صدرا جون صدرا جون، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 26 روز سن داره
کیانا جونکیانا جون، تا این لحظه: 19 سال و 7 ماه و 3 روز سن داره

آبی آسمان من..فرزندانم

مامان یه مامان شاغل و عاشق بچه ها

ای معلم ای دبستانی ترین احساس من....

1393/2/10 21:05
2,107 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به همه ی دوستان گلم.یه سلام ویژه و مخصوص هم به همه ی همکاران خوبم و معلمهای مهربون هر کجایی که هستن.عزیزانم دوست دارم در آستانه ی فرارسیدن هفته معلم این مناسبت خوب و زیبا رو از صمیم قلب به شما همکاران عزیزم تبریک بگم و از خداوند بزرگ براتون بهترینها و خوبترینها رو بخوام....محبتدر ادامه میخوام ببرمتون به ایام کودکیهامون...روزهایی که خودمون مدرسه میرفتیم و دانش اموز بودیم...روزهایی که درکلاسهای پر جمعیت تو نیمکتهای چوبی کوچولومون مینشستیم و معلممونم  انگاری خدامون بود...روزهایی که دوست داشتیم اسم کوچیک خانم معلم و اسم بچه هاشو بدونیم و اگه تو کوچه و خیابون خانم معلمو میدیدیم تا بنا گوش سرخ میشدیم...و روزهایی که....راستی نیمکتهای قهوه ای و زخم و زیلی یادتونه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟بابای مدرسه رو چی؟صدای خش خش جاروی دسته بلندشو چی؟؟؟؟؟بوفه ی کوچولوی مدرسه مونو که توش فقط چند تا کیک و بیسکویت و گندمکهای رنگی پیدا می شد ...چی؟؟؟؟؟؟؟؟؟صفهایی که واسه خرید همین هیچی ها میبستیم و هل دادنهای همدیگه تو پله ها و آبخوریها چی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟هنوزم بوی نفت و گازوئیل بخاری چیکه ایه کلاسمون تو ذهنمه!یادتونه اگه پیچشو زیاد میچرخوندیم و زیادی نفت میرفت تو مخزنش چه صداهای وحشتناکی میداد؟؟؟؟؟اینطور وقتها با تخته پاک کن در بخاریو بر میداشتیم و یه تیکه گچ زیر درش میذاشتیم که کمتر صدا بده و اونوقت بود که حسابی گرم میشدیم....سیاه چالو یادم رفت!من که واقعا قبول داشتم که یه همچین جایی توی مدرسه هست و بچه های درس نخون و بی انضباط باید برن اونجا....یادتونه خیلی هامون پیاده و همراه بچه های قد و نیم قد همسایه ها میرفتیم مدرسه و با یه پرچم قرمز ایست از خیابونایی که یک چهارم حالا ماشین توش نبود رد میشدیم و به کلاس میرسیدیم...مدادامون وقتی کوچیک میشد تو مداد گیر میذاشتیم و باز هم باهاش مینوشتیم و مینوشتیم.....آره میدونم یادتونه و یادتونم میمونه...بله عزیزان دورانی داشتیم که هر چی ازش بگم نمیتونم حق مطلبو ادا کنم و چه بسا از حوصله ی بعضیها خارج باشه...پس اکتفا میکنم به... به تصویر کشیدن عکسهایی که مارو بیشتر میبره به اون روزها و گذاشتن شعری که دقیقا وصف اون روزهاست...موفق باشید و شادکام و سرفرازمحبتآراممحبتو..............

روزتان مبارک ای کسانی که خرقه ی زیبای پیامبری بر تن دارید....حق نگاهبانتان!!

یادش بخیر

باران

آراملطفا بفرمایید ادامه مطلبآرام

یادنامه

یاد

یاد

یاد

من با این عکس کلی خاطره دارم....با این صفحه این بازیو میکردیم: انگشت میذاشتیم رو یکی از عکسها و شروع میکردیم به خوندن این شعر و انگشتمونو مثل 10 20 30 40 رو عکسها میچرخوندیم و میخوندیم سر به سرت میذارم ...کلاه به سرت میذارم...فکر نکنی که شاهی....پس تو غــــــــــــــــــــــــــلام ســــــــــــــــــــیاهی..... قه قههو اما حسن ختام این پست یه عکس دیگه و شعری زیبا از محمد علی حریری جهرمی....

پاک کن

اولیـــن روز دبستــــان

اولین روز دبستان بازگرد
کودکیها شاد و خندان بازگرد

بازگرد ای خاطرات کودکی
بر سوار اسب های چوبکی

خاطرات کودکی زیبا ترند
یادگاران کهن مانا ترند

درسهای سال اول ساده بود
آب را بابا به سارا داده بود

درس پند آموز روباه و خروس
روبه مکار و دزد چاپلوس

کاکلی گنجشککی باهوش بود
فیل نادانی برایش موش بود

روز مهمانی کوکب خانم است
سفره پر از بوی نان گندم است

با وجود سوز و سرمای شدید
ریز علی پیراهن از تن می درید

تا درون نیمکت جا می شدیم
ما پر از تصمیم کبرا می شدیم

پاک کن هایی ز پاکی داشتیم
یک تراش سرخ لاکی داشتیم

کیفمان چفتی به رنگ زرد داشت
دوشمان از حلقه هایش درد داشت

گرمی دستانمان از آه بود
برگ دفترهامان به رنگ کاه بود

مانده در گوشم صدایی چون تگرگ
خش خش جاروی بابا روی برگ

همکلاسی های من یادم کنید
باز هم در کوچه فریادم کنید

همکلاسی های درس و رنج و کار
بچه های جامه های وصله دار

کاش هرگز زنگ تفریحی نبود
جمع بودن بود و تفریقی نبود

کاش می شد باز کوچک میشدیم
لااقل یک روز کودک میشدیم

یاد آن آموزگار ساده پوش
یاد آن گچها که بودش روی دوش

ای معلم نام و هم یادت به خیر
یاد درس آب و بابایت به خیر

ای دبستانی ترین احساس من
باز گرد این مشق ها را خط بزن

شعر از : محمد علی حریری جهرمی

پسندها (4)

نظرات (21)

مهرتابان
10 اردیبهشت 93 21:28
سلام آبجی بزرگه.... یعنی جدی جدی باختم... باورم نمیشه حالا با نون بیام یعنی؟ باشه دوباره با نون میام.... نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد عالم پیر دگرباره جوان خواهد شد ارغوان جام عقیقی به سمن خواهد داد چشم نرگس به شقایق نگران خواهد شد تکراری بود؟
مامان کیانا و صدرا
پاسخ
آخ از دست تو آبجی جونیه نیگاه به پست مشاعره ی ما بنداز...اینم نصفش تکراریه!!!!!!!!!!!!!!!!!!باختتو قبول کن
مهرتابان
10 اردیبهشت 93 21:32
موزیک آنلاین رو تازه می شنوم... آخه من عادت دارم اسپیکر رو خاموش داشته باشم. هی کودکی ،کجایی که یادت بخیر چه دورانی بودااااااااااااااا
مامان کیانا و صدرا
پاسخ
خب پس اسپیکر مسپیکر خاموش بیدهمشکلی نیست.خوشحالم که خوشتون اومده
مامان ریحان
10 اردیبهشت 93 23:01
سلام دوست جونیم،یادش بخیر چه دوران قشنگی بود،ممنون بخاطر یادآوری،پیشاپیش روزت مبارک خانم معلم
مامان کیانا و صدرا
پاسخ
سلام عزیزمآره واقعا یادش بخیرمرسی گلم
مامان جون
11 اردیبهشت 93 8:36
سلام علیكم. بابا خيلي پستاي قشنگي گذاشتي همون بود كه يك سره پاي كامپي بودي روزت پيشاپيش مباركخواهرزاده هاي گلم روهم ببوس
مامان کیانا و صدرا
پاسخ
سلام و صبح بخیر ما اینیم دیگهنه بابا چون حوصله ی هیچ کاریو ندارم میام پای وبمرسی...توهم هستی جونمو ببوس
❀مامان علی❀
11 اردیبهشت 93 11:19
سلام دوست عزیز پیشاپیش روزت مبارک
مامان کیانا و صدرا
پاسخ
سلام گلم.ممنونم عزیزم
مهرتابان
11 اردیبهشت 93 17:23
باختم سلام خوبی خواهر؟ نوبت دومم هم باختم.... آره من باختم رو قبول دارم
مامان کیانا و صدرا
پاسخ
حالا چرا با من قهر کردیخودتم میدونی که هدفمون برد و باخت نبود....هدفمون بیشتر به یاد هم بودن و بیشتر سر زدن به هم بود که حاصل شد.دوستت دارم و اگه خودتم دوست داری هنوزم ادامه میدیم.من فکر کردم شاید خسته شدی و شعر تکراری میاد تو ذهنت
مهرتابان
11 اردیبهشت 93 17:24
بهترین معلم ها با قلبشان آموزش می دهند ، نه با کتاب تقدیم به قلب پر مهر شما http://s5.picofile.com/file/8121837392/121.jpg
مامان کیانا و صدرا
پاسخ
ممنونم عزیزم.بهترینی
مهرتابان
11 اردیبهشت 93 18:23
سلام خواهری ولی هدف من برد بودااااااااااااااااااا که حاصل نشد.اگه می دونستم با یه خانوم ادبیاتی دارم مشاعره می کنم حواسم رو بیشتر جمع می کردم.خخخخخخخ آره عزیزم منم موافقم ادامه بدیم.اما علت اینکه شعر تکراری میاد به ذهنم خسته شدن نبود.برای این بود که من زیاد شعر بلد نیستم..... یا شایدم از بعضی شعرا بیشتر خووووووووووشم
مامان کیانا و صدرا
پاسخ
خب پس هدفت برد بود؟؟؟؟؟؟؟؟؟خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ پس تو بازنده هستیخب پس حالا که قراره ادامه بدیم از روی فرصت شعر نوبتیتو بنویس
مهرتابان
11 اردیبهشت 93 18:30
منم همینطوووووووووووووور ..... روزت هزاران بار مبارک...[بوسه]
مهرتابان
11 اردیبهشت 93 18:49
آره هدفم برد بود ولی باختم خخخخخ باشه سر فرصت ایشاالله با یه شعر فوق العاده میام اصن شده خودم شعر بگم ،میگماااااااااا ولی تکراری نمی فرستم.
مامان کیانا و صدرا
پاسخ
خب عیب ندارهمنتظرتونیم شاعره ی عزیزم
مامان جون
12 اردیبهشت 93 8:52
سلام منم يه سوال تو پرسش و پاسخ گذاشتم توهم زودي جواب بده مرسي...
مامان کیانا و صدرا
پاسخ
سلام.سوالت هنوز تایید نشده...به سوال منم جواب ندادی
مامان ناهید
13 اردیبهشت 93 18:07
حسابی منو بردی به دوران دبستانم چه پست جالب وبا حال ومتفاوتی بود حال کردم راستی انگار همه ما حسمون مثل هم بود منم تو اون دوران همین حس مشابه شمارو داشتم یادش به خیر ما بابای مدرسه نداشتیم مامان مدرسه داشتیم الان دخترش به جای خودش تو اون مدرسه جاشو گرفته چه خاطره های قشنگی خوش به حالتون که معلم هستید روز معلم رو بهتون تبریک می گم
مامان کیانا و صدرا
پاسخ
ممنونم عزیزم.لطفذ کردی که مطلبو با حوصله خوندی
مامان خانمی
13 اردیبهشت 93 19:17
سلام روز معلم را بهتون تبریک میگم سرشار و سرزنده باشید ممنون که به من سر می زنید خودم نظر گذاشتم ثبت شد شاید حالا مشکل برطرف شده باشد و موقع نظر گذاشتن شما قالب وبلاگ به هم نریخته بود احیانا
مامان کیانا و صدرا
پاسخ
سلام.ممنونم عزیزم.اصلادر وبهای پرشین بلاگ نمیتونم نظر بذارم.شاید مشکل از مرورگرم باشه
فریبا
13 اردیبهشت 93 23:02
شعر آخری بینهایت عالی بود دلم هوای روزای ابتداییمو کرد واقعا کاش میشدیه روز دوباره به اون روزا برگشت
مامان خانمی
14 اردیبهشت 93 12:02
سلام خوبید ؟ مثل اینکه مشکل برطرف شده من الان سه کامنت از شما دارم وممنون از اینکه وبلاگ من را لینک کرده اید
مامان کیانا و صدرا
پاسخ
سلام.ممنونم.خداروشکر ولی من دوتا از نظراتمو پیدا کردم.اولیشو ندیدم!!!خواهش میکنم
مامان خانمی
16 اردیبهشت 93 11:55
سلام حتما تو مطالب قدیمی وبلاگ هست پایین وبلاگ بازم ممنون شما هم در اسرع وقت لینک می شوید
مامان کیانا و صدرا
پاسخ
سلام و ممنونم
خواهرفرناز
8 خرداد 93 22:18
خیلی جالب بود ممنون
مامان کیانا و صدرا
پاسخ
قربونت برم من
مهرتابان
11 مرداد 93 11:25
سلااااااااااااااااام خوبی خواهر جون؟ یادش بخیر...چه زود بزرگ شدیم.
مریم مامان آیدین
29 شهریور 93 16:02
خیلی لذت بردم دوستم....اون پاک کن پا و سه رنگ و نراشای قلبی یادم رفته بود مرسی دوستم
مامانی
20 آبان 93 14:26
سلام وااای منو بردین به اون روزا چقدر قشنگ بود با اجازه لینکتون کردم و خوشحال میشم بهمون سر بزنید در ضمن کلوچه نازی دارین صدرا جون
مامان کیانا و صدرا
پاسخ
سلام.خواهش میکنم عزیزم.چشم حتما سر میزنم باعث افتخارمونه
رنگارنگ
17 اردیبهشت 94 10:47
سلام به شما و خانواده ی محترم روز معلم را با تاخیر خدمت شما تبریک می گم امید که شاد و سلامت باشید متن عالی بود ممنون
مامان کیانا و صدرا
پاسخ
سلام مامان مهربون.ممنون لطفتم گلم