صدرا جون صدرا جون، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 18 روز سن داره
کیانا جونکیانا جون، تا این لحظه: 19 سال و 6 ماه و 26 روز سن داره

آبی آسمان من..فرزندانم

مامان یه مامان شاغل و عاشق بچه ها

من فقط.....

سلام به همه دوستان مهربانم و سلام به شما فرزندان عزیزم.امروز هوا خیلی سرد و ابریه.دل آدم میگیره و حوصله هیچ کاری نداره.صدرای من نمیدونم زمانی که توانایی خوندن این پستها رو پیدا میکنی من کنارت هستم یا نه؟؟؟؟اما پسرم ازت میخوام همیشه همراه و یاور خواهر جونت باشی.کیانای گلم از تو هم همین را می خواهم به یکدیگر عشق بورزید و مراقب هم باشید.امیدوارم روزهای زیبا و سرشار از سلامتی در انتظارتان باشد. چند شب پیش موقع خواب همین طوری به صدرا گفتم:پسرم وقتی بزرگ شدی مواظب کیانا هم باشی!خب پسرم.جوابی که صدرا به من داد: مامان!مگه من بابام؟؟که مواظب کیانا باشم؟؟من فقط می تونم با کیانا دعوا کنم!!! منم که یه لحظه موندم ،گفتم بخواب پسرم.فعلا بخواب.آره...
19 آذر 1392

برای تولد امیر علی جون(با کمی تاخیر)

امیر علی جون خوشگل خاله تولد یک سالگیت مبارک.پارسال من اولین نفر بودم که بعد از مامان جونت دیدمت.قربونت برم.هرچند یه خورده بد خلقی می کنی و زیاد بغل ما نمیای ولی خییییییییییییلی دوستت دارم و امیدوارم سالهای سال زنده و پایدار باشی.   ...
24 آبان 1392

برای کیانا و صدرا

بچه های گلم، سلام.امروز می خوام چند جمله که خودم خیلی دوستشون دارم براتون بنویسم.امیدوارم هروقت که مفهوم واقعی این جملاتو درک کردین اونها رو سر مشق زندگیتون قرار بدین.موفقیت شما آرزوی من وباباست. روزگار نسبت به کسی که بداند وقت خود را چگونه مصرف می کند، فوق العاده مهربان است. انسان موفق کسی است که از آجرهایی که به سویش پرتاب می شود،خانه ای محکم بسازد. برای انسانهای موفق بن بستی وجود ندارد.زیرا می دانند یا راهی خواهند یافت،یا راهی خواهندساخت. شکستی نیست،مگر دست کشیدن از تلاش. این عکس مربوط به دو سالگیه صدرا جونه!لباس تنش هم مال دوسالگیه کیانا جون.پسرم دخترم میشد بهش می اومد ها!مگه نــــــــــــــــه؟؟؟؟؟؟؟؟...
25 مهر 1392

برای کودکانم که مرا درک می کنند...

پسرک ناز و کوچولوی مامان سلام.فدات شم که چون من صبح زود بیدارت کردم هنوز خوابی!پاشو مامانی ساعت 6داره میشه ها!!آره پسرم مدرسه رفتنای هر روزه ی مامان بدون هیچ وقفه ای شروع شد.امسال هم مهد نمیذارمت با کمک مامانی جون مهربون ایشالا امسال رو هم پشت سر میذاریم.وقتایی شیفت صبح نباشم که تا ظهر خودم هستم و کله ی سحر بیدارت نمیکنم ولی یه روزایی مثل امروز مجبورم از خواب ناز بیدارت کنم.ببخشید پسرم کاری از دستم بر نمیاد.تازه هنوز وضع تو از خیلی بچه های دیگه که با وجود سن پایین تر هر روز میرن مهد خیلی بهتره!مگه نه پسرم؟؟؟؟امروز مامانی و بابا جون مجبور بودند از تو و امیر علی با هم مواظبت کنند!شیطونک مامان بابا جون ازت تعریف می کرد و می گفت صدرا اصلا اذیت...
1 مهر 1392

به من بگو چــــــــــــرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

  سلام مامان باباهای مهربون.گاهی وقت ها آدم چیزهایی می بینه و می شنوه که قلبشو بد جوری به درد میاره.در حالی که خیلی از ما آدما در تلاش برای داشتن حداقل یه بچه هستیم،بعضیا حاضرن بچه شونو میوه ی تنشونو بفروشن.بچه ای رو که راجع بهش صحبت می کنم یه دختر کوچولوی یه ماهه است که پدرو مادرش نمیدونم به خاطر فقر،مشکلات خاص،بی عاطفگی یا هر دلیلی که ما نمیدونیم فقط به دو میلیون فروختنش.خانواده ای که اول بچه رو برداشتن پشیمون شدن و بازم نمی خوانش و پولشونو می خوان.مگه این طفل معصوم چه گناهی کرده که هیچکی دوسش نداره!این وضعیت تقصیر کیه؟خداجون فقط زورمون به تو میرسه!آخه چرا این خانواده اونقدر بیچاره باشه که فقط با دو میلیون راضی به فروش بشه؟مگه با ...
25 شهريور 1392

مامان! منم می فهمم.

پسر مامان امروز سه سالت کامل شد.انگار همین دیروز بود که در این لحظه فقط چند ساعت از تولدت گذشته بود.سه سال با خاطرات شیرین و گاهی تلخ (زمان هایی که مریض و بی حال بودی)گذشت.عزیزم همین چند روز پیش، فکر کنم صبح جمعه بود ساعت هفت و نیم صبح بیدار شدی و منو صدازدی!گفتم چی شده پسرم؟گفتی:مامان! میدونی چیه ؟منم می فهمم........ آره پسرم تو دیگه خیلی چیزها رو می فهمی.بزرگ شدی و روز به روز هم فهمیده تر و تواناتر میشی.گلم مواظب خودت باش.بازهم آرزوی بهترین ها رو برات دارم و ازت می خوام با دقت عکسهاتو با هم مقایسه کنی.   ...
23 شهريور 1392

تبریک پیشاپیش

پسر گلی مامان،سلام.چطوری عسلم.حتما میگی هنوز 2روز دیگه به تولدت مونده!پس چرا از امروز برات آهنگ تولد گذاشتم؟میدونی پسرم باید فردا و پس فردا برم مدرسه.کلی کار سرم ریخته.ثبت نام ها هم هنوز مونده ترسیدم وقت نکنم از همین امروز برات پست گذاشتم.پسر قشنگم هزار بار می گم: دوســـــــــــــتت دارم و تولــــــــــــــــــــدت مبـــــــــــــــــــــــارک. امیدوارم سالهای سال زنده و پایدارو سلامت باشی. اینم تبریک از طرف بابا جون: واقعا بزرگ شدن کودکانمان را فراموش می کنیم و تنها زمانی که روز تولدشان می شود تازه می فهمیم که کودکمان یک سال دیگر بزرگتر شده است و ما نیز سالی دیگر پیرتر شده ایم. اما صدرای گلم این روزها آنقدر شیرین بازی ها...
15 شهريور 1392

برای کیانا

دخترم؛کیانا جون نوبتی هم باشه نوبت توئه.درسته بزرگ شدی و حالا خودت یک وبلاگ خیلی قشنگ و پر مطلب داری.ولی می دونم دوست داری مثل صدرا برات پست بنویسم و خاطره ای برات بمونه.منم این عکسو برات انتخاب کردم.فکر کنم شش ماهه بودی و در اولین نوروز زندگیت این عکسو گرفتم.اون وقتا مستاجر بودیم.اینجا خونه ی آقای اکبریه.دختر گلم ببین چقدر زود گذشت.تو اون موقع فقط شش ماه سن داشتی و حالا یه برادر کوچولوی سه ساله داری و ماشاءا...کم کم داری به تولد 9سالگیت نزدیک میشی.آره عزیزم روزها پشت سر هم میان و شما روز به روز بزرگتر میشین و ما مامان بابا ها هم پیرتر و پیرتر.گل مامان، تنها آرزوی ما همون طور که همیشه گفتم سلامتی ...
9 شهريور 1392