کودکم.....
کودکم با تو سخن میگویم با تو که ثمره ی عمر و هستی منی.با تو که وجودم در وجودت خلاصه میشود و لبخندم از دیدن لبخند تو نور میگیرد.با تو سخن میگویم که هر وقت ناراحتی و غم بر چهره ات مینشیند،قلبم در سینه ام فشرده میگردد و وجودم از اندوه تو تیره.کودکم با تو سخن میگویم که وقتی کفشهای مرا جلوی پایم جفت میکنی،قلبم از شادی چنان میتپد که گویی از سینه ام بیرون میزند.کودکم با تو سخن میگویم که وقتی جلوی سینک آشپزخانه می ایستی و با دستان کوچکت ظرفها را برایم میشویی اشکها در چشمانم حلقه میزند و کاملا درک میکنم که کودکم بزرگ شده بزرگ و بزرگتر.کودکم با تو سخن میگویم که از من میخواهی چند لحظه بیشتر بخوابی و من هم کنارت باشم و در آغوش بگیرمت و از بوی تنت و گرمای وجودت سر مست میشوم.آری کودکانم با هر دوی شما سخن میگویم.بدانید که در این دنیا دلخوشیهای من و پدرتان هستید و نفسمان به نفستان بند است پس کنارمان بمانید و همواره شاد باشید و آرام و به دور از بی مهریهای دنیا.و اکنون...کودکانم روز جهانی کودک را به شما و همه ی کودکان دوست داشتنی دنیا تبریک میگویم.سلامت باشید و در پناه ایزد یکتا.
شادیتان آرزوی من است.
پی نوشت:الان از صدرا پرسیدم پسرم تو این عکس منظورت از اینکه اینا رو اینجوری گذاشتی چیه؟؟؟میگه اینا قفلن که گذاشتم تا کسی نتونه شعمامو برداره(منظورش چوب کبریتاشه)