صدرا جون صدرا جون، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 29 روز سن داره
کیانا جونکیانا جون، تا این لحظه: 19 سال و 7 ماه و 6 روز سن داره

آبی آسمان من..فرزندانم

مامان یه مامان شاغل و عاشق بچه ها

این روزها...

1393/7/8 16:30
489 بازدید
اشتراک گذاری

دوستان گل و کم پیدای من سلام.کیانا خانم و صدرایی سلام.امیدوارم حال همه خوب باشه و لبخند شادی و رضایت بر لبانتون.و اما اندر احوالات این روزهای ما:آقا پسر مامان جناب صدرا،از اینکه هر روز مجبوره بره مهد اصلا خوشحال نیست و هر روز با پوشیدن لباس مهد عزاداری میکنه و میگه:من نمیخوام برم مهدم...من میخوام خونه تنها بمونم....من برم مهدم میخوابم و.....خلاصه میره و اونجا هم ساکت میشه و کارهاشو انجام میده و خوراکیهاشو تموم میکنه و ظهر که میاد خونه ازش میپرسیم خب چه خبر؟مهد خوب بود؟چی یاد گرفتین؟چی کار کردین؟و پسرمون میگه:هیچی هاد نگرفتیم...هیچ کار نکردیم...بچه ها خاله سعیده رو اذیت کردن...خاله سعیدم دیده(دیگه) مهربون نبود...منم به بچه ها گفتم همدیگرو نزنید وگرنه خودم یه کتک حسابی بهتون میزنم!!!!!!!حالا واقعا نمیدونم پسری با کسی صحبت میکنه یا نه ولی اینجوری تعریف میکنه.دیروزم به مناسبت هفته دفاع مقدس بچه ها نقاشی کشیدند و نقاشی پسریمون که پر بوده از خطوط درهم و برهم رنگی به عنوان یه نقاشی خوب از پیش یک انتخاب شده و به دیوار آویخته شده....فقط خطوط درهم!!!!!نمیدونم یعنی چی؟؟؟؟خودش که میگه اینجا خونه ی اقا دزده ست....نمیدونم دشمنو به دزد تشبیه کرده و دفاع کرده یا چیز دیگه ست؟؟؟؟حالا من فقط عکس نقاشیو که در گوشی همسری بود دیدم...باید فردا برم و نقاشی بچمو موشکافی بنمایم.خلاصه دوستان سر خودمم با کارهای مدرسه گرمه و متاسفانه حوصله ی کار خونه ندارم و همه چی مثل نقاشی پسرم در هم برهمه...اصلا چه معلوم؟؟؟ شاید پسری خونه ی خودمونو کشیده...خخخخخخخخخخخخ.واما دوست جونیا در آخرین روزهای تابستون یه گردش کوچولوی بیرون شهری داشتیم که عکساشو در ادامه مطلب واستون میذارم.امیدوارم خوشتون بیاد و با دیدن طبیعت زیبا ولی کم آب اندکی از شلوغیهای شهر فاصله بگیرید.ایام به کامتان و حق نگاهبانتان.

رودخونه...؟؟؟؟؟

واقعا وحشتناکهغمگیناین کل آبیه که از یک رودخونه ی خروشان موندهگریه

طبیعت

خندونکمن عجیب به ریشه ها علاقه دارمخندونک

طبیعت

صدرا

خندهدیگه دمپایی پوشیدن و برداشتن دمپایی واسه بیرون رفتن مد شده واسه هر دو بچمون...خنده

کیانا

چشمکصدرا خوشحال از اینکه رفته بالای درخت...چشمک

صدرا

قه قههو در ادامه صدرا ترسان از اینکه بالای درخت بودقه قهه

صدرا

طبیعت

غمگیناینجا یه زمانی بستر رودخونه ای بود پر آب و خروشانغمگین

صدرا

محبتسبز باشید و با نشاط دوستان مهربانممحبت

چشمکحالا بفرمایید برید اینجاچشمکشرمنده...بلد نبودم هر دو رو با هم یکجا بذارمخجالتناهیدی بیا یادم بده خواهر واسه دفعات بعدیمحبت

پسندها (2)

نظرات (15)

مریم مامان آیدین
8 مهر 93 19:13
به به عجب گردش به موقع و خوبی ای جونم که هنوزم با مهدش درگیره گل پسر....یه کم دیگه عادت میکنه دوستم...عوضش سال بعد روز اول مدرسه دیگه گریه نمیکنه همیشه خوش و خندون و در سفر و تفریح باشین عزیزم
مامان کیانا و صدرا
پاسخ
قربونت برم مریمی جونماین گل پسر من سال دیگه نمیره مدرسه عزیزم اون سال دیگه میره
مامان ریحان
8 مهر 93 22:25
سلام دوست جونی خوبین؟ خوشین؟ خسته اول مهر و مدرسه نباشید عزیزم، امیدوارم صدرایی هم خیلی زود به شرایط جدیدش عادت کنه، خونه درهمو نگو که خونه ما هم حسابی درهمه از الان به فکر خونه تکونی حسابی عیدمالبته به کمک دختری مون همیشه به تفریح باشید عزیزم طبیعت قشنگی دارید
مامان کیانا و صدرا
پاسخ
سلام ریحان جونم.خواهر رو کمک دخملیت فکر نکن که دخترای حالا کار نمیکننمرسی گلم.شما هم همین طور.ببوس نی نی جونو
مامان ریحان
8 مهر 93 22:25
من رمز ندارم
مامان کیانا و صدرا
پاسخ
خواهری تکراریه...ولی میذارم برات
مامان ناهید
9 مهر 93 12:35
سلام عزیزم یه مانتو تو دقیقه 90 دوختم بد نشد ورفتیم خواهر شوشو ها همینجور نگام می کردن فکر کردم دارن ایرادمو میگیرن بعد یکیشون که باهام راحت تر هست اومد پیشم گفت خدایی امشب هم آرایشت و هم مانتوت چشم انداز یود منم این شکلی به به چقدر پست نخونده بعدآ میام عزیزم
مامان کیانا و صدرا
پاسخ
آفریناحسنتمنتظرم
زهرا
10 مهر 93 0:05
سلام عزیزم......خوبی؟؟؟خوش میگذره؟ایشالا همیشه تو تفریح و سفر باشی.....................طبیعت حال آدمو خوب میکنه.........اون عکس صدرا که داره میترسه چه باحاله کیاناجونم ماشاالله خانومی شده ها......... راستی من چرا رمز ندارم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
مامان کیانا و صدرا
پاسخ
سلام خانمی.ممنونمموافقم گلمواقعا؟؟؟اینکه بچم ترسیده باحاله؟؟؟؟میام خدمتتون
زهرا
10 مهر 93 0:11
تولد....................تولد...............تولد کیاناجون مبارک........ ایشالا همیشه موفق و سربلند باشی کیاناجونم........ (آفرین به خودم که اولین تبریکو گفتم)
مامان کیانا و صدرا
پاسخ
ممنونم عزیزم.واقعا اول شدی
مامان ناهید
11 مهر 93 23:00
سلام برشما دوست بامعرفت وما هم الان پیدایمان شد بازم دارم همینجوری عرق شرم می ریزم نمی دونم چرا این مدت دنیا برام اینقدر تنگ شده بود همه چیز در هم وبرهم الانم دلم درد میکنه خیلی می ترسم نکنه بیماری خاصی گرفتم باید برام یه سنو بدم
مامان کیانا و صدرا
پاسخ
واقعا دلت درد میکنه؟؟؟؟از اعصابه خواهر مطمئن باش
مامان ناهید
11 مهر 93 23:01
فدای صدرا جون که خونه اونم تنهایی را به مهد ترجیح میده از بس که مامانی هست این گل پسر کم کم عادت میکنه هنوز راه نیفتاده چه تعبیرهایی هم داره قربونش برم
مامان کیانا و صدرا
پاسخ
منتظرم
مامان ناهید
11 مهر 93 23:03
نقاشی خط خطیش خیلی برام جالبه نکنه داستان دوستت را نقاشی کرده نه اینکه این روزها همش کامنتها وپستهای خط خطی منو می خوندید رو صدرا جون هم اثر گذاشته
مامان کیانا و صدرا
پاسخ
نمیدونم این بچه اصلا اصلا بلد نیست نقاشی بکشه...فکر کنم اعصابش خط خطیه
مامان ناهید
11 مهر 93 23:06
وااااای چقدر آدم کفری میشه وقتی یه کم اوضاع خونه زندگیش بهم بخوره وحوصله جمع وجور را نداره من اون لحظه اگه یکی بیاد جلوم باهام یه برخوردی کنه می زنم آش ولاشش می کنم خدا نکنه خواهر اون لحظه کسی چهره منو ببینه وگرنه از زندگی سیر میشه
مامان کیانا و صدرا
پاسخ
ناهید جان الانم خونه همین طوریه و من نت گردی و وب گردی میکنم
مامان ناهید
11 مهر 93 23:14
خوشحالم که در این بین از تفریحتون دریغ نمی کنید برید بگردید تا می تونید که بعدش هواسرد شد دیگه از این گردشها خبری نیست این بی آبی همه جا غوغا می کنه ما هم چند وقت پیش برا آب تنی رفته بودیم رودخانه پرآبی که نیم ساعتی باهامون فاصله داشت کلی حال کردیم دقیقآ سه هفته بعد رفتیم دیدیم ای وای از اون آبها هیچ خبری نیست کل مسیر رودخانه را گشتیم آخرش برگشتیم خانه دریغ از اینکه دستمون خیس بشه رانشالله زمستان نزدیکه خدا لطفش زیاده بارون میزنه فراوان
مامان کیانا و صدرا
پاسخ
آره خواهر مجبوریم بریم بگردیم تا از این دنیای بی رحم کمی فاصله بگیریم
مامان ناهید
11 مهر 93 23:15
حلا میشه بگید چرا اینقدر به ریشه ها علاقه دارید
مامان کیانا و صدرا
پاسخ
نمیدونم.خخخخخخخخخخخخخخخخ
مامان ناهید
11 مهر 93 23:17
صدراجون که اولش بالای درخت شادو شنگول بود....... راست بگید کی اون پایین براش چشم وابرو خم وراست کرده که اینقدر بچه ترسیده
مامان کیانا و صدرا
پاسخ
نه خواهر میدونی درخته اونجایی که گذاشتمش نزدیک دو متر بالاتر بود از زمین.یهو ترسید فکر کرد چه خبره
مامان ناهید
11 مهر 93 23:18
عکسها مثل همیشه پراز خاطره وزیبا بود دستت درد نکنه
مامان ناهید
11 مهر 93 23:42
ای جان اسم من هم که هست عزیزم اگه منظورتون دوتا باهم، این پست وپست رمزدارتون هست که نمیشه دوتاییشونو تو یه پست گذاشت چون نمیشه ادامه مطلب رمزدار بشه واگر منظورتون پست رمزدار وپست تولد هست که لینکشون رو تو این پست بذاری کاری نداره همین کاری که برا لینک پست رمزدار کردید برای پست تولد هم می کنید یعنی می نویسید بفرمایید اینجا واینجا .....حالا برای اینجای اولی ادرس پست رمزداررو می ذارید وبرای بعدی هم که بعداز اینکه انتخابش کردید ادرس پس تولد را می ذاریداگه متوجه نشدید بازم بگید در خدمتم
مامان کیانا و صدرا
پاسخ
مرسی ناهید جونم.منظورم این بود که دیگه پست رمزدارم جدا نباشه و هردو یه جا باشه که نشد خواهر