پسرک پرحاشیه....
سلام به همه.سلامی گرم و دوستانه به تو به خودم و به شما دو فرزندم.شمایی که پاره ای از وجودم هستید و خواهید بود.و اما امروز دوست دارم به این رخوت و تنبلی که چند وقتیه حس و حالمو گرفته غلبه کنم و یه پست پر و پیمون بذارم.البته خودمم دقیق نمیدونم چی میخوام بنویسم ولی خب شروع میکنیم و امیدوارم خوب از کار در بیادو لیکن!!!!چرا عنوان پست شد پسر پر حاشیه!!؟؟؟صدرا جون،پسر خوب مامان خداییش تو جدیدا خیلی خیلی خیلی حاشیه دار شدی ننه جان!!!روز به روز بزرگتر میشی و من کاملا تفاوتهای امروز و دیروزتو حس میکنم.انتظار نداری که باهات بدرفتاری داشته باشم و اگر در برابر خواسته های الکی و بهانه های بیخودت دعوات کنم و عصبانی بشم از کاه کوه میسازی و میذاری کف دست بابات که مامان منو اینجوری کرد اونجوری کرد برو بهش بگو...این یک حاشیهچند وقت پیش که من گوشی خریدم گوشی بابا رو که چند روزی دست من بود صاحب شدی و گفتی این گوشیه منه.البته سیم کارت نداشت.بابا هم به خاطر اینکه فکر میکرد چندروزی با گوشی ور میری و خسته میشی گفت عیب نداره و بهت داد.مدام از من میپرسیدی میشه بهم زنگ بزنی؟؟؟میشه به شما زنگ بزنم؟میشه به هستی زنگ بزنم؟و من میگفتم پسرم این گوشی سیم کارت نداره!!!و تو برین برام سیم کارت بخرین.منم یه بار با جدیت گفتم تو حق نداری سیم کارت داشته باشی با این سن و سالت!!!ظهر که بابا اومده باز رفتی به چوغولی که مامان به من گفته من حــــــــــــق ندارم که سیم کارت داشته باشم و خلاصه کلی مظلوم نمایی.بگذریم که در حال حاضر این گوشی به خاطر گروه دار شدن بابا خان در تلگرام سیم کارت هم داره و دست جنابعالی میچرخه و مدام یا به خونه زنگ میزنی یا به گوشی بابا یا به گوشی کیانا و از منم میپرسی مامان!!!اگه شارژم تموم شد برام از بانکت شارژ میخری؟؟؟تازه کلی باهاش انواع استیکرها رو به خصوصی من میفرستی از طرف بابا که تا میرم نت میبینم چی که نمیاد واسماین دو تا حاشیههنوزم حاشیه داریم.بریم ادامه مطلب خواهید دید
صدرا در پاییز1392
مدام به تولد گیر میدی و انتظار داری تولدی داشته باشی با کلی مهمون و هدیه های آنچنانی!!!!امروز هم کیانا خانم بهت میگه:صدرا یه ماهه دیگه تولدته ها!!!و تو:یعنی تولد من از تو زودتره؟کیانا:آره اول تولد توئه بعد تولد منه.صدرا:من نمیخوام من دوست دارم تولدم عقب تر باشه.کیانا:تولدت زودتر باشه خوبه برات هدیه میارن و بالاخره صدرا:آخ جون!!پس مامان امروز تولد من باشهاین سه تا حاشیهبابا پریشب رفته بود کوه و ما خونه تنها بودیم.مدام که به من میگفتی:البته یواشکی و طوریکه کیانا نشنوه...مامان!دلم برای بابا تنگ شده کی میاد؟؟؟میگفتم فردا ظهر بابا میاد.یه ساعت دیگه:مامان امروز فرداست؟همون شب وقت خواب...مامان!دزد نمیاد بابا رو ببره؟نه پسرم!!خب چه جوری نمیاد ببره؟منم واسه اینکه راحت شم از سوالات تو گفتم اونجا نگهبان داره!!!باز میپرسی چند تا نگهبان داره؟منم گفتم سه تا...باز رفتی سراغ خودمون که بابا نیست خونه دزد نمیاد ما رو ببره؟؟هر چقدر میگم نه پسرم خونمون امنه...درها بسته ست عمو هم بالا مواظبمونه باز رفتی کله تو کردی زیر پتو و بعد از ده دقیقه با کله ی خیس دراومدی میگی از بس که میترسم رفتم زیر پتو غرقم(عرقم) کردهصبح هم از خواب پاشدی خیلی محترمانه گوشیو برداشتی و به پدرت زنگ زدی که بابا تو هنوز تو کوهی؟؟؟چرا بیسکویتتو نبردی واسه من گذاشتی؟؟؟گرسنه میموندی خب!!!البته ایشون از موندن اون بیسکویت در خونه این شکلی بودناین شد چهار تا حاشیهچند روز قبل هم یهو برگشتی میگی:مامان!!!یک زن برام میخری؟؟؟منم با تعجب!!!زن برات بخرم؟؟؟آره!!!برای چی زن برات بخرم؟؟؟هیچی همین جوری بیارمش تو خونهیا چند شب پیش به بابا میگی:بابا!!!به همین مامان بگو یه خواهر واسه کیانا بخره!!!!باز بلافاصله از بابا میپرسی اصلا چه جوری همین بچه میاد تو شیکم مامان!!!!اینم شد پنج تا حاشیهدیشب هم یهو از من میپرسی مامان!تو شوهر خاله داری؟؟؟من نمیدونم چرا وقت خواب همین سوالات غیر عادی میاد تو کله ی تو؟؟؟گفتم آره.باز میپرسه اسمش چیه؟؟؟باور کنید چند لحظه فکر کردم تا اسم شوهر خاله ام یادم اومده و اینکه چند تا دارم؟؟؟تازه وقتی میگم یکی میپرسه فقط یکی؟؟؟؟بقیه شون چی شدن؟؟؟گفتم فوت شدن.میگه:یعنی با یه حالت پرسشی کامل و متهم کننده...یعنی کردینشون زیر خاک؟؟؟خب پس بابا چند تا شوهر خاله داره؟؟؟اینم شش تا حاشیهوقتی بابا از کوه اومده میپرسه:بابا برام کوه کندی بیاری؟؟؟ما میگیم که کوه کنده نمیشه پسرم و ایشون عصبانی که چرا یه بار که رفتیم یه جایی بابا برای کیانا کوه کنده و حالا چرا واسه من کوه نکنده؟؟؟بعدم پوزیشن گریه....خب بچه جان مگه بابای تو فرهاد کوه کنه که برات کوه بکنهاینم هفتمین حاشیهالبته تا یادم نرفته روزی صد بار که البته فعلا کمتر شده با الهام گرفتن از سریال پایتخت میگه:نقی زنته؟؟؟یا زنته؟؟؟پاره ی تنته؟؟؟خب از همین فیلمها میذارین که بچم تو 5 سالگی هوس زن خریدن به سرش افتادهبماند که گاهی هم دیالوگ بابا پنجعلیو واسمون استفاده میکرد....خودتون میدونین دیگه بخوابونم تو ....که ایشون میگفتن بکوبونم خیلی بدتراینم هشتمین حاشیهکلمات قلمبه سلمبه که به کار میبری هم پسر جان جالبه که خب همش تو ذهنم نمونده ولی آخریش که گفتی این بود که شما به هیچ عنمان(عنوان)برای من خوراکی نمیخرین؟؟!!!!!بله پسرم به هیچ عنمان برات چیپس و پفک نمیخریم.قبول کن که بیخودهیا همین کلمه احساس...میگی من احساس میکنم که این جوریه یا احساسم میگه...البته طوری تلفظ میکنی که چندان صدای ح به گوش نمیاداینم نهمین حاشهو دهمین حاشیه تم میذارم برای اطلاعاتی که از دنیای مجازی پیدا کردی و میگی گروه موسیقی بی کلام و مدیر گروه و گروه مچاور خانواده و تلگرام و ...اینم بگم چند روز پیش هم از من میپرسی مامان!یه چیزی بگم ناراحت نمیشی؟؟نه پسرم بگو.مامان تو با بابا ازدواج کردی یا بابا با تو؟؟؟بابا تیپ زده بود؟یعنی از اینا که به گردنشون میزنن ،کبرات (کراوات)زده بود؟بابا که دوماد بود تو چی بودی؟؟خب پس من حق دارم به این پسر بگم پر حاشیه یا نه؟؟؟حالا نوبتی هم باشه،نوبت دیدن عکسهایی هست از پسرک پرحاشیه ی ما و خواهر جانشان
چون آب سرد بود،صدرا هیچ تمایلی نداشت پاهای مبارکو بذاره تو آب
اینجا که میبینید جناب صدرا دنبال خار میگردند جهت تهیه یه جور سلاح قدیمی سوزنی که از زمان پدرشون بهشون ارث رسیده
سلاح سوزنی درست شد...اگه یکی از خارها رو بکشیم خار بعدی شوت میشه به سمت هدف
پسم مواظب باش
فکر میکنید این چیه که صدرایمان ریختن در آب؟؟؟؟
گرفتین چی شد؟؟؟؟میگه میخوام ماده درست کنم...
بله دوستان وقتی دیدیم مریم جونی دوست پایتخت نشینمان نوشتن که آیدین جون پازل درست میکنه،ما هم بسی حسادت وجودمان را فرا گرفت و بعد از دقیقا یکسال دوباره پازلهای کیانایی را آوردیم و مشغول بازی با جناب صدرا شدیم و عجیب دیدیم پسرکمان یاد گرفته است که پازل بچیندممنونم مریم جان
یک روز قبل از طوفان تهران یه نیمچه بارونی اندازه ی نخود تو شهرمون بارید.این آسمون بعد از بارون نخودیه
صدرا در بازدید از نمایشگاه صنایع دستی
معرفی میکنم:عروسم هستند
این کارت تبریکو یکی از شاگردام هشت سال پیش بهم داد و دوستش دارم و نگهش داشتم
صدرا با دوچرخه ای که هم بوق دارد و هم آینهخریدیم دیگه تا بچمون با خاک انداز و سه پایه شلنگ بوق آینه نسازه
خب دوستان عزیزم ببخشید سرتونو درد آوردم.امیدوارم همواره روزگاری داشته باشید آرام و لبریز از عشق و صفا و محبت.خوش باشید و شادمان و خرم