صدرا جون صدرا جون، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 13 روز سن داره
کیانا جونکیانا جون، تا این لحظه: 19 سال و 6 ماه و 21 روز سن داره

آبی آسمان من..فرزندانم

مامان یه مامان شاغل و عاشق بچه ها

سفرنامه 3

سلام مجدد و سه باره دوستان گلم خب رسیدیم به این قسمت از سفر که ما بعد از تله کابین سواری از نمک آبرود خارج شدیم و رفتیم سمت عباس آباد دوباره کارهای تکراری و ستاد اسکان و نامه گرفتن و رفتن به مدرسه ای که از آشپزخونش می شد دریا رو دید و صداشو شنید خلاصه طبق معمول طبقه پایین جا نبود و باید پله ها رو میرفتیم و میومدیم منم که ماشا...یه سالی میشه مشکل زانو پیدا کردم و مثل بی بی جونها پام اذیتم میکنه و واقعا رفت و امد از پله ها گاهی برام خیلی سخت میشد بله دیگه یه بهبود و سروسامونی به وسایل دادیم و خانوادگی راهی ساحل شدیم.البته جهت اطلاع دوستان عرض بنمایم که من فقط دوست دارم دریا رو ببینم و کار دیگه ای باهاش ندارم.پس مطمئن باشین من خشک رفتم و خشکم ...
27 مرداد 1393

سفرنامه 2

خب دوستان گلم ادامه ی سفرنامه ی ما.....بله  ما شب فریدونکار موندیم و هوا هم اصلا خوب نبود و فقط ساحل  نسیم ملایمی داشت و در مجموع شرایط جوی مناسبی نبود کنار دریا به صدرا خیلی خوش گذشت و البته کیانا هم کم نیاورد و یه دل سیر آب بازی کرد و هردوشون رفتن با آب یخ دوش گرفتن و صدرا بچم تعجب کرده بود که این چه حموم یخیه البته اونقدر هوا گرم بود که این آب سرد، مشکلی ایجاد نمیکرد.صبح روز شنبه راه افتادیم به سمت نمک آبرود و نزدیک ظهر رسیدیم اونجا....هوا همچنان گرم و غیر قابل تحمل بود و کولر ماشین یکسره کار میکرد و ترس اینم داشتیم که ماشین کم نیاره و طوریش نشه....ولی خوشبختانه موردی پیش نیومد و به نمک آبرود رسیدیم. مسیر رفتن به سمت نمک ...
27 مرداد 1393

سفرنامه 1

سلام دوستان خوب و مهربونم سلام کیانا خانم و آقا صدرا قول داده بودم به محض اینکه کارهای بعد از سفر کمتر بشه و سیندرلا خانم بشم بیام و از سفر کوتاه چند روزمون به شمال کشور براتون بگم امروز اگه خدا بخواد قولمو عملی میکنم و سفرنامه رو تکمیل میکنم و اما....سفر ما روز پنج شنبه 16 مرداد 1393 ساعت 7 صبح از خونمون شروع شد بله رفتیم و رفتیم و برای صبحانه یه جای با صفا اتراق کردیم و نیم ساعتی موندیم...اینم عکسش: بعد از صبحانه دوباره  راه افتادیم و ساعت 12 رسیدیم پارک بابا امان بجنورد.که البته به نظر من اصلا شرایط و زیبایی چند سال پیش رو نداشت و خیلی تر و تمیز نبود و آب حوضچه ی وسط پارک لجن بسته بود و خلاصه به دلمون ننشست و خیلی او...
25 مرداد 1393

تا بعد....

سلام حضور محترم دوستان عزیزم مهربانان من،اگه خدا بخواد و مشکلی پیش نیاد،قصد داریم چند روزی بریم گشت و گذار روزهای خوب و آروم و سرشار از سلامتی و نشاط برای همه تون آرزو دارم یادتون بمونه که دلم براتون تنگ میشه...پس فراموشمون نکنین...خداوند بزرگ پشتیبان و نگاهبانتان باد به امید دیدار ...
15 مرداد 1393

مامان راست نگو!!!

سلام به همه...دوستان گل خودم.کیانا و صدرا و همه ی اونایی که یواشکی میان و یواشکی میرن و به قول گفتنی خوانندگان خاموشند.امیدوارم همه شاد و سلامت باشید.و اما در حال حاضر که مشغول تایپ این مطلب هستم،کیانا خانم رفته خونه ی مامانی و صدرا هم مشغول تماشای تلویزیونه و منم در حال تایپ و شنیدن آهنگ نگران منی مرتضی پاشایی هستم.اما دلیل گذاشتن این پست:امروز از صبح که کیانا بیدار شد،گفت مامان من برم امروز خونه ی مامانی؟ پیش بابا جون و به مامانی کمک کنم و...منم موافقت کردم و قرار شد بابا کیانایی رو  ببره اونجا.صدرا هم که مشغول بازی با کامپیوتر بود وقتی دید کیانا لباس پوشیده،گفت:کیانا کامپیوترو تو خاموش کن.و اومد پیش من.پرسیدم تو کجا میخوای بری پسرم...
3 مرداد 1393

پسرم معذرت میخوام...

سلام دوستان عزیزم.راستش دیروز بعدازظهر،عصر خوبی برای من و صدرا نبود....پسر گلم ازت معذرت میخوام.واما اصل قضیه...دیروز قرار بود من و بچه ها بریم خونه ی مامانی و از باباجون عیادت کنیم.صدرا کف اتاق دراز کشیده بود و من مشغول شستن ظرفها..کیانا هم که میخواست شلوار صدرا رو بپوشه،گوش نمیکرد و همینطور دراز کش وسط اتاق بود تا اینکه ظرف شستن من تموم شد و گفتم پاشو پسرم بریم دستشویی بعدم بریم خونه ی مامانی...پسری بازم گوش نکرد و من دستشو گرفتم و گفتم: خب پاشو دیگه!و چون صدرا خودش هیچ تلاشی برای پا شدن نکرد انگار دستش کشیده شد و ناگهان گریه ای سر داد که دلم کباب شد و از ترس زهره ترک شدم.فقط صدای جیغ های صدرا بود و سرزنشهایی که خودمو میکردم که این چه کاری...
27 تير 1393

صدرایی و یه دنیا سوال؟؟؟؟؟؟؟؟؟

سلام به دوستان عزیزم که حالا تعدادشون انگشت شمار شده ولی برام دنیایی ارزش دارن.سلام به کیانا جون و صدرای مامان که این روزها بیشتر از قبل همدیگر رو مورد لطف قرار میدن و داغون میکنن و اما امروز دوست دارم از بعضی سوالات عجیب و غریب صدرا بگم...سوالاتی که من حتما باید جوابی براشون داشته باشم وگرنه با جیغهای بنفش صدرایی روبرو میشم.سوالاتی از دنیای کودکانه و خاص پسرم سوالاتی اینجوری مثلا چند شب پیش که بردمش معذرت میخوام w.cمیپرسه چرا اینجا سوراخه؟؟منظورش سنگ توالته بهش میگم پسرم واسه اینکه آبا بره تو چاه...باز میگه خب وقتی اینهمه آب بره تو چاه،پر نمیشه؟؟ میخواد بخوابه میگه مامان برنده ها(پرنده)هم میخوابن؟بله پسرم میخوابن.روی تختشون میخوابن؟نه پسرم...
4 تير 1393

یک روز تعطیل در مدرسه

سلام به همه ی دوستان گلم سلام کیانا خانم و صدرایی مامان امروز پنج شنبه و روز تعطیل بود...خب همه مون میدونیم اما نکته اش اینجاست که امروز چون من یه سری کار عقب افتاده در مدرسه داشتم،مجبور شدم برم به مدرسه و باز از اونجایی که دیگه خجالت میکشیدم به مامانی جونم بگم بیان پیش شما دوتا ناقلا،در نتیجه با خودم بردمتون مدرسه خب یک مدرسه ی بزرگ و ما سه نفر...معلومه دیگه چی میشه...من که مشغول کارهام بودم و شما دوتا هم مشغول....بعله کشف مدرسه ی مامان!!!فضولی..نق و پق...گچ بازی و ...از ساعت 8.5 تا 11.45 مدرسه موندیم و یه خورده اوضاع کارهام مرتب شد..به شما دوتا هم بد نگذشت اما خب سخت هم بود و کمی بی حوصله شده بودید حالا در ادامه عکسهایی که خودتون گرفتینو ب...
22 خرداد 1393

فقط به روایت تصویر..

سلام به همه ی دوستان خوب و گلم امروز میخوام یه سری عکس در هم برهم از صدرایی بذارم.امیدوارم این عکسها یادگاری خوب، برای بعدها باشه...یادگاری از دوران کودکی و شیطنتهای مخصوصش قبل از اینکه بریم سراغ عکسها یکی دو تا خاطره هم از صدرایی بگم:راستش بر خلاف کیانا، صدرای ما زیاد اهل حفظ کردن شعر و پازل درست کردن و نقاشی کشیدن و یادگیری رنگها و کلا آموزش به روش سنتی نیست لذا هیچ شعریم بلد نیست خلاصه یکی دو روز پیش همین طور که مشغول کارهای نخ و کش بستن و آویزون کردن وسایلش بود،دیدم که داره زمزمه میکنه:شبا که ما میخوابیم...آقا پلیسه میاد ما رو میزنه....آقا پلیسه خیلی بده...ما هم مگه جرات کردیم بلند بخندیم فقط خخخخخخ از خودمون در وکردیم امروز عصرم که بارو...
12 خرداد 1393