پسرم معذرت میخوام...
سلام دوستان عزیزم.راستش دیروز بعدازظهر،عصر خوبی برای من و صدرا نبود....پسر گلم ازت معذرت میخوام.واما اصل قضیه...دیروز قرار بود من و بچه ها بریم خونه ی مامانی و از باباجون عیادت کنیم.صدرا کف اتاق دراز کشیده بود و من مشغول شستن ظرفها..کیانا هم که میخواست شلوار صدرا رو بپوشه،گوش نمیکرد و همینطور دراز کش وسط اتاق بود تا اینکه ظرف شستن من تموم شد و گفتم پاشو پسرم بریم دستشویی بعدم بریم خونه ی مامانی...پسری بازم گوش نکرد و من دستشو گرفتم و گفتم: خب پاشو دیگه!و چون صدرا خودش هیچ تلاشی برای پا شدن نکرد انگار دستش کشیده شد و ناگهان گریه ای سر داد که دلم کباب شد و از ترس زهره ترک شدم.فقط صدای جیغ های صدرا بود و سرزنشهایی که خودمو میکردم که این چه کاری بود و چرا از مچ دستش گرفتم....خلاصه بین گریه هاش پسری منو متهم میکرد که چرا دستمو اینجوری کردی؟؟؟؟؟من دیگه استخون ندارم!!!!منو بخوابون و فقط گــــــــــــریه پشت گریه و حاضر نبود دستشم تکون بده...منم که تجربه شکستن دستو سر کیانا که الکی زمین خورد و مچش تو سه سالگی شکستو داشتم بیشتر ترسیده بودمو فقط خودمو لعن ونفرین میکردم. گفتم: پسرم خب پاشو بریم پیش دکتر تا دستتو خوب کنه... که باز داد میزد...نه دکتر چسب میزنه من میترسم و دوباره میگفت:من اصلا استخون ندارم چرا منو اینجوری کردی!!!!!!!بلاخره دفترچه شو برداشتم و تو کیفم گذاشتم و به زور پیرهن جلو باز تنش کردم در حالیکه چنان جیغهایی میزد که نگو و نپرس که یه دفعه دیدم ساکت شد و اشکاشو پاک کرد و دستشو تکون داد و گفت:دیده درد نمیکنه بریم....البته اولی که درد شروع شد واسه تسکین بهش یه سر قاشق شربت پروفن داده بودم و وقتی دیدم دستشو تکون داد و گفت درد نداره خیلی خوشحال شدم و مرتب میبوسیدمش و ازش معذرت میخواستم....بعدم که رفتیم و براش اسمارتیز خریدم و راهی خونه ی مامانی شدیم و مدام آیت الکرسی میخوندم که خدا بهمون رحم کرد و نیاز به دوا و دکتر و رادیولوژی نشد.و اما شما دوستان هیچ وقت از مچ دست بچه ها نگیرین و دستشونو نکشین که خدای ناکرده این تجربه تلخ براتون تکرار نشه...به امید سلامتی همه ی کودکان دنیا...
اینم عکس پسرم که گل توی قنداق تفنگش گذاشته