سلام.....
سلام به همه ی دوستان خوبم و خواننده های خاموشممن نمیدونم چرا خوانندگان خاموش ما رخ نمی نمایند؟؟؟؟بابا یه کامنتی،رد پایی بذارین از خودتون!!!چی میشه مگه؟؟؟واقعا از شوخی گذشته همینکه آپ میشیم آمار بازدیدمون میره بالای 100 ولی کامنتامون همون دوست جونیهایی هستن که همیشه با هم در ارتباطیم.البته بگم ها منظورم این نیست که ما عقده ای و کامنت ندیده ایمولی بد نیست گاهی از خودتون یه نشونه ای بذارین.خب و اما بگم که متاسفانه سرفه های پسری که تموم نشده بماند،دخملیمان هم سرفه می کنه اونم از نوع دردآوردکتر میگه هر دو آلرژی دارن و بگردین ببینین به چی؟؟؟فعلا که میخوام برم سراغ داروهای گیاهی و آویشن و...یه مشکل دیگرمونم تبخال شدیدیه که من دچارش شدم و کل لب مخصوصا قسمت بالای چونه رو درگیر کرده و همین حالا هم که مشغول نوشتنم به شدت درد داره و زجرآفرینهاین واسه بار اوله که چند تا تب خال با هم زده وگرنه همیشه یه دونه بود و زود خوب میشد.ولی حالابه صدرا میگم پسرم نزدیک من نیا یه موقع تب خال نگیری!!!پسریمونم مدام نگاه میکنه و میگه اینجاش یه کم خوب شده بقیه شم خوب میشه...کرم بزن تا زود خوب شیگاهی هم میگه:تب خالتو به من ندی ها....یه مساله ی دیگه هم که خوشحالم کرده اینه که یکی از دوستان خوبم در دنیای حقیقی که از 15 سال پیش میشناسمشون و البته چند سالی از من بزرگتر هستند،ما را در دنیای مجازی نظاره کرده اند و بسی مایه ی شعف بنده است که حداقل از راههای مجازی میشود با دوستان حقیقی که دور هستند نیز ارتباط داشت...براشون بوسه فرستاد، در آغوششون گرفت و قلبت براشون بتپهخلاصه امیدوارم که همه ی شما دوستان حقیقی و مجازیم که البته بازم برام حقیقی هستید شاد و سلامت کنار خونواده های گلتون ایامو سپری کنیدقبلا از شعر خوندن گل پسرمون براتون گفتم.شعرهای جدیدی خونده به شیوه ی خودش که شنیدنش برای شما و پسری زمانیکه بزرگ شد و خواننده ی وب خالی از لطف نیستپس بفرمایید بریم ادامه ی مطلب....
من و صدرا در حال رفتن به مهد در صبح پاییزی پارک نزدیک خونه
بفرمایید بریم ادامه ی مطلب....
بله چند تا شعر جدید،پسر جون میخونن که همشون نصفه هستن و از نظر من که یک مامان روانشناس هستم هیچ عیبی ندارهمهم اینه که بچه بخونه...حالا همونی که خودش فهمیده و حفظ کرده...کم کم بزرگتر میشه بهتر میخونهشعر کبریت:
کبریتو خسته کردم....هی باز و بسته کردم....کبریت به من اخم کرد....دست منو زخم کرد...با نیشش آتیشم زد!!!!بقیه شو بلد نیستم مامان!!!آفرین پسرم اصلا عیبی نداره
شعر بارون:
وختی که بارون بند میاد...ابرا میشن سوار باد....میرن دوباره....میرن دوباره....خورشید خانم پیدا میشه....لباش به خنده وامیشه.....صفا میاره....صفا میاره...این شعرم بچم اولشو بلد نیست.اصلا عیبی نداره گلم
شعر خانواده:بچم کلا شعرو عوض کرده و اصلن اصلن اصلنم عیبی نداره
ما پنج انگشت از خانواده....بابا در این دست انگشت شصت است......آن نخستین انگشت دست است....انگشت سوم یعنی نشابر....اون مادر ماست....خانم خانه....پس اون یکی چیست؟.....انگشت سوم!!!....آن نادرست است....او هست خواهر....ما مانند مشتیم....تموم شدیعنی اصلا شاعره پسرممیدونین آن نادرست است اصلش اینه:آری درست استنشابر هم همون نشانه ست.حالا انگشت سومیه انگشت نشونه شده نمیدونم چرا؟؟یه شعر پلیسم میخونه که وقتی حواسش نیست همه شو میخونه ولی وقتی ازش میخوای بخونه کامل یادش نیست.یه قسمتهاییش اینه....
شعر پلیس:
اونی که تفنگ داره....کلاه قشنگ داره....آقا پلیسه زرنگه...وقتی که ماشین هی میاد از چپ و راست....پلیس راهنمایی مواظب بچه هاست....بچه ی خوب همیشه از خط کشی رد میشه...پسر مامان!یه وقت اینا رو خوندی از دست مامان ناراحت نشی که چرا شعر خوندنتو نوشته؟؟؟؟؟گلم اینقدر این جور خوندنتو دوست دارم که حیفم میاد ثبتش نکنم.دوست دارم دفترچه ای داشته باشی از همه ی خاطرات کودکیت.پس ناراحت نشی هااز شعر و شاعری پسری که بگذریم میرسیم به دخترمون که امسال درسهاش از پارسال سنگین تر شده و انتظار منم بیشتر.شدیدا اهل مطالعه ی کتاب داستانهای متفاوته.هفته ی کتاب رفته عضو کتابخونه ی بزرگ شهرمون شده و چند شب پیش رفتیم کتابخونه برای انتخاب کتاب. زیاد حوصله ی تست زنی نداره و کتاب تستهایی که پول رفته بالاش فعلا خط در میون سفیده.اما خوشبختانه در دروسش مشکلی نداره و معلماش ازش راضین.آفرین و صدآفرین دختر خوبم و مایه ی افتخارمخب خیلی حرف زدم.پس بریم چند تا عکس ببینیم و بگیم به امید دیدار....
نمیدونم اسمش چیه!!!!!!
هفته پیش غروب بود که یهو پسری فرمودند:شما هیچی به من نمیدین بخورم!!!رفتن سر کابینت و اینچنین از خودشون پذیرایی نمودند.
بنده هم که شدیدا وجدان درد گرفتم که چرا هیچ وقت هیچی به بچم ندادم که بخورهرفتم و برای شاهزاده فرنی درست نمودم
این پسر غمگین که میبینین صدرایی ماست وقتی که یه خورده سرما خورده بود و رفته زیر چتر نشسته غمناک
این چتر 24 ساعت دست صدرا خان دووم آورد و در حال حاضر ما چتر نداریم چون چتر مشکیمان دار فانی را وداع گفت و تمام سیمهایش در رفت
صدرا در کتابخانه
پلیسی به نام صدرای بن تن...به قول خودش!!
با این نوع عکس آشنایی کامل دارین....عکس صدرا از خودشاین دفعه کاملتر انداخته
خب دوستان گلم،فعلا باهاتون خداحافظی میکنم.دعا کنید همه ی مریضها زود خوب شن.تب خال ما هم برطرف شه که بدجور حالمو گرفتهبه یکتای منان میسپارمتان
طولانی نوشت:خوشبختانه تب خال ما به مدد دعای دوستان بهتر شده و امروز روز بهتری داشتیمیادم رفت بگم که مربی قبلی صدرا جون(سعیده جون)که کلی بچم براش حرص میخورد که بچه ها اذیتش میکنن و....از مهد رفتن و به جاشون مربی کمکشون(مهدیه جون)شدن مربی اصلی و جناب صدرا تازه دوروزه که سراغی از خاله سعیده نمیگیره وگرنه مدام میپرسید:چرا خاله سعیده نمیاد؟کی خاله سعیده میاد؟چرا از امبل(اول)دو تا خاله ها بودند ولی حالا نمیاد؟؟؟چون ما اذیت کردیم خاله سعیده نمیاد؟؟کی مریضیش خوب میشه و میاد؟؟؟یعنی سه هفته خوراک بچمون شده بود این سوالات...تا اینکه بنده زنگ زدم مهد و گفتم باباجون این بچه ی ما رو از عذاب وجدان دربیارین و بهش بگین چرا خاله سعیده نمیاد؟؟؟؟و خوشبختانه قانع شده که خاله سعیده دانشگاه داره و دیگه نمیتونه بیاد...بعله دیگه پسرمون علاقه ی خاصی به خاله شون داشتنشبتون خوش
کلاغه مهد صدرایی
سبد مهد صدرایی
دوستان میدونم عکسهام بی کیفیت شدهنمیدونم کدوم یک از اعضای خونواده مون که اصلا فکر نکنین صدراست،فلاش گوشیمو سوزونده و عکسهام مشکل دار میشنباید برم یه دوربین دیجیتال تاپ بخرم که خب هنوز نتونستم.خخخخخخخ.پس ما میسازیم با این عکسها شما هم تحمل فرمایید