بچه های امروزی
سلام گل های من.کیانا و صدرای عزیز.خوبین؟سلام دوستان مهربانم.شما چطورین؟میگم میدونم که میدونین ولی واقعا بچه های امروزی قابل قیاس با ما بچه های دیروزی نیستن.حتی در جزئی ترین موارد.باور کنین.شاهدیم دیگه حتی خواب و خوراک و معذرت میخوام دستشویی رفتنشونم فرق داره.ما اون زمونا تو کوچه بازی می کردیم یا حداقل حیاط داشتیم.ما اون موقع اینقدر تلویزیون میدیدیم؟اصلا مثل حالا کانال های 24 ساعته داشتیم که فقط کارتن پخش کنه؟از کامپیوتر که هیچی نمیگم چون قبلا گفتم و هیچی نگیم بهتره.به هر حال دیروز به همین بچه امروزی (آقا صدرا)که داشت به هاون برنجی دست میزد گفتم:پسر جون این سنگینه میفته رو پات.یه بچه ای دست زده خورده به پاش و زخمی شده.یه دفعه پسرمون برگشته میگه:مامان!برام قصه میگی؟دستت درد نکنه که من دارم نصیحتت می کنم پسر جان.این یه چشمه ی خیلی کوچولو از جواب دادنای بچه جونه.راستی چند روز پیشم که پیش مامانی (بابا)بوده گفته بستنی می خوام.مامانی گفته پسر جان هوا سرده بستنی بخوری می لرزی.بلاخره مامانیو مجبور به خرید بستنی به قول خودش میهن می کنه.میره کنار بخاری میشینه و در حال بستنی خوردن میگه:مامانی !حالا من بستنی می خورم شما بلرزین!!!!!!!!!!!
راستی 2 هفته پیش هستی جون اومد.در یک سفر یه دفعه ای.قرار نبود تا عید نوروز بیان.ولی سورپرایزمون کردن.سه روز پیشم رفتن.
هستی و صدرا در حال داغون کردن پشتی مامانی.