صدرا جون صدرا جون، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 27 روز سن داره
کیانا جونکیانا جون، تا این لحظه: 19 سال و 7 ماه و 4 روز سن داره

آبی آسمان من..فرزندانم

مامان یه مامان شاغل و عاشق بچه ها

سفرنامه 1

1393/5/25 8:09
469 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دوستان خوب و مهربونممحبتسلام کیانا خانم و آقا صدرا بوسقول داده بودم به محض اینکه کارهای بعد از سفر کمتر بشه و سیندرلا خانم بشم بیام و از سفر کوتاه چند روزمون به شمال کشور براتون بگمچشمکامروز اگه خدا بخواد قولمو عملی میکنم و سفرنامه رو تکمیل میکنمآرامو اما....سفر ما روز پنج شنبه 16 مرداد 1393 ساعت 7 صبح از خونمون شروع شدخندونکبله رفتیم و رفتیم و برای صبحانه یه جای با صفا اتراق کردیم و نیم ساعتی موندیم...اینم عکسش:

سفر

سفر

بعد از صبحانه دوباره  راه افتادیم و ساعت 12 رسیدیم پارک بابا امان بجنورد.که البته به نظر من اصلا شرایط و زیبایی چند سال پیش رو نداشت و خیلی تر و تمیز نبود و آب حوضچه ی وسط پارک لجن بسته بود و خلاصه به دلمون ننشست و خیلی اونجا نموندیم....

سفر

سفر

سفر

آرامو بقیه، دیگه باید بریم ادامه مطلب...بفرماییدآرام

جاتون سبز و خرم....یه نهاری خوردیم و به مسیر ادامه دادیم....در طول مسیر چندین و چند بار کیانا خانم و جناب صدرا با هم بحث و جدل داشتند که برو اونطرف من جام تنگه ...پاتو ننداز روی من....تو نخواب و یعنی گاهی واقعا دلم میخواست یه کارهایی بکنم ولی با تحمل فراوان و جهت آروم نمودن اوضاع در مسیر رفتنمون خیلی کار به کارشون نداشتم ولی در مسیر برگشت تلافی نمودمخندونکاخه بله ماشین ما 141 و خب بزرگم نیست ولی برای دوتا بچه اون عقب واقعا جا نیست؟؟؟باور کنین خانواده هایی بودند که وقتی از ماشین پیاده می شدند هرچی میشمردی تموم نمیشدنتعجبچندتا آدم بزرگ و بچه همه سوار یه ماشین پراید...خب بچه ها جون شما شرایط سختو ندیدین که اینقدر ناز میکنین...البته این وسط صدرا بیشتر مقصر بود...از حق نگذریمچشمکخب میگفتیم...ما همچنان به راهمان ادامه دادیم تا کم کم رسیدیم به نزدیکی جنگل گلستان...

سفر

سفر

اینجا یعنی کنار جنگل،کمی استراحت کردیم و صدرایی خواب بود و هوا هم بس ناجوانمردانه گرم و شرجی و کنار درختان هم بسیار پر آشغال و زباله و تاسف برانگیزخطادر نتیجه توقفمون کوتاه بود و رفتیم به سمت گنبد کاووس که شبو اونجا بمونیم چون تا به حال گنبد نرفته بودیمآرامرسیدیم به گنبد و رفتیم ستاد اسکان و هدایت شدیم به سمت یک خوابگاه دانش اموزی و شبو اونجا به صبح رسوندیم و اینکم عکسهایی از حیاط مدرسه و گنبد کاووس:

سفر

سفر

سفر

سفر

ببخشید دوستان چون شب بود و دوربینهای ما هم کیفیت نداشت عکسها خوب نشدند ولی مثلا هنرینقه قهه

سفر

این سقف داخلیه گنبده...از پایین گرفتم.اینجا هرچی میگفتی چنان میپیچید و صدا بهت میرسید که نگو ونپرس..منظورم انعکاسهعینک

سفر

محبتاینجا هم نمازخونه ی مدرسه ست و اینم پسر من داخل محرابمحبت

سفر

اینم که صدرا جان هستند با چشمانی نیمه باز و خسته که انگاری گنج در بغل دارند و حاضر نیستند وسایلشان را روی زمین بگذارند مبادا دزد ببردخندونک

بعله ما صبح روز جمعه بارو بندیلو برداشتیم و از گنبد خارج شدیم و به سمت فریدونکنار راهی شدیم.....

محبتقبل از اینکه بریم ستاد اسکان یه سر رفتیم ساحل و صدرا دریای شمال رو برای اولین بار دیدمحبت

سفر

سفر

سفر

زیبااینم اولین عکس دریایی شمالی صدرا جون که خیس اب شد و بعدازظهر جمعه بود...زیبا

سفر

سوالصدرا مدام شن برمیداشت و به طرف موجها پرتاب میکرد...انگاری موجها دشمنش بودن و میگفت چرا دریا به من ضربه میزنه؟؟؟سوال

سفر

سفر

نمیدونم چرا لباس بچمون تنشه...الان دارم فکر میکنممتفکرسوالخندونک

خب دوست جونیام فعلا سرتون درد اومد از دیدن عکسها و نوشته های من...پس ادامه رو میذارم واسه پست بعدیمحبتحسن ختام این پستم یه عکس از دریای بی کرانزیبا

سفر

پسندها (6)

نظرات (14)

رنگارنگ
25 مرداد 93 12:02
سلام بسیار عالی رسیدن بخیر مامان سیندرلا کیانا جون و صدرا خان خوبند؟ پایدار و پیروز باشید .
مامان کیانا و صدرا
پاسخ
سلام عزیزم.ممنونمخوبند خانمیهمین طور شما
آجی مهربـــــــــــان
25 مرداد 93 12:46
سیندرلا جون سلام رسیدن به خیر چه عکسای خوشگلی
مامان کیانا و صدرا
پاسخ
سلام خواهر کوچیکهفدات
مامان اعظم
25 مرداد 93 13:10
ممنون از حضورتون
زهرا
25 مرداد 93 16:39
سلام والا ما قبلنا با همه ی فامیل تو یه ماشین میرفتیم مسافرت اخم به ابرو نمیاوردیم انشاالله همیشه شاد باشید منم دلم دریا خواست
مامان کیانا و صدرا
پاسخ
سلام عزیزمخب منم همینو میگم خواهرمرسی عزیزم.ایشا....با نی نی جونی میرین یه سفر خیلی خوب و کنار هم لذت میبرین اساسی
مامان ناهید
26 مرداد 93 11:00
سلام عزیزم خوبید ببخشید دیر اومدم حالا که اومدم دیدم سفرنامه را گذاشتید اینم تو دو پست محشر بود بچه های شیطون هم که ناز نازی تشریف دارن فداشون بشم
مامان کیانا و صدرا
پاسخ
سلام ناهید جونم خیلی هم به موقع اومدی گلمقربونت برم خدا نکنه
مامان ناهید
26 مرداد 93 11:01
عجب جای باصفایی رفتید شما متآسفانه بیشتر افراد رعایت نمی کنن وطبیعت به این زیبایی را به گَند می کشن باور کن ما هم یه بار رفته بودیدم شمال به جنگل گلستان که رسیدیم برا صرف صبحانه وقتی رفتیم اوضاع را دیدیم یه حالی شدیم کنار اون سکوهایی که برا صرف نهار وصبحانه درست کرده بودن بلانسبت دستشویی کرده بودن وهزار اشغال ومگس هم پر بود یکی من صبحانه که نخوردم گلاب بروتون بالا هم اوردم دوسوته اونجارا ترک گفتیم هنوز تا هنوزه دلم نمی خواد برم اونجا به نظر من با پیشرفت همه چیز ومخصوصآ فرهنگ ،مردم باید تمیزتر وبهداشتی تر باشن ولی فرهنگشون صفر ،من خیلی تاسف می خورم بعد هر اتفاقی افتاد میگن دولت ال هست وبل هست چی بگم دلم پره تا وارد سیاست نشدم سرتو بیشتر درد نمیارم خخخخخخخخخخ
مامان کیانا و صدرا
پاسخ
وای خواهر یه جایی وایستادیم چایی بخوریم دقیقا این اتفاق برای منم افتادبلافاصله سوار شدیم و در رفتیم از اون ......واقعا متاسفم واسه خودمون و عصبانیم از دست این آدمهای اینجوری
مامان ناهید
26 مرداد 93 11:07
یادش به خیر یه زمانی ما با خانواده عموم که همه رو هم رفته 16 نفرمیشدیم تو یه ماشین پیکان بار همه جا برای گردش می رفتیم ادم بود که از ماشین آویزون می شدچقدر هم خنده وشوخی بود وهمه با هم صمیمی بودیم یه بار رفتیم شیراز ما دخترها یه کم با این وضعیت خجالت می کشیدیم ولی پسرهامون کلی مسخره بازی می کردن وقتی می رفتیم می دیدیم ادمهای مثل ما زیاد هست الان تو یه ماشین دونفر باید عقب بشینه دونفر جلو وگرنه همه میگن خسته شدیم خوب بچه های شما هم دیگه تو نازونعمت بزرگ شدن تقصیر ندارن
مامان کیانا و صدرا
پاسخ
وا....خواهر فکر میکردن تخت خونه تشریف دارن و باید راحت راحت باشن....واقعا لوسن نسل جدید لوس لوس
مامان ناهید
26 مرداد 93 11:09
میگم عزیزم ما اکثر دوستان را دیدیم یعنی عکسشونو خصوصی گذاشتن ما هم زیارتشون کردیم چقدر دوست دارم چهره دوست داشتنی شما را هم ببینیم می ذارید فیض ببریم یا راحت نیستید اگه دوست نداشتید می تونید این کامنت را تایید نکنید چون خیلی دوست دارم دلم می خواست چهره تو هم ببینم ببخشید گلم
مامان کیانا و صدرا
پاسخ
راستش ناهید جونی قبل از اینکه افتخار آشنایی با شما رو داشته باشم اینکارو کردمچشششششم دل به دل راه داره
مامان ناهید
26 مرداد 93 11:10
پست بعدی را بعدآ میام گلم
مامان کیانا و صدرا
پاسخ
قربونت برم گلم
مریم مامان آیدین
27 مرداد 93 2:21
سلام دوستم همیشه به شادی و گردش غزیزم....خوشحالم که بهتون خوش گذشته یاد بچگی هامون افتادم که جامون تو ماشین یا رو بغل بود و یا رو دنده و صدامونم در نمیومد....بچه های الان باید اسباب بازی ها و بالش و پتوی خودشون هم باهاشون باشه و کل مسیر هم غر میزنن بهمون خوب شد لباس صدرا جونی رو در نیاوردی عزیزم آیدین دفعه قبل کل کمرش تو آفتاب سوخت و منم این بار با لباس فرستادمش تو دریا ببوس فرشته هاتو مهربونم
مامان کیانا و صدرا
پاسخ
سلام عزیزممرسی مهربونممیبینی تو رو خدا....من خودم مگه صندلی جلو چقدر جا داشتم....بعد اینا غر غر آره عزیزم اینبار اینقدر شمال گرم بود که ما عصر میرفتیم دریا و این یه بار لباس داشت بقیه عکسها نیمه لخت تشریف دارنآیدین جونی ماشا...پوستش سفیدتره و حساستر.کار درستی کردین جلوی تکرار مشکلو گرفتین
مهرتابان
27 مرداد 93 11:48
وااااااااای من چقدر دوست دارم شبیه صدرا برم سفر. مگه نه اینکه همه جای ایران سرای من است.
مامان کیانا و صدرا
پاسخ
حالا خواهر خودمونیم...منم کم از صدرا نداشتم
مهرتابان
27 مرداد 93 11:48
خواهر جون در مورد موضوعی که گفتی صاحب اختیاری عزیزممممممممم خیلی هم عالیه
مامان کیانا و صدرا
پاسخ
فدات عزیزم
مهرتابان
27 مرداد 93 18:10
یعنی در طول سفر تاپ شلوارک پوشیده بودی؟ ای داد ای هوار خانم معاونمون وقتی رعایت نکنند از بقیه چه انتظار
مامان کیانا و صدرا
پاسخ
نه بابانه دیگه به این راحتیولی باور کن تنها کسی بودم که مقنعه داشتمیعنی همه شال و روسری و اپن بودن فکر کنم با خودشون میگفتن این از عربستانه
مامان خانم
28 مرداد 93 12:52
ماشالله چه بچه های ناز و دوست داشتنی داری. خدا حفظشون کنه. ممنون که به پرسشم جواب دادید
مامان کیانا و صدرا
پاسخ
ممنونم عزیزمهمین طور گل دخمل شماخواهش میکنم عزیزم.امیدوارم زودتر مشکل دخترتون حل بشه