صدرا جون صدرا جون، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 14 روز سن داره
کیانا جونکیانا جون، تا این لحظه: 19 سال و 6 ماه و 22 روز سن داره

آبی آسمان من..فرزندانم

مامان یه مامان شاغل و عاشق بچه ها

ز مثل زندگی...

1394/2/25 7:56
1,084 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به همه ی دوستان گلم و سلام به کیانا خانم و آقا صدرامحبتامیدوارم حال همه خوب و خوش باشه و روزگار بر وفق مرادآرامخب مدت نسبتا زیادیه که به دلایلی که در جریان بودید پستی نگاشته نشده و البته که نکات قابل عرض زیاد بوده ولی در گذر از روزهای پر دغدغه به فراموشی سپرده شدهغمناکاما مهم همین برگشت میباشد و بسچشمک مثل همیشه واقعا نمیدونم چی قراره تو این پست بنویسم و حتی هنوز عنوانم براش نذاشتم ولی امیدوارم از خوندن این پست فی البداهه ی مرضیه بانو خسته نشید و خوشتون بیادمحبتاول از این حالات اخیر صدرا جانم بگویم که بدجور پولکی شدی پسر گلیتعجبنمیدونم چرا اینقدر زود اقتصاد وارد ذهن شما شده؟؟البته مقصر اصلی این وضعیت عیدیهای جنابعالی بود که لذت میبردی از وجودشون و سعی در جمع آوری و حفظشون داشتی تا به وسیله ی اونا برای خودت اسباب بازیهای مورد علاقه اتو بخری چون هنوز معتقدی که ما هیچی برات نمیخریم مادر!!!و من در عجم که اون همه اسباب بازی که در خانه ی ما موجود است از کجا آمده؟؟؟؟بله در این پول بازی،پسر ی جان با حالتی ملتمسانه و مظلومانه از بنده و جناب پدر اسکناسهایی میگیرند و در زیر فرش پنهان میکنند و با فاصله ی های اندک مشغول زیاد کردنشان هستند به طوریکه دیشب هم که آقای فروشنده اضافه ی پول بنده را که دو عدد اسکناس ده تومنی بوده پس داده است پسری میگوید:مامان!میشه اون پولایی رو که آقا بهت داد بدی به من!!!عینکالبته نا گفته نماند پسر ما فکر میکنه هر چقدر تعداد اسکناسها زیادتر باشه پولدارترهخندونکاما فکر نکن اگه دویستی بهش بدیم خوشش بیاد نه متاسفانه صد و دویستی به درد ایشان نمیخورهچشمکدر همین اثنا یکی دو روز پیش پدر  گرامی به پسر عزیز فرمودند:پسر جان اگر دوست داری که یه اسکوتر چوبی برایت بیاورم باید پولهایت را بدهی تا از آقا بخرمشیطانپسرک مظلوم من هم پولهایش را که در فاصله ی سه روز از ما کش رفته بود تقدیم پدر نمود.33 تومنخندونکپدر هم اسکوتر چوبی را آورد و پسر سرخوش از استفاده از آن....که ناگهان اسکوتر دچار خرابی شد و پسرک گریه کنان:اون همه پول دادم براش....پولامو پس بدین...این به درد خودتون میخوره و های گریه و گریهترسوفعلا هم کاملا دل و روده ی اسکوتر بیچاره را وسط حیاط باز میکند و معتقد است که میتواند درستش کند.زیباو منتظر است که حقوق بنده را بریزند که بروم و یواشکی برایش ماشین کنترلی بخرم و بذارم یه جایی و صبح که بیدار شد ببینه ماشین خنترلی(همون کنترلی)دارهخنده

هدیه کیانایی

خب از پولکی شدن گل پسری که بگذریم میرسیم به افاضات ایشون که مدام به بنده قول میدهند که:مامان! وختی که بزرگ شدم برات همه چی میخرم.یه موتور هم میخرم چون سرعتش بالاس.میگم خب چه ماشینی برام میخری:هر ماشینی که دوست داشته باشی...ولی بلافاصله میگه:مامان!اگه پولش گرون باشه چی؟؟زباندیشب یهو قبل از خواب میگه:مامان!مخازه ی بابا مال منه!!!وختی بزرگ شدم.منم در حالت خواب و بیداری:باشه پسر جان مال تو حالا بخوابعینکغلط غولوط حرف زدن پسری همچنان ادامه داره ولی باشدت کمتربغلدیشب کیانا یهو یه مارمولک دیده و پریده هوا صدرا هم همین طور که وای وای....منم گفتم باباجان!وقتی ما بچه بودیم عقرب هم تو خونه هامون میدیدیم چه برسه به مارمولک!!!یهو صدرا میپرسه:مامان!غقبر همون ماره؟؟؟؟خندهمیبینی تو رو خدا همین حالا یعنی همین چند ثانیه پیش کیانا یهو اومد پشت پنجره و من ترسیدم و حالا صدرا رفته و به کیانا میگه:کیانا!!!تبریک میگم.کیانا:برای چی؟صدرا:چون مامانو ترسوندی!!!خطامتفکرضمنا پسری در هفته ی قبل متاسفانه بیمار بود و سرفه و تب و دل درد که البته کاملا ویروسی بود و نیاز به پزشک نبود و بنده درمانش نمودم ولی هنوز تک سرفه هایی مانده و من در عجم که این بچه امسال چقدر ویروس به این خونه آوردتعجبچند روز پیش به شدت با کیانا درگیر شده بود و گیس و گیس کشی و منم میگم:پسرجان چرا اذیت میکنی؟؟؟کیانا رو میزنی؟؟؟بعد از یه ساعتی که پسری باز گریه اش بلند شده در میون هق هق هایش:فک کردین من چرا اذیتتون میکنم؟؟؟؟من میخوام که با من بازی کنید...فقط بازی میخوام...و من اینجوری میشمگریهگریهالبته فکر نکنین که من اصلا با صدرا بازی نمیکنم ولی خب کمتر!!!مخصوصا این چند هفته ی آخر که اصلا دل و دماغش نبود.کیانا هم با صدرا نمیتونه در بازی کنار بیاد و بازیهاشون چند لحظه ایه و آخر سر کیاناست که از مرحمت الهی شاکیه که چرا من داداش دارم و خواهر ندارم؟؟؟بله دوستان این جوریهچشمکچند شب پیش از طرف مدرسه ی همسر شام دعوت بودیم.رفتیم سالن و مراسمی تدارک دیده بودند و در یه قسمت مجری از بچه های مهد کودکی و پیش دبستانی خواست که بیان روی سن و مسابقه داشته باشند.عمرا فک نمیکردم صدرا بره!!!فقط بهش گفتم پسرم میخوای بری بالا؟جایزه بهت میدن.و پسری چنان با سرعت و اعتماد به نفس بلند شد و رفت بالا و روی سن که من اینجوری شده بیدمتعجبوقتی مجری به صدرا رسید،بعد از اینکه اسم و فامیلشو گفت،از صدرا پرسید:پسرم چرا پاپیون زدی؟میخواستی بری عروسی؟سالنو اشتباهی نیومدی؟و پسریمون  با جدیت کامل و بدون حتی یه لبخند برگشت گفت:من نمیدونم کلاس چندممخندهبماند که مسابقه شونم خنده به لب همه نشوند و در آخر همه شون جایزه گرفتندتشویقاینم از سوتی بنده بود شاید،که در جمع اداریون پسریو پاپیون زده بردمخندونکناگفته نمونه که یکی دوبار من و کیانا از پایین براش دست تکون دادیم و خب بقیه هم همه تشویق میکردند...حالا بعد از چند روز از اون قضیه برگشته میگه:مامان!اصتن(اصلا)خوشم نیومد شما برام دست زدین...بلـــــــــــــــــــــــــه!!!!متفکرغد تشریف دارن پسری چیکار کنیم خواهر!!!در حین مراسم رضای عزیز ما بچه ها رو نمیبردیم و هر دو خونه بودن.هر دو هم فوق العاده حلوا دوست دارن.یه روز صدرا برگشته میگه:مامان!فقط مامانی بدبخت باید برای ما حلوا درست کنه!!!!تو چرا حلوا درس نمیکنی برامون؟؟؟بدبخت مامانم که نوه اش بهش میگه بدبختچشمکتو حرفامون شنیده بود که رضا رو بردن بشورن و این حرفها!!!برگشته میگه:چرا باید مریضو بشورن؟مگه خودشو کفیث کرده؟غمگیندوستان گلم!گفتنیها زیاده ولی فعلا نمیخوام بیشتر از این خسته تون کنم.صدرا جون نمیدونم کی این پستو میخونی و من کجام اون موقع؟؟؟ولی بدون که عشق منی و دوستت دارم حسابی اگرچه روزی چند بار مجبورم میکنی یه جیغ بنفش سرت بکشمخندونککیانا جون!تو هم نمیدونم میخونی پستو یا میفته برای بعدها ولی تو هم اینو بدون که با تمام لجبازیهای خاص دوران نوجوونیت دوستت دارم و دنیای منی!گرچه تو هم مجبورم میکنی گیسهامو بکشمخندونکقه قههشادی و نشاط شما گلهای خوشگلم آرزوی قلبی منه...دوستتون دارمبوسبوسدوست جونیهای مهربونم!این پستو ارسال میکنم ولی عکس فغعلا نمیتونم بذارم چون عجله دارم.منتظر عکسها هم باشید.ما رو تنها نذارید.. هامحبتفعلا میسپارمتون به خالق شادیهازیبا

این گل و تابلو ی کوچولو هدیه کیانا خانمه واسه روز مادر...مرسی دخملمبوسبغل

هدیه کیانا

پی نوشت:دوستان گلم عکسها رو میبرم پست بعدی!!!چون این پست طولانی شدهچشمکتازه اینجوری به روز تر میشیمقه قههبوسمحبت

پسندها (4)

نظرات (7)

مامان آنيتا
25 اردیبهشت 94 17:05
سلام عزيزم مطلب گذاشتم نظر يادت نره
مریم مامان آیدین
25 اردیبهشت 94 17:19
سلام مرضیه گلم خوشحالم که خوبی دوستم میبینی...حتی همین وروجک ها که به خاطرشون حق نداریم مریض بشیم...حق نداریم ناراحت باشیم...و حق نداریم عزادار باشیم میتونن به تنهایی مارو برگردونن به زندگی خدا حفظش کنه دو تا دسته گلت رو....صدرای پول شمار و علاقه مند به پس انداز رو ببینم...یعنی با وجود یه مامان اسکروچ...تو توقع دیگه ای از صدرا و زود آشنا شدن با نقوله مالی رو داشتی عایا؟؟؟ قربونش برم...خجالت نمیکیشن انقـــــــــــــدر پول از بچه گرفتین و یه اسکوتر خراب بهش انداختین؟؟؟
مامان کیانا و صدرا
پاسخ
سلام مریم جونم.ممنونم خواهری خوبمآره واقعا!!!وقتی بچه ها هستند دنیا طور دیگه میشه با تموم ناملایماتش...باور کن خواهر من اسکروچ نیستم.همینو بگو بچم کلی ناامید شد از داشتن این اسکوتر داغونخودم میخرم واسش.فعلا که باید ماشین خنترلی بخرممرسی عزیز از حضور گرمت
مریم مامان آیدین
25 اردیبهشت 94 17:24
قربونش برم که رفته رو سن بیشتر فدای اون جدیتش بشم...آیدین هم همینقدر جدیه برای غزیبه ها و به مامان بدبختت[نیشخمد] هم کلی سلام برسون که انقدر حلوا خوب درست میکنه که بچه ها دلشون براش سوخته که چرا همش اووون؟؟؟ خدا حفظش کنه این مامانی مهربون رو خدا صبرتون بده دوستم و خییلی ببوس هردو دسته گلت رو که الهی براشون زیباترین تقدیرها پیش بیاد
مامان کیانا و صدرا
پاسخ
سن رفتن با کت و شلوار لی و پیراهن قرمز و پاپیون مشکیدومادی بود پسرم واس خودشمرسی عزیزم.خدا نگهبان همه ی مامانی های عزیز باشه.خدایی حوصله میخواد تف دادن آرد و طلایی کردنش و شکر اندازه شربت کردن و زعفرون و....بعدم راستش خودم دوست ندارم حلوا بپزم.نمیدونم چرا؟یه جوریهبازم ممنونم عزیزم.ببوس آیدین جونو
بابای ملیسا خانم ناناز
26 اردیبهشت 94 1:26
با سلام . ضمن تبریک بمناسبت عید مبعث و همچنین بخاطر وبلاگ زیباتون ، وبلاگ ملیسا دختر بابا با عکسهای جدیدش به روز شد . خوشحال میشیم اگر با تشریف فرمائی خودتون ، یه یادگاری به رسم یادبود تو قسمت نظرات از خودتون به یادگار بزارید . منتظر شما هستیم .
مونا
27 اردیبهشت 94 0:36
سلام مرضیه جون. انشا . . . . بهتری. خدا رو شکر به خاطر وجود بچه های عزیزت . الهی که عروس و دامادشون کنی. این ماجرای عیدی گرفتن گل پسر چه خوب حس اقتصاد و پس انداز رو به صدرای نازم داده. زوتر برو و براش ماشین کنترلی بخر... !
مامان کیانا و صدرا
پاسخ
سلام مونا جونمممنون عزیزم.برای شما هم همین طوربله خواهر!بدجوری اقتصادی شدهچشم حتما
الهام
27 اردیبهشت 94 8:04
سلام مرضیه جون خوشحالم که حال و هواتون عوض شده رفیق الهی! چقدر باحاله پوزیشن های پول طلبانۀ صدرا جون یادت نره ماشین کنترلی یه رو بخری هااااا فدای صدرایی که میخواد دست و دلبازی کنه ولی این اقتصادی بودنش نمیگذاره! ما هم دیروز میگون بودیم و دو تا مارمولک دیدیم از نوع تیره رنگش! داشتم با ذوق به علیرضا نشونش می دادم که خوشش بیاد ولی اصلا خوشش نیومد و با اصرار می گفت بریم اون طرف دعواهای خواهر برادری اجتناب ناپذیره و به یاد موندنی، مرضیه جون کلی خوشم اومد که صدرا مجری رو ضایع کرد! آخه اینم حرفه به یه بچه بزنی بچه رو می بوسم عزیزم
مامان کیانا و صدرا
پاسخ
سلام الهام جونمممنونم رفیق خوبمای خواهر پوزیشنهاش منو کشتهمیخرم براش چاره ای ندارمهمونو بگو خواهر میترسه پولش گرون باشه...نه قیمتشحالا خدایی الهام من از مارمولک میترسم ولی بچه بودم اینجوری نبودم حتی پیشی ها رو بغلم میکردم ولی حالا از جوجه هم میترسم مارمولکم که نگوبد دعوا میکنند رفیق بدهمینو بگو واسه اینکه همه بخندن به پاپیون بچه ی من گیر دادهممنونم الهام جونم از حضور دوست داشتنیت
مامان ریحانه
28 اردیبهشت 94 11:23
سلام مرضیه گلم این پستتو کاشان بودم خوندم و نمیدونی چقدر خوشحال شدم از اینکه حالت خوبه میگم تو قشر ما معلما باید بچه هامون اقتصادی باشن و غصه بخورن که اگه یه چیزی پولش گرون باشه درست عین نازنین که وقتی به من شال و روسری میفروشه میگه خانوم پولش گرونه وااااااااای مارمولک نگو که خیلی میترسم به قول خودت من از یه جوجم میترسم چه برسه به مارمولک الهههههههههی فداشم که چه ذوقی میکنه از ترسوندن مامانش تبریک به خاطر ترس مادر برنامه امشب سینماهای سراسر کشور بازم ویروسو مرضیه بانوی دست به آچارو ضد ویروس ای جانم قربونش برم که بازی میخواد پس با وجود مهد کودک رفتنم بازم دلش بازی میخواد منو بگو که میگم نازنینو بذارم مهد حوصلش سر نره حالا ببین صدرا گلی با وجود مهدم حوصلش سر میره فداش بشم که رفته رو سن من انقدر دوست دارم بچه کوچولوهایی که میرن رو سن و یه حرفی میزنن که بقیه میخندن کلی ذوق داره گیس و گیس کشیو که نگو خواهر کار هر روز منه از دست پوریا و نازنین خواهر امیدوارم همیشه شاد باشیو ولبت خندون باشه و بازم بیای و از کارای صدرا گلی بنویسی حالا خداییش پولای بچه رو که با هزار بدبختی جمع کرده میگیرید یه اسکوتر خوبم واسش بخرید آخه این انصافه
مامان کیانا و صدرا
پاسخ
سلام ریحانه جونم.ممنونم از لطفت عزیزم.چه جالب پس نازنین جونم میگه پولش گرونهواقعا راست میگی خواهر بچه های ما باید از نوزادی وارد بازار اقتصاد بشن و گلاب به روتون هوای پوشکشونم داشته باشندروغ میگم؟؟؟وای خواهر یه آچار یا آنتی ویروس فعال بفرست برام هر چی باشه شما تهرون نشینید و آنتی ویروسهاتون بعهترهعینو داشته باشمن نمیدونم اگه بچه ها دعوا نکنند روز شب نمیشه؟باور کن دیشب دعواشون شد یه لحظه فکر کردم کمر صدرا شکست.کلی عصبانی شدم.بعد میام بقیه شو برات خصوصی مینویسم که صدرا چی میگفت تو گریه هاش و من چی میشنیدمعصرها واقعا حوصله اش سر میره و سر به سر ما میذاره.تابستون اومد حالا چیکار کنم از دست این دوتا؟؟؟مرسی عزیزم.شاد و سلامت باشیراستی من از مارمولک در حد تیم ملی میترسم.بچگیهام نه الان اینجوریمضمنا خواهر رفتم براش ماشین خنترلی خریدم ولی فعلا رو نمایی نکردم.خخخخخخخ