صدرا جون مریض شده...
پسر مامان الان خوابیده.. چون دیشب هم نتونست خوب بخوابه و پریشب هم همین طور.امروز ظهر بعد از مدرسه پسریو بردم پیش دکتر.پسرم وقتی بابایی بهت گفته که مامان میخواد ببردت دکتر برگشتی گفتی:من نمیرم دکتک.دکتک بچه گونه ست.حالا یعنی چی؟ ما نمیدونیم؟؟خلاصه رفتیم پیش آقای دکتر و جنابعالی به سوالات دکتر جواب نمیدادی و من سوالو تکرار میکردم و شما جواب منو میدادی.به هر حال دکتر گفت چیزی نیست و خوشبختانه عفونتی در کار نبود.همون داروهایی رو داد که خودم بهت میدادم...بابا منم یه پا دکترم...ها وا....باور کن پسری.اما پریشب که حالت خوب نبود بعد از سرفه و کلی غلت و اینور اونور انداختن دست و پات یه دفعه چشاتو باز کردی و رفتی پایین تخت نشستی!!!گفتم صدرا جون میخوای چیکار کنی؟گفتی:مامان تو بخواب...میخوام فت(فکر)کنم.گفتم پسرم من نگرانت میشم..باز گفتی:نه تو بخواب من فت کنم زود میام...بعد دو دقیقه اومدی و ازت پرسیدم:پسرم به چی فکر کردی؟جواب دادی فت کردم دیده(دیگه)ومن متعجب که بچم ساعت سه صبح به چی فکر میکرده؟؟؟؟؟پسر گلم وقتی سرفه میکنی واقعا ناراحت میشم و میگم کاش من سرما میخوردم...آخه تا به حال سابقه سرفه های اینجوریو نداشتی.کیانا هم یه بار تو یکسال و سه ماهگی بدجور سرما خورد و واقعا حالش بد بود.دیدن بیماریه شما گلهای من خیلی سخته....ما مامانا دوست داریم خودمون مریض شیم ولی شما سالم و سلامت باشید و از در و دیوار برین بالا.به امید سلامتی همه بچه های گل این دنیا.
این مربوط به وقتیه که صدرا جونم حالش خوبه و مشغول فعالیتهای خلاقانه خودشه