صدرا جون صدرا جون، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 13 روز سن داره
کیانا جونکیانا جون، تا این لحظه: 19 سال و 6 ماه و 21 روز سن داره

آبی آسمان من..فرزندانم

مامان یه مامان شاغل و عاشق بچه ها

من و صدرا در خانه تکانی 1393

1393/12/28 7:7
1,671 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دوستان گل گلابی خودم.یادتونه من چقدر تلاش نمودم در خانه تکانی؟؟؟؟؟؟؟؟با اینکه خونمون خیلی درندشت نیست ولی چون دیر شروع کردم و سرکار هم میرفتم و صدرا جانمان هم با من بود و کاملا تنها  بودم کارهایم طول کشید دوستان یعنی طـــــــــول هاخطاولی به هر حال همه چی تموم شد و عید منتظر نموند و سر موقع اومدچشمکمنم قبلا گفته بودم این پستو میذارم ولی نشد و حالا با استفاده از گزینه ی ویرایش زمان میبرمش سال 93 یا حتی 39خندونکوقتی میتونم چرا انجامش ندم؟؟!!زبانخلاصه میکنم دوست جونیها و میرم سراغ عکسها که خیلی گویاتر از کمکهای بی دریغ پسرم در خانه تکانی 93 حکایت دارند.پس بفرمایید بریممحبت

پسرک پشم شیشه های یکی از متکاها رو که درزش باز شده درآورده و اومده میگه:مامان:من اختر(دختر)شدم.اینم موهامو  گوشواره هامو  انگشترمهتعجبخنده

صدرا

صدرا

صدرا

صدرا

صدرا

صدرا

صدرا

صدرا

یعنی لوله ی جارو برقیو ببینین کجا  رفتهترسوسوتگریه

صدرا

چند وقت پیش میگه:مامان!من باید بزرگ شم و این تتابهایی که بابا برام خریده رو بخونمبغلدوستان!یادم رفت معرفی کنم این کتابها هووهای بنده بوده اند در سالهای اول ازدواج.آخه جناب همسر کنار من بودند ولی غرق در صفحات کتابهایشان...حالا هم من پشت پرده مخفیشون کردمهیسهمین طور توی کارتن و جعبه و یه مدتی زیر تخت و داخل کمد دیواری و یه سریشم فرستادم پیش خودش تو مغازشراضیاینه دیگه!!!با احساسات من بازی کردن این کتابهاعینکحقشونهعینکراضیراستی اینا نصفشونه...نصف دیگش قفسه ی کناریشهعصبانیکی میتونه اینا رو بتکونه؟؟؟؟؟نه واقعا میشه؟؟؟

صدرا

صدرا

صدرا

صدرا

واسه من کتابم میخونه!!!به خدا نصف سرعت منو همین اختراعات این بچه گرفت!!!شما میتونید از وسط اینا رد شین؟؟؟تعجب

صدرا

مهد صدرا تولد گرفتن به صورت دسته جمعی و اینم هدیه های پسراستعینک

صدرا

صدرا

خب!وسط خرابکاریهاش و کارهای من اومده پیشم میگه:مامان ببین چی کشیدم؟آفرین پسرم!!!!این چیه:این مامانمه وقتی من تو دلش بودمقه قههبغلبچم سونوگرافی زدهخندهبوس

صدرا

برف!!!بببرف!!!بـــــــــــــرف!

برف

برف

این جیگر خاله هم در خونه تکونی من یه نیم ساعتی مهمون من بود و بعدم مامی جونش اومد و رفتیم بیرونخندونک

هلیا

باز هم.....خودتون میدونین دیگه!!!!متفکرعصبانیخندونک

صدرا

صدرا

صدرا

صدرا در کوچه ی خونه ی مامانی و در حالیکه چند ساعتی بیشتر از حموم کردنش نگذشتهمتفکراون روز نوبت خونه ی مامانی بود و صدرا اینطوری کمک نمودمتفکر

صدرا

صدرا

این نردبون دوست صمیمی صدرا بودخندهخواهر!چنان میرفت بالا و میومد پایین که نگو و نپرس البته کمی هم میترسید.بعد یه روز به من گفت:مامان میدونی روی این نردبون چی نوشته؟؟؟؟(همون برچسب زرد)نه پسرم بگو:نوشته:نرین بالا...اگه برین بالا میفتین...بعد براتون اذان میگنتعجبقه قههگرفتی چی شد رفیق!!!خنده

صدرا

اینا همون شیرازه هاست که قبلا در موردش صحبت نمودممتفکرمتفکرخندونک

صدرا

این چیه؟؟دوستان دقت کنند لطفا!!!تل صورتی داخل جعبه فرو شده و تبدیل شده به حلقه ی بسکتبال و هر دو توپو شوت میکردن داخل حلقه!!!!منم شوت کردمخندهخب چیه مگه؟؟؟؟خستگی میگرفتمخندونک

صدرا

خب ببینید یکی جمع کنه مدام و بتکونه و یکی بیاره وسط و باز بریزه خونه تکونی میشه؟؟؟؟نه دیگه بیاین منصف باشیم....اصلا امکان داره؟؟؟شیطاندرسخوانخندونکاون درپوش سفیده برای دستگاه بخورمونه...خب به اون چیکار داری مادر؟؟؟

صدرا

خب دوستان گلم شرمنده که خسته تون کردم.دیگه تموم شد و رسیدیم به نوروز!!!!این عکس برای روز دوم فروردینه که صدرا چراغ مطالعه ی کیانا رو که دو ساله مخفی نموده پیدا کرده و حسابی خواهرشو چزوندهغمگینخب دخترم دوساله نه خودت دیدیش نه ما!!!بی خیال شو دیگهبغلو اما اگه دوست دارین بایدها و نبایدهای صدرایی رو بشنوین روی عکس کلیک کنینمحبت

صدرا

و اما پسرم و دخترم شادی و نشاط و آرامش و سلامتی و امنیت شما آرزوی قلبی من است.پس کنار هم بمانید و برای یکدیگر بهترین باشید.سالی خوب و سرشار از بهترینها را برایتان آرزو میکنم.دلارام باشید و خندانمحبت

پسندها (1)

نظرات (6)

مریم مامان آیدین
6 فروردین 94 11:50
سلام مرضیه جووووووووووونم خوبین...خوشین....بابا با این وروجک حق داشتی اصلا کلا قید خونه تکونی رو بزنی ببینم بلاخره تا سال تحویل تموم شد یا سال رو وسط اختراعات و اکتشافات صدرایی تحویل گرفتین فکر میکنم خونتون چه بعد خونه تکونی و چه قبل خونه تکونی همون پوزیشن شلوغ و پلوغ رو داشته باشه...ولی میدونی چیه؟؟؟پریروز که لباس ها و وسایل آیدین رو تو شمال جمع میکردم که برگردیم...وقتی دیدم وسط سالن ویلا هیچ ماشین و اسباب بازی ولو نیست ....فضا خیلی به نظرم غیر قابل تحمل اومد...قبول داری تو این شلوغ و پلوغبی ها شور زندگی موج میزنه؟؟ الهی خونتون همیشه رنگی رنگی انرزی مثبت بازی بچه ها باشه
مامان کیانا و صدرا
پاسخ
سلام.نه خواهر بالاخره یه روز مونده به عید تمومش کردمخواهر!باور کن همینه که میگی یعنی باز کامیونشو از زیر تخت درآورده هرچی میرسه میریزه توش و رارنندگی میکنه به قول خودش.رارننده...خخخخخخخموافقم منم اون سکوت و خلوتیو نمیپسندم.ولی باور کن صدرا خیلی بیشتر از آیدین جون به هم میریزه.یعنی دیدی تو عکسها دیگه به همه چی کار دارهصد در صد موافقم مریمی جونم
مریم مامان آیدین
6 فروردین 94 11:55
و....خسته نباشی دوستم جدی از وسط اختراعات چطوری رد میشدی؟؟؟ نقاشی صدرایعنی آآآخرش بود میبینی....واقعا ما تا چند سالگی تو کار خریدن بچه از مغازه و زنبیل تو نوبت و هدیه لک لک ها بودیم؟؟ و خوشحالم که بلاخره یه برفی از ننه سرما دشت کردین قربووووووون حرف زدن پسریمون....بچه باید بزرگ بشه و اجازه بگیره اون هم از همه! تا بتونه کتاب های باباشو بخونه؟؟ خیییییییلی ببوس دو تا دسته گل رو
مامان کیانا و صدرا
پاسخ
ممنونم عزیزمیواشکی هی نخ مخاشو از دستگیره ی یخچال باز میکردم رد میشدم باز میبستمواقعا ها!!!!وقتی دیدم خیلی خنده ام گرفت...مخصوصا که منو حسابی چاقالو کشیده بود و عینکمم گذاشته بود رو چشممبرف...مریم برف...برف یه سانتی....حیف اون برفهای قدیمممنونم عزیزم.لطف داری...بچم خیلی باید اجازه بگیرهمرسی خانمی
مامان فاطمه
6 فروردین 94 22:57
صدراااااااااااااااااااااااااااااااااااا یه دونه ای به خدا عاشق تیپ کاراتم هر بار م ببینم میگم افرین اون حلقه ی بسکتت فوق العادس
مامان کیانا و صدرا
پاسخ
بله دیگه!!!!بریز بپاشتو قربون پسرم.بریز مادر بریز کار خوبی میکنی
الهام مامان علیرضا
17 فروردین 94 19:07
پس بگو چرا این همه وقت می گفتی گرفتارم و یه سر نمی اومدی نی نی وبلاگ! خب با وجود ابداعات و ابتکارات صدرایی دیگه وقتی برای نت اومدن باقی نمی مونده ایشالا که همیشه تنش سالم باشه و شاد و خلاقیت به خرج بده و خوش باشه ولی اون سونوگرافی بی نظیر بود آااااا
مامان کیانا و صدرا
پاسخ
میبینی خواهر!فک کن یکی هی جمع کنه و یکی هی بپاشهمرسی گلم.ممنونم یه دنیا
عاطفه مامی آبتین
27 فروردین 94 20:34
سلام دوست عزیز سال نو مبارک ( البته یکم با تاخیر) خوشحال میشم به وب ما هم سری بزنید منتظرم
مامان کیانا و صدرا
پاسخ
سلام.ممنونم همین طور برای شماچشم عزیزم
مامان ریحانه
30 فروردین 94 0:44
اوا مرضیه جونم من چرا برا این پستت کامنت نذاشتم در عجبم یعنی تو میگی چه جوریاس حالا هر جوری ولش کن منم مثل مریم جون میگم حق داشتی خواهر خونه تکونیت عقب بمونه والا من بودم با این بند و بساط خونه تکونیم تا سال تحویل 95 طول میکشید خداییش این اختراعات چیه حالا خدا کنه صدرا جونم اینهمه زحمت میکشه مجوز ثبت اختراع بدن به بچم سونوگرافی خیلی باحاله خدایش خواهر بچت نابغه است خیلی روش کار کن میگم این خطوط روی شکمت احتمالا همون خطوطیه که تو بارداری ایجاد میشه برفم که دیده بودی خواهر من تنبل آخرین دقایقی که برفا داشتن آب میشدن بیدار شدم و حظی بردم از تماشای برف زیبا الهی فداش بشم از استدلالش برای بالا رفتن از نردبون خدا نکنه خواهر ..... موندم شیرازه ها دیگه تو دستش چکار میکنه احتمالا در حال نبرد بوده خواهر قربونش برم با اختراعش منم یاد گرفتم رفتم یه تلو فرو کنم تو یه کارتن نازنینو ساعاتی مشغول کنم ای ول صدرا جونم چه باید و نبادهایی قشنگی خیلی جالبه میگه کتابا رو باید بخونم خواهر هووهات چقدرم زیاد بوده از طرف من ببوووووووووووس آقای مخترع رو
مامان کیانا و صدرا
پاسخ
نمیدونم ریحان جونی دیدم کامنتهای این پست کمه و تو هم نخوندیش گفتم بیام بهت بگممیگی بهش مجوز میدن؟سونوگرافیمو خیلی دقیق دیدی خواهرهمون بگو هم خندم گرفته بود از استدلالش هم ترس برم داشتخواهر!یادته که من خوردم زمین به خاطر همین شیرازه ها بود که باهاشون یه چوب یه متری درست کرده بود و تو سر و کله و در و دیوار میزد و بقیه شم که خودت میدونیواقعا!!!مرسی عزیزم و ممنونم شدیدا از لطفت