش ادامه داشته باشه باید حتما فردا واسه بار سوم برم دکتر
مامان ریحانه
12 تیر 94 17:58
مرضیه جون ناراحت نباش خواهر یادمم یبار پوریا تقریبا سه ساله بود تو تابستون یک هفته تب داشت چند بار بردمش دکتر میگفت ویروسیه یعنی منم داشتم داغون میشدم خیلی معذرت میخوام یبوستم داشت خودم احساس کردم تبش به خاطر رودل باشه باور کن روز آخر که بردم دکتر گفت اگه تبش قطع نشه و تهوع هم داشت و باز بالا آورد بیا که بستریشم کنیم خواهر با گریه بهش سوپ دادم یه چند تا قاشقی خورد بعد دوباره تب بر دادم شکر خدا حالش بد نشد جالب اینکه شب رفت دستشویی و با رفع شدن یبوستش این تب لعنتی قطع قطع شد انشالله که صدرا جونم هیچی نیست و یه تب ویروسیه غصه نخور عزیزم
مامان کیانا و صدرا
پاسخ
ممنونم ریحان جونم.میدونی تب صدرا فقط با بی حالی و خستگی همراه بود و خوشبختانه تهوع و مشکلات گوارشی نداشت.از دیروز هم (شنبه)گوش شیطون کر تبش قطع شده ولی باز امروز بیحاله.نمیدونم چش شده آبجی.خدا خودش حافظ سلامتی و نشاط همه ی کودکان باشهمرسی ریحانه جونم
مامان ناهید
14 تیر 94 2:56
سلام مرضیه جون خوبید خدا مرگم بده صدرا چی شده مریضیش چیه چرا تب کرده آخه این بچه که سر حال بود الهی بمیرم زدر بیا خبرشو بده ببینم چی شده من واقعآ نگران شدم
مامان کیانا و صدرا
پاسخ
سلام ناهید جونم.خوبی خواهر؟عزیزم ممنونم از احوالپرسیت.خدا نکنه گلم.خوشبختانه بالاخره از دیروز تبش کامل قطع شد ولی باز امروز خیلی سرحال نیس.تب نداره ولی یه خورده بی حاله نمیدونم دلیلش شربت دیشبشه یا جاییش درد میکنه.درست درمون حرف نمیزنه خواهر یه بار میگه دلم درد میکنه یه بار میگه درد نمیکنه.خلاصه که خواهر جون بتونم عصر ببرمش پیش دکتر براش یه آزمایشی چیزی بنویسه....بازم ممنونم از لطفت
مامان ریحانه
15 تیر 94 19:50
سلام مرضیه جون خوبی عزیزم صدرا جون چطوره بردی دکتر براش آزمایش نوشت عزیزم بهم خبر بده خیلی نگرانشم
مامان کیانا و صدرا
پاسخ
سلام ریحان جونم.دیروز اومدم خونه دیدم بچم قرمزه قرمزه پر از دونه های ریز زیر پوستیعصری بردمش پیش متخصص گفت هیچی نیست و همه ی علائم برطرف شده و خوشبختانه الان سالمه و دونه ها هم به خاطر حساسیت داروییه.خلاصه خواهر گوش شیطون کر فعلا تب نداره و خوبه ولی همش میترسمآزمایشم ننوشت گفت هیچ لزومی نداره حالش خوبه.نمیدونم آبجی فعلا که خوبه ایشا....دیگه تب نکنه و هیچ بچه ای بیمار نشه که واقعا سختهعزیزم ممنونم از احوالپرسیت و ببخش که نگرانت کردیم
مامان ریحانه
17 تیر 94 12:53
سلام مرضیه جون تو رو خدا زود جواب بده نازنین هم از دیروز هی میگه دلم درد میکنه و گریه میکنه هیچی نخورده از شانس بد من به تعطیلات خورده که دکترشم نیست میخواستم بپرسم صدرا اینجوری بود چی بهش میدادی میخورد دارویی هم برا دل دردش میدادی وای مرضیه جون دارم دیونه میشم بچم خیلی بیحاله فکر کنم ویروسی چیزیه
مامان کیانا و صدرا
پاسخ
سلام ریحان جونم.الهی ناراحت شدم واسه نازی جون.عزیزم احتمالا به قول خودت ویروسه صدرا هم دل درد داشت ولی نه خیلی و خودش میرفت مدام عرق زیره میخورد.شاید نازنین جون رودل کرده باشه ببین نبات داغ و چایی جواب نمیده؟؟؟عرقیات گیاهی هم اگه تا به حال بهش دادی بد نیست و بی خطره مخصوصا همین زیره و چهل گیاه و نعنا.امتحان کن البته زیاد و در هم ندی از همه و یبوستشم چک کن.ایشا...بهتر میشه.نگران نباش ولی فردا اگه دیدی ادامه داره لااقل پیش دکتر عمومی ببرش چون تا شنبه که قرار نیس طفلی درد بکشه.ایشا......برطرف میشه گلم.غصه نخور.واسه غذا هم خیلی بهش اصرار نکن حتی شده ماست و کمی نعناع و نمک بهش بده و یل سوپ کم حجم و سبک.امیدوارم بتونم کمکت بکنم.فدات
مامان ناهید
17 تیر 94 17:48
سلام مرضیه جون خبری ازتون نیست صدرا جون چطور شد حالش خوبه عزیزم بهتر شد امیدوارم که رفع بلا شده وحال صدرا جون خوب شده باشه اومدم وبتون دیدم خبری نیست بازم نگران شدم
مامان کیانا و صدرا
پاسخ
قربونت ناهیدی جونم.خدا رو شکر بهتره خودم وقت نکردم بیام وب
مونا
17 تیر 94 22:17
سلام مرضیه جون . طاعات و عبادات قبول . الهی بمیرم . صدرا چطوره ؟ تبش بهتر شد ؟ بخدا مرضیه جون 1 ماهه درگیر مریضی این 2 بچه ام و چند بار رفتم دکتر . ولی انگار نه انگار . چند بارم هست اومدم اینجا و نوشتم. ارسال نمیشه چون تاییدش نکردی و نظرم نیست . وبلاگ ریحانه هم همینطوره . رفتم نوشتم نمیدونم نمیره نمیدونم چی شده نطرم نیست . نی نی وبلاگ سرمون بازی درآورده ! ! باران کارش به آمپول رسید . 7 یا 8 تا امپول زد . تبشون قطع نمیشد . علی هم همینطور . از درجه تب سنج بدم میومد ! خدا کنه هیچ بچه ای مریض نشه . ان شا . . . . طاعات و عباداتتون هم قبول . الهی که دلتون شاد و لبتون خندون باشه . و از بهبودی صدرای عزیز بنویسی
مامان کیانا و صدرا
پاسخ
سلام مونا جونم.الهی واقعا ناراحت شدم.طفلی بچه ها...باران جون هفت تا آمپولایشا....عزیزم همیشه هر دو شون سالم و سلامت باشن.از تب نگو عزیزم که میدونم چی میگیوحشتناک بود مونا جون وحشتناک همین طور که میگی باران و علی جون تب داشتن صدرا هم یه هفته ی کامل....فقط تو تب سوخت و منم سوختمشرمندم کردی گلم.ممنونم از وقتی که گذاشتی و ببخش که نظراتت ارسال نشده و به زحمت افتادی.فدات.ببوس بچه های گلتو