واما این یک هفته.....
سلام دوست جونیهای من و یه سلامم به خوانندگان خاموش این وبلاگ.امیدوارم همگی سالم و سلامت باشید.اما هفته ای که گذشت واقعا سخت و سنگین بود.از یه طرف کار مدرسه به خاطر اعلام نتیجه، زیاد بود و از طرف دیگه صدرا که بدجور سرما خورد و حسابی نفسمو گرفت.....آره پسرم نمیدونم چه وقت داری این پستو میخونی؟؟؟ ولی نمیدونی چقدر از بیماریت عذاب کشیدم و لحظه لحظه ی درد و رنجتو با تمام وجودم حس کردم.پریشب اینقدر حالت بد بود که ده دقیقه به ده دقیقه از من آب میخواستی یا میگفتی دماغم ...دماغم...پوست دور بینیت زخم شده بود و دستمال که بهش میخورد دادت در میومد.تا شربتو میدیدی میگفتی بازم بخورم...دوتا ها(یا) سه تا....دیشب خوشبختانه بهتر خوابیدی و فقط دم صبحی از من دوغ میخواستی!!!اما سرفه هات ادامه داره و یه جورایی جگر خراشه.پسر مامان !به این فکر میکنم مامانایی که بچه هاشون حالا به هر دلیلی با یه بیماریه سخت دست و پنجه نرم میکنن، چه زجریو متحمل میشن و با هر ناله جگر گوششون چه به روز دلشون میاد؟؟؟؟آره فرزندانم خدا را هزاران هزار بار شاکرم که از نعمت سلامتی برخوردارید.و هزاران هزار بار از یکتا خالق هستی شفا و سلامتی کودکان مریض را خواهانم....
این هم عکسی از لیمو خوردن صدرایی البته قبل از بیماری!!!!چون در دوره بیماری لب به هیچ چیز نمی زد!!!!!!