قندک من!!!!
سلام به همه ی دوستان خوب و خوشگل و دوست داشتنی خودم و سلام به کیانا جان و صدرا خان.امروز گل پسر ما با مربیان مهدش رفته شهر بازی و حسابی خسته ست و هنوز خوابهپسری از اینکه میخواست بره شهر بازی خیلی خوشحال بود و میشه گفت با حالت دویدن و یورتمه به طرف مهد میرفتبله دیگه یه مشکل مراکز آموزشی در کشور ما همینه که چون فضای کوچیکی در اختیار بچه ها گذاشته میشه و به عبارتی همه تو یه اتاق فسقلی با در بسته باید چند ساعتیو سر کنن و اگه خیلی تکون بخورن و جنب و جوش داشته باشن میشن بچه شلوغه و فقط باید به آموزشها گوش کنن و فضای شادی ندارن،مخصوصا توی زمستون،این میشه که تا میخوان برن بیرون از محیط آموزشی انگاری بال درمیارن....اینه دیگه!!!!خب چند نمونه از شیرین زبونیهای صدرا خانو میخوام بنویسم و زود برم که خیلی خسته ام و خوابم میاد و گشنه و تشنه هم هستمپس بریم سر اصل مطلب:چند وقتیه هر موقع که صدرا با کیانا گیس کشی راه میندازه و کیانا جون میشه کیسه بکس آقا صدرا،میگم:من پسر خوبمو میخوام!!!اینجاست که جناب صدرا برای چند دقیقه ای دست از سر کیانایی برمیداره و کمی آرومتر میشه و میشه پسر خوبهحالا بعد از چند وقت،همینکه من یه خورده صدامو بلند کنم و بگم صدرا!این کارو نکن!!!برمیگرده میگه:من مامان خوبمو میـــــــخوامدیروز پریروز هم در حالیکه لباسشویی روشنه رفته سر وقتش و با کلیداش ور میره بهش میگم چشمم روشن!یهو برگشته یه تیکه از شعر مهد کودکشو(چراغ راهنمایی)میخونه:چشمم که روشن میشه از سرعتت کم میشهیه بار هم چند وقتی از مرگ مرحوم پاشایی میگذشت که بهش گفتم صدرا برام یه خودکار بیار....باز برگشته میگه:یه کاغذ یه خودکار شده همدم من دیوونهوقتی هم بهش تذکری بدم میگه:به من کاری داشته نباش؟؟؟؟خب اینم چند مورد از کارهای پسر جونی ماامیدوارم یه لبخند هر چند کوچولو روی لباتون نشسته باشه.شبتون خوش و همیشه سبز و خرم باشید
پی نوشت:یه مورد دیگه که تازه یادم اومد:از وقتی که هستی و هلیا دختر خاله های صدرایی رفتن،صدرا خیلی دلتنگشون میشه و هی میپرسه هستیشون کجان و چرا ما خونشون نمیریم؟؟؟منم گفتم پسرم!هستی و هلیا با هواپیما رفتن،خونشون خیلی دوره و نمیتونیم بریم اونجا.خلاصه چند روز پیش که با خواهرم تماس داشتم گوشیو دادم صدرا تا با هستی صحبت کنه!!!تا گوشیو گرفته میپرسه:هستی!!!شما هنوز تو هواپیمایید؟؟؟؟
چند نمونه از عکسهای صدرایی در محل کار مامی جان و جنگ با کارتونها
اینجا وقتیه که منتظر پدرجان هستیم که بیایند و این بچه مان را ببرند خانه تا ما نفسی بکشیم و به کارهایمان برسیم