قصه های صدرایی
پسر مامان سلام.خوبی گل مامان؟آفرین که می خوابی و میذاری مامی یه کم واسه خودش وب گردی کنه و به دوستاش سر بزنه و برات بنویسه.از صبح که نبودم حالام خونه شهر شام شده و میشه گفت جای سوزن انداختن نیست.ولی من حوصله ی جمع و جور کردن ندارم و دلم می خواد برات بنویسم.بعدا اگه خدا خواست یه سروسامونی به اوضاع خونه میدم.فقط خدا کنه سر و کله ی کسی پیدا نشه که دیگه ....ولش کن پسرم بگذریم.میدونی از دیشب وقت خواب قضیه بر عکس شده و تو برای من قصه میگی.اونم چه قصه هایی گه خودتم با شنیدنش ریسه میری.فدای خنده هات.چند تایی از قصه هاتو مینویسم که مامانا ببینن چه پسر قصه گویی دارم مــــــــــــــن. قصه ی ماشین: یه روز صدرا با ماشین خال خالیش بازی می کرد یه...