من یک معلمم....
سلام دوستانامیدوارم همگی خوب باشید و این یکماه باقی مونده از تابستونم براتون به خوبی و خوشی بگذرهراستش دوستان زمانی که مسافرت بودیم و با دیدن برخی شرایط اسکان فرهنگیان که البته همه ساله اینطوریه تصمیم گرفتم این پستو بنویسم فقط به خاطر درد دلدوستانی که فرهنگی هستند و تا به حال به مسافرت رفته اند و از امکانـــــــــــــــــــــــــــــات آ.پ جهت اسکان استفاده کرده اند حتما خیلی دقیق متوجه منظورم میشن و درک میکنن چی میگم.حقیقتا من میخوام بدونم تفاوت نهاد آموزش و پرورش با سایر نهادهای دولتی چیه؟؟؟چرا تنها چند درصد از امکاناتی که از نظر مسافرت مثلا برای کارمندهای بانکها،شهرداری و سایر ارگانها وجود داره برای معلمین موجود نیست؟؟؟ببینید اصلا نمیخوام وارد بحثهای سیاسی و ...بشم فقط به عنوان یک معلم که در کشور عزیزم زندگی میکنم دارم میپرسم چرا ما که همه ی سال رو با بچه ها و در کلاسها میگذرونیم تابستونم که تصمیم میگیریم بریم یه آب و هوایی عوض کنیم بازم باید بریم توی کلاسهای کثیفی که از در و دیوارش تار عنکبوت آویزونه و نیمکتهاشم یه گوشه ی کلاس روی هم تلنباره و روی دیوارهاش هرچی دلتون میخواد نوشته!!!!!!باور کنین در یکی از شهرها که دوست ندارم اسم ببرم روی دیوار کلاس،بچه ها نوشته بودن(خب معلم ها ....کیف شدین از اینکه تو کلاس ما اقامت داشتین؟؟؟)حالا شما بگین.. اصلا آره این یه دانش آموزی بوده و یه کج فهمی کرده ولی من مطمئنم برداشت خیلیها از حق ما فرهنگیان جز این نیست...چون در این سالها دیدیم و شنیدیم.اگه تو خانواده ی این دانش آموز به معلم جماعت احترام گذاشته میشد بر نمیگشت یه همچین چیزیو بنویسه...بله دوستان از بقیه امکانات مدارس براتون بگم پرده های چرک و کثیفی که چندشت میشد بهش دست بزنی و حمومی که قبلا معذرت میخوام توالت بوده و حالا روی سنگو با یه تیکه چوب یا سنگ مرمر پوشونده بودن و یه دوش آویزون و روی سنگه میشد یه دل سیر الا کلنگ بازی کرداز آشپزخونه ها بگم که بدونین ما معلمها حتی لیاقت اینکه یه مایع ظرفشویی یا کبریت تو آشپزخونه باشه رو نداشتیم...بارها شد که رفتم آشپزخونه و یادم رفته بود مایعو از ماشین بردارم و دوباره لخ لخ کنان میرفتم و مایع ظرفشویی برمیداشتم و میومدم میدیدم ای دل غافل کبریتم نیست که بشه زیر کتریو روشن کرد و دوباره روز از نو و روزی از نو....اجاق گازها اونقدر چرب و چیلی که اگه قاشقت میفتاد روش باید 4 بار میشستیش که چربیش بره...سینکهایی با سبد کوچولوهای پاره ای که بعضی از عزیزان که توش تفاله ی چایی میریختن از اونورش فرت میریخت تو سینک و میدونین دیگه چه وضع اسف باری میشدتازه یادم رفت بگم مثلا در کلاسها قفل میشد که توی یکی از شهرها بعد از اینکه وسایلو گذاشتیم و در رو قفل کردیم و رفتیم ساحل بعد از برگشتنمون در حالیکه همه مون توی حیاط بودیم و کلیدم دستمون صدرا رفت بالا و از پنجره برامون دست تکون میداد و ما اینجوری بودیم که ای دل غافل مثلا در قفله پس این بچه چطور رفته بالا؟؟؟؟خب خودتون فهمیدین دیگه... کلید الکیتازه باز اینجای قضیه رو داشته باشین که بعد از تحویل کلاس سرایدار میومد و تلویزیونو روشن میکرد که ببینه باطری کنترلو برنداشتی؟؟؟؟یا یخچالو نگاه میکرد و سیمهاشو یا دستگیره ی پرده عمودی اتاق و لامپها رو...آخه یعنی چی؟؟؟همه مثل همن؟؟؟به خدا الان که اینا رو مینویسم بدجور حرصم میگیره...شاید بگین خب شبی بیست تومن میدادین هتل درجه یکم میخواین؟؟؟نه!!!!ما هم از قیمتها خبر داریم....ولی صحبت روی امکانات نهادهاست نه مقایسه شرایط یه کلاس با یه ویلا یا هتلخب دوستان و خوانندگان عزیز دلیل زود برگشتن ما با وجود فرصت آزادی که داشتیم همین نبودن امکانات و به هم ریختگیها بود و واقعا دوست ندارم فعلا و به این زودیها مسافرت برم...مگه باز یادم بره و فقط به خاطر بچه هاشرایطو تحمل کنم و یکی دو سال بعد(اگر عمری باشه)برم.ببخشید سرتونو درد آوردمبه قول مامانم که میگه پر حرفی از پر دردیه منم خواستم یه درد دلی با شما دوستان گلم داشته باشم.موفق باشید و سلامت و شادمانضمنا من از هیچ کدوم از این موارد عکس نگرفتم غیر از همون خط خطیهایی که اون جمله توش بود....به خدا میسپارمتان با آرزوی بهترینها