مامان راست نگو!!!
سلام به همه...دوستان گل خودم.کیانا و صدرا و همه ی اونایی که یواشکی میان و یواشکی میرن و به قول گفتنی خوانندگان خاموشند.امیدوارم همه شاد و سلامت باشید.و اما در حال حاضر که مشغول تایپ این مطلب هستم،کیانا خانم رفته خونه ی مامانی و صدرا هم مشغول تماشای تلویزیونه و منم در حال تایپ و شنیدن آهنگ نگران منی مرتضی پاشایی هستم.اما دلیل گذاشتن این پست:امروز از صبح که کیانا بیدار شد،گفت مامان من برم امروز خونه ی مامانی؟ پیش بابا جون و به مامانی کمک کنم و...منم موافقت کردم و قرار شد بابا کیانایی رو ببره اونجا.صدرا هم که مشغول بازی با کامپیوتر بود وقتی دید کیانا لباس پوشیده،گفت:کیانا کامپیوترو تو خاموش کن.و اومد پیش من.پرسیدم تو کجا میخوای بری پسرم؟گفت:همونجا که شما میخواین برین!گفتم من که جایی نمیرم..کیانا میخواد بره کلاسش...صدرا هم برگشت رفت پشت میز کامپیوتر و یه دفعه گفت:مامان!راست نگو!من میدونم کیانا میخواد بره خونه مامانی پس دیده(دیگه) راست نگو!!!!!
تفنگ صدرا که با کش موی کیانا و دو عدد چوب بستنی تزئین شده