گاهی یک هفته هم یک عمرمیشود....
سلام....سلامی گرم و دوستانه به تک تک دوستان خوب و مهربونم.طاعات و عباداتتون قبول درگاه حقامیدوارم حال همه تون خوب باشه و روزهایی سرشار از آرامش و سلامتی داشته باشید.سلام دوم همیشگی منم برای کیانا خانم و آقا صدراست.بچه های گلم،ایشا....شما هم در پناه حق روزهایی سرشار از موفقیت و سعادت و سلامتی پیش رو داشته باشید.و اما....واقعا هم گاهی یک هفته هم به اندازه ی یک عمر برای آدم میگذره...البته هفته هایی از جنس بیماری...متاسفانه دقیقا شب یکشنبه ی پیش پسری در خواب ناآرام بود و چندین بار ناله کرد و خلاصه خواب خوبی نداشت.صبح یکشنبه چون هوا خیلی گرم بود و صدرا هم علامت خاصی نداشت دکتر نبردمش و موکول کردم به بعدازظهر.خلاصه عصر همراه کیانا و صدرا رفتیم پیش پزشک عمومی درمانگاه خودمون.جناب دکتر فرمودند گلوی پسری عفونت نموده و آموکسی سیلین نوشتن براش و تب بر و همین جور چیزا...دقیقا از شب تبهای شدید پسری شروع شد که اصلا جوابی به استامینوفن نمیداد و فقط من بودم و ترس شدید از داغ شدن پسرکدوشنبه شد تب قطع نشد...سه شنبه شد تب قطع نشد...دوباره بعدازظهر سه شنبه به خیال اینکه پزشک متخصص کودکان در درمانگاه حضور به هم میرسانند وارد درمانگاه شده و دیدیم نخیر متخصص عزیز بنا به هر دلیلی که ما نمیدانیم تشریف نیاوردند.از طرفی ساعت هنوز 5 هم نشده بود و مطب پزشکان متخصص هم باز نبود و پسرک هم بی حالاین شد که دوباره رفتیم پیش پزشک عمومی البته پزشکی به جز پزشک روز یکشنبه...جناب دکتر به طور کامل صدرایمان را معاینه نمودند و گفتند این بچه گلوش مشکل نداره و به نظر من...دقت داشته باشید به نظر من سینوسهاش چرکی شدنناگفته نمونه چشم چپ پسری هم از روز دوشنبه متورم شده بود و دکتر هم معتقد بود که این به دلیل همون عفونت سینوسهاست.سرتونو درد نیارم دوستان جناب دکتر برای صدرا آموکسی کلاو تجویز کردند و این در حالی بود که من به شدت از عوارض آموکسی کلاو که چندی قبل موجب شده بود دختر یکی از آشنایان به خاطرش تا پای مرگ پیش بره،هراس داشتم.ولی دکتر اطمینان داد که چیزی نیست و من باید دارو رو بدم و دوروز بعد از شروع دارو تب قطع میشه...بله ما با ترس و لرز شروع کردیم به دادن داروی جدید ولی تب همچنان بود و بود و بود..کم میشد ولی شبها چنان بالا میرفت که تمام لباسهای پسری هم خیس میشد از عرق و تنش مثل کوره داغ بود و خواب از چشمان من و خودش کاملا رخت بربسته بودببخشید خواهرا واقعا سرتونو درد آوردم بالاخره روز شنبه صبج تب پسرکمان قطع شدو ما ترسان و لرزان از بازگشت مجدد تب همچنان طبق تجویز پزشک مشغول به دادن دارو بودیم تا روز دوشنبه که مدرسه رفتم و بعد از برگشتن دوباره داروی پسر جانو دادم و بعد از نیم ساعت دیدم صدرا نگو لبو بگوتمام بدن بچه و گوشها و کف دستها و پشت و شکم پر از دونه های ریز زیر پوستی بود و قرمزدوباره ترس از حساسیت دارویی و خطرات و عواقب وحشتناک منو مجبور کرد که عصر ساعت شش بلاخره همراه کیانا بریم پیش پزشک متخصص....خانم دکتر در نهایت خونسردی صدرای قرمزیه منو معاینه کرد و گفت:هر چی بوده تموم شده و بچه الان هیچیش نیست.همون حساسیت به آموکسی کلاوه.من:خانم دکتر میشه براش یه آزمایشی چیزی بنویسین من چکش کنم خیالم راحت بشه؟؟؟دکتر:تو به مریض من چیکار داری؟؟من نمیخوام چکش کنم.حالش خوبهبعله این شد که شب وقتی مجیدخان آقامونو میگم از صدرا پرسید که دکتر چی گفت؟؟؟پسرکمون در حالیکه بعد از یک هفته ی پر از درد و تب در حال بازی بود،نطق فرمودن که دکتر گفته:اصلا مهم نیس...اصلن اصلن مـــــــــــــــــــــــــــــهم نیس....بله دیگه خوشبختانه در حال حاضر پسر جون ما حالش بهتره و نمیدونم واقعا نمیدونم این عفونت از کجا اومد و اصلا چرا اومد؟؟؟خدایی تا امسال که صدرا مهد نرفته بود ما آنتی بیوتیکی بهش نداده بودیم ولی امسال انواع و اقسام ویروسها و عفونتها اومد وحتی در تعطیلات هم دست از سرش برنداشت...فقط اینو بگم که ایشا....هیچ بچه ای هیچ بچه ای بیمار نشه...آمین یا رب العالمین....
پی نوشت:پسر گلم اصلا دوست نداشتم این عکس جزو اولین عکسهای گوشی جدید باشه....فقط برای تو و همه ی کودکان دنیا سلامتی و نشاط و آرامشو آرزو میکنمبه امید گرفتن عکسهایی خوشگل و پر از سلامتی
پی نوشت 2:ممنونم یه دنیا از دوستان خوب و گلم که در این مدت به من سر میزدند و جویای حال پسرم بودند.ایشا...همیشه شاد و خندون و سلامت باشید