صدرا جون صدرا جون، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 29 روز سن داره
کیانا جونکیانا جون، تا این لحظه: 19 سال و 7 ماه و 6 روز سن داره

آبی آسمان من..فرزندانم

مامان یه مامان شاغل و عاشق بچه ها

و اما مهد کودک....

1393/7/20 17:29
303 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به دوستان خوبم و سلام به کیانا جون و صدرا جون.قصد دارم برای پسری جون خاطرات مهدشو موندگار کنم و اتفاقاتیو که براش توی این دنیای جدید میگذره و پیش میاد رو ثبت کنم.بله خوشبختانه پسری زودتر از اونی که من فکر میکردم به مهد رفتن عادت کرد و ما رو حسابی روسفید نمودبوسبه طوری که حتی وقتی مهد تعطیله یه دفعه برمیگرده و میگه:من میخوام برم مـــــهد!!!!!و منم اینجوری میشمتعجبتعجبتعجبخب مسلما یه دلیلش اینه که اونجا سرگرم میشه و بیشتر خوشش میاد و از بی حوصلگی در میاد.اما هنوز به جز تیکه هایی از شعرها که میخونه و گاهی حرفهای نصفه نیمه ایه که از آموزشها یادش مونده و پراکنده میگه مورد خاصی یا آموزش خاصیو یاد نگرفتهخندونکشایدم بچم خیلی توداره و من نمیدونمقه قههبه نقاشی هم که اصلا علاقه ای نداره و جز خط خطی کردن که البته همونم دیگه انجام نمیده هنر خاصی از خودش در نوکردهچشمکازش میپرسیم صدرا زنگهای مهدتونو بگو...میگه:زنگ غذا....زنگ میمه(میوه)....همین...بچم فقط دوست داره بخوره و زنگ دیگه ای یادش نمیادخندهاز کلاس زبان هم فعلا فقط hello یاد گرفته و میگه سلام یعنی helloچشمک(سالهاست انگلیسی ننوشتم...درسته؟؟؟؟خجالتخجالت)یه روزم میگفت:من تو زبانمون خوابالو رو بلد نیستم...ما هم مونده بودیم واقعا!!!چه زود خوابالو رو هم یادشون دادن.بعد از صحبتاش فهمیدیم منظورش how are youبوده که بد شنیده و میگه خوابالو یعنی حالت چطوره؟؟تعجبخندهقه قههبه خاله سعیده که مربی مهدشونه علاقه داره و از اینکه بچه ها اذیتش میکنن و عصبانی میشه ناراحته و میگه:به بچه ها میگم خاله سعیده رو اذیت نکنین وگرنه یه کتک حسابیتون میزنمدرسخوانهر موقع که از خالش میپرسم صدرا چطوره؟میگه خیلی آرومه و خیلی پسر خوبیه.بچم مظلومه آقا مظلومزیبانمیدونم این خوبه یا بد؟؟؟روز آتش نشانی رفته بودن بازدید از یکی از ایستگاه های آتش نشانی و روز بعدش دیدم میگه مامان!زنگ بزن آتش نشانی بیان آتیشو خاموش کنن.گفتم خب من که بلد نیستم به چه شماره ای زنگ بزنم؟؟گفت:1...2....5...125منم ذوقلو شدم و تشویقش کردم گفتم دوباره بگو:گفت:1....2....7...125 منم باز اینجوریخندهبعد میگم خب گفتی این شماره ی کیه؟میگه آقا پلیس....نمیدونم آلزایمر گرفته بچه یا که حواسش جمع نمیشهمتفکرخلاصه فعلا عالمی دارم با مهد رفتن و درس خوندن پسریدرسخوانسه شنبه هم قراره برن سالن تئاتر و نمایشنامه ببینن.ایشا...بهش خوش بگذره.جایزه ها و کاردستیهایی هم از طرف مهد بهشون دادن که فعلا عکسشونو ندارم و در یه فرصت مناسب میذارم.خب دوستان عزیزم سرتونو درد نمیارم و با تبریک عید غدیر به شما مهربونا ازتون خداحافظی میکنم تا دیدار بعدیمون....حق یار و یاورتانبای بای

صدرا

خندهفکر کنین من چه جوری باید رد شم؟؟؟؟خنده

صدرا

آرامعصبانیناراحته!!!!از چی؟؟؟چرا اینا درست واینمیستن!!!!ماشینش میفتاد و آقا عصبانین!!عصبانیآرام

صدرا

پسندها (4)

نظرات (10)

اقازاده
20 مهر 93 21:16
خدا را شکر که پسر گلت مهدش راقبول کرد ابجی چند روز پیش برات خصوصی دادم دیدیش. ?
مامان کیانا و صدرا
پاسخ
ممنونم عزیزم.آره دیدم جزو اسراره آبجی جون
مهرتابان
22 مهر 93 14:03
سلام خواهر جونی خوبی؟ الهی چه با انگیزه است صدرا جون.
مامان کیانا و صدرا
پاسخ
سلام مهر تابان جونمخیلی خوب نیستم خواهردچار بیماری وب زدگی شدم
مامان ریحان
22 مهر 93 15:21
سلام دوست جونی، خوبی؟ خب خدا روشکر صدرا جونی هم به مهدش عادت کرده ان شالله همیشه شاد باشید
مامان کیانا و صدرا
پاسخ
سلام گلم.ممنونم
مریم مامان آیدین
22 مهر 93 17:06
به به میبینم که صدرا جونم بلاخره با مهد کنار اومد خدارو شکر عزیزومیذونم الان بیشتر از اینکه چی یاد میگیره خیالت راحته که اونجارو دوست داره این فضول خان داره چیکار میکنه الان؟؟؟؟؟؟؟؟ یعنی در حال کشف چیزیست آیا؟؟؟؟یا داره در زندان میسازه؟؟؟؟
مامان کیانا و صدرا
پاسخ
سلام مریم جونمآره گلم محیط فعلا برام مهمتره.باز باید کامل بپرسم ازش
زهرا
22 مهر 93 18:08
عزیزم............. خداروشکر که با مهدش کنار اومد....... راستی انگلیسیتم خوبه هاااااااااااااا درست نوشتی...... قربون پسر شکموت که فقط غذا و میوه یادش میمونه
مامان کیانا و صدرا
پاسخ
ممنونم.وا....چیکار کنیم خواهر شکمو شده بچمواقعا؟؟؟میدونی چند ساله ننوشتم
مامان ناهید
2 آبان 93 0:29
سلام عزیزم خوبید؟ مثلآ ما تازه اومدیم وباید تو این پست سلام بدیم دیگه
مامان کیانا و صدرا
پاسخ
سلام مرسی که تازه اومدین
مامان ناهید
2 آبان 93 0:31
صدرا جون هم مثل فاطمه تو دار وراز نگه دار دیگه به ماماناشون رفتن دوست ندارن حرفی بیارن وببرن خوب
مامان ناهید
2 آبان 93 0:34
صدرا جون دمت گرم هرچی می خوای بخور عزیزم نوش جونت منم بودم زنگ میوه وخوراکی را هیچ وقت یادم نمی رفت فکر کنم مامانت یادش رفته مدرسه که می رفت یواشی از زیر میز هله هوله هاشو میل می کردن
مامان کیانا و صدرا
پاسخ
ناهید جون دست رو دلم نذار که خونهخواهر زمون ما سوپریها چند قلم خوراکی داشتن؟؟؟؟این نسل امروز حالی میکنن با این تنوع غذایی و میوه ای و فست فودی و حالا ضرردارم هست که هست....واقعا ها!!!!یه پستم باید بنویسیم راجع به شکم اون روزها
مامان ناهید
2 آبان 93 0:36
این 125 منو یاد پارسال فاطمه می ندازه که رفته بودن مانور وهمین حرفهای صدرا را میزد دخترم همینکه اجاق گاز هم شعله ش زیاد می شد می گفت مامان بدو زنگ بزن به یک وبیست وپنج
مامان کیانا و صدرا
پاسخ
آفرین به فاطمه جونی که آتش نشانیست قهار و ورزیده
مامان ناهید
2 آبان 93 0:38
فدات بشم چرا ماراحت؟؟ وای خدا چقدر معصوم ومظلوم نشسته چقدر غرق در افکار شده مامان در این مواقع کمک بفرمایید لطفآ
مامان کیانا و صدرا
پاسخ
ای خواهر اینجور مواقع اگه دم پرش نباشم بهتره