بیلان صدرا!!!
سلام و صد سلام به دوستان خوب و مهربونمیه سلام مخصوص هم به خونواده ی خوشگلمخب دوست جونیها یادتونه تو پست گوناگون گفتم باید برم جلسه ی اولیا و مربیان مهد صدرا؟؟؟؟خب هیچی دیگه رفتمبله خواهرا!!!ما اونروز که دقیقا نمیدونم چند شنبه بود...فک کنم یکشنبه...آره بعد از اینکه از مدرسه اومدم و یه نهاری خوردیم خسته و خواب آلود راهی مهد صدرایی شدم تا ببینم پسرکم این چند ماهه چیکار کردهراستش من دیرتر رفتم چون دفعه ی قبل خیلی طول کشید تا جلسه شروع شد منم این بار دیر رفتم و وقتی رسیدم تقریبا صحبتهای مدیریت محترم مهد تموم شده بود و باز رسیده بودن به بحث شیرین شهریهیه خانمی هم اومده بود و کلی راجع به لگو بازی و تاثیرات لگو بر هوش و تمرکز بچه ها صحبت کرد.البته کلاسهای خاص لگو سازی که یه جور آمیخته با رباتیکه و بهش میگن لگوی پیشرفتهمثل اینکه کلاسهای خوبیه و فک کنم در شهرهای بزرگ هم بیشتر استقبال شده و حالا اومده تو شهرهای فینگیلی ما و داره تبلیغ میشهخب بعد از تموم شدن صحبتهای روانشناسانه ی خانم مربی لگو نوبت رسید به دیدن کارنامه های فعالیتهای فرزندانمان و صحبت با مربیان گرامناگفته نمونه که من احساس میکنم متاسفانه اکثر مربیان عزیز در مهد کودکها آموزشهای لازم و مفید و مخصوصا روانشناسانه را در برخورد با کودکان یاد نگرفته اند و به عبارتی دوره دیده نیستند.و این قضیه در موارد بسیاری مشهود میباشد.بگذریم از پسری سوال کردیم و وضعیت آموزشی و اجتماعیش که خاله ی محترم فرمودند مشکلی ندارد و من گفتم:فکر میکنم در برخورد با بچه ها و ارتباط برقرار کردن کمی ضعیف است و ایشان نیز تایید نمودندو باز بنده به خانم مربی گفتم:لطفا به جناب صدرا و بچه های اینچنینی در کلاس مسئولیت بدهید تا کمی قویتر گردند و ایشان هم نه نگفتند ولی از حرف تا عمل فاصله هاست و باید دوباره اوضاع را بررسی نمایمبله دوستان قبل از اینکه برویم و شاهد دیدن کارنامه ی صدرا جانمان باشیم از اوضاع این روزهایمان برایتان بگویم که متاسفانه از 4 شنبه پیش صدرا جانمان بدنش کمی داغ شد و جمعه بدتر شد و سرفه هایش بیشتر گشت و شنبه بنده مدرسه نرفتم و پسری را پیش دکتر بردم و باز هم ویروس بود و ویروس.اینبار چشمهایش مشکلی نداشت ولی گاه و بیگاه از درد دل شکایت مینمود و سرفه هایی وحشتناک و قطع نشدنیکیانا هم که کماکان تک سرفه هایی دارد و همچنان ما مانده ایم و صدای اپیشو....و فین فین و اوهو اوهو...و در این بین بلاخره خیاط هم در کوزه افتاد...بله یعنی بالاخره مرضیه بانو هم در جوار سرماخوردگیهای جناب صدرا و ملکه کیانا بلاخره سرما خورد و در حال حاضر نیز مشغول عطسه زدنهایی از جنس هیولایی میباشدبله دوستان ویروسی که یک ماه و اندیست که در خانه ما جاخوش کرده به این زودیها قصد رفتن ندارد و گویا در خانه های زیادی جلوس نموده اندو متاسفانه امسال که پسری به مهد میرود حمله ی این ویروسها شدید گشته و بنده یادم نمی آید که در این 4 سال پسرکمان این طور طولانی بیمار شده باشد.ولی فعلا درگیر هستیم و پسرکمان نیز، خود از دست سرفه های خود درمانده گشته است.خب پس کاملا به اوضاع و احوالمان واقف گشتید پس میرویم ادامه مطلب و هنرنماییهای از جنس صدرایی
خب این جلد پوشه ی کار صدرایی جان و با هم ورق میزنیم و نگاهی می اندازیم به نقاشیها و هنرنماییهای صدرایمان
اولین نقاشی پسرک ما در مهد نشان از افسردگی داردبسیار کمرنگ و بی حال
و اما شروع نقاشیهای با حال از پسرک و رنگ آمیزیهای تند
جناب گل خانم
یه پسری
فک کنم باباشه
خونه!!!خونـــــه!!!مثل خودم که بلدم اینجوری بکشم
درخت پر میمه(میوه)
قربون جوجه ات برم پسرم!!!!چیقدر خوشگله
کیک تولد
یعنی آدم برفیت منو کشته!!!الهی این طفلیها امسال برف ندیدند
تنگ ماهی
سبد میوه شب یلدا
فک کنم گربه یا گوسفند یا یه چیزی تو همین مایه ها
از اینجا رنگ آمیزیهاست که من دو تاشو بیشتر نذاشتم و از خاله جون پرسیدم یعنی اینا رو صدرا تنهایی رنگ نموده؟؟؟و خاله فرمودند بله مگه من بیکارم که بتونم براشون رنگ کنم؟بعد در خانه من صدرا را نشاندم پهلوی خودم و در حالی که کلر بوکش را ورق میزدم گفتم:قربون پسرم برم اینا رو همه شو خودت تنهایی رنگ کردی؟پسرک صادقمان:نه مامان یه چوچولو اینجا رو خاله ام کمکم کرده...اینجاشو هم خاله ام.اینجاشو خودم...اونجاشو خاله ام
البته رنگ آمیزی صدرا خیلی بهتر شده ولی بعضی از کارها کاملا مشخصه که کار پسرم به تنهایی نیست...اما نمیدونم چه اصراریه خوووو بذارین خودش باشهالبته نقاشیهای بالا کاملا متعلق به صدراست و به قول الهام جانم شک نکن رفیق
و در پایان اگر دوست دارید شنونده ی شعر پیامبر از زبان صدرایمان باشید روی عکس کلیک نمایید.روز و شبتان خوش و خرم باد
شعر پیامبر(ص):
پیامبرم محمد در آسمانها احمد عبدا...پدر اوست آمنه مادر اوست
دایه ی او حلیمه با اخلاق کریمه خدیجه همسر اوست فاطمه دختر اوست
صل علی محمد صلوات بر محمد