امید!!!!!!!
سلام به دوستان گلم و بچه جونهای خودمتازگیها علاقه ی عجیبی پیدا کردم به عکاسی از طبیعت و شکار لحظه هاسالها بود که این حسو به این شکل نداشتم ولی فکر کنم از اونجایی که درگیری و مشکلات بچه ها کمتر شده و وقتم آزادتره و فکرم هم راحت تر این حس قدیمی اومده سراغمحیف دوربینم مشکل پیدا کرده و گرنه عکسهایی خلق میکردم که بیا و ببینخلاصه ظهر جمعه بود که رفتم توی حیاط و یهو چشمم افتاد به آخرین برگی که روی درختمون مونده بود.یاد اون فیلم قدیمی افتادم که بچگیهام دیده بودم.فصل پاییز بود.یه پسر بچه هم بود که مریض شده بود و امیدی نداشت که بتونه با بیماری بجنگه و خوب بشه.از پنجره ی اتاقش به بیرون نیگاه میکرد و میدید که برگهای پاییزی تند و تند در حال ریختن هستند و با خودش میگفت:با افتادن آخرین برگ من هم حتما می میرم.پیرمرد نقاشی که همسایه پسر بود و پسرکو خیلی دوست داشت شبونه در حالی که باد سردی میوزید قلم مو و رنگشو برداشت و رفت بالای درخت و روی دیواری که شاخه های درخت بهش تکیه داده بود یه برگ خوشگل کشید.پسرک صبح که از خواب بیدار شد با دیدن برگی که شب قبل با وجود طوفان شدید از درخت جدا نشده بود امید تازه ای پیدا کرد و به بیماریش غلبه کرد و حالش خوب شد.توی همین فکرها بودم که رفتم داخل اتاق و موبایلمو برداشتم و این دوتا عکسو گرفتم.امید!!!!واژه ای که زیباست و پرمعنا...امیدوار باشید و شادمان و آرام....