صدرا جون صدرا جون، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 10 روز سن داره
کیانا جونکیانا جون، تا این لحظه: 19 سال و 6 ماه و 18 روز سن داره

آبی آسمان من..فرزندانم

مامان یه مامان شاغل و عاشق بچه ها

سلامی چو بوی خوش آشنایی!!!!

سلام  سلامی گرم و دوستانه حضور تک تک دوستان مهربونم و یه سلام عاشقانه به دخملی و پسری خوب خودم امیدوارم حال همه خوب باشه و روزگار بر وفق مراد و عاشقانه هایتان پایدار و اما چون کمی دچار سردرگمی روحی شده بودم در این مدت نشد که بیام وب و از همین جا از دوستان خوبم معذرت میخوام و قول میدم در اولین فرصت مناسب خدمت تک تکشون برسم عزیزانم چون امروز سرم خیلی شلوغه و مدرسه هم جلسه داریم و باید زودتر برم  دعوتتون میکنم به خوندن یه پستی که پارسال همین موقع نوشتم و میدونم که تکراریه اما خوندن دوبارش خالی از لطف نیست پس برین بخونین و خوش بگذره بهتون و سلامت باشید و دوستتون دارم شدیدا ای معلم ای دبستانی ترین احساس من!!!! ...
15 ارديبهشت 1394

دل....

به سراغ من اگر می آیید نرم و آهسته بیایید....مبادا که ترک بردارد چینی نازک تنهایی من!!!گاهی دل آدمها میگیرد...خودشان هم نمیدانند چرا و برای چه؟؟؟ولی دلشان میگیرد و حرفها در گلویشان باقی میماند و تبدبل میشود به بغضی سنگین که با درد آن را فرو میدهند و خاموشش میکنند.من یک مادرم و از همین حالا دلم میگیرد و میترسم وقتی که به آینده ی فرزندانم فکر میکنم.دلم میگیرد وقتی که فکر میکنم شاید روزی بیاید که من نباشم و آنها هنوز کوچک باشند و به من نیازمند.دلم میگیرد وقتی که فکر میکنم شاید برای آنها اتفاقی بیفتد و من هیچ کاری نتوانم بکنم.دچار وسواس فکری شده ام و افکار پریشان.نمیدانم شاید تقصیر وضعیت آب و هوا هم باشد یا همین ابری بودن دل آسمان.خدایا فقط میت...
2 اسفند 1393

بیلان صدرا!!!

سلام و صد سلام به دوستان خوب و مهربونم یه سلام مخصوص هم به خونواده ی خوشگلم خب دوست جونیها یادتونه تو پست گوناگون گفتم باید برم جلسه ی اولیا و مربیان مهد صدرا؟؟؟؟خب هیچی دیگه رفتم بله خواهرا!!!ما اونروز که دقیقا نمیدونم چند شنبه بود...فک کنم یکشنبه...آره بعد از اینکه از مدرسه اومدم و یه نهاری خوردیم خسته و خواب آلود راهی مهد صدرایی شدم تا ببینم پسرکم این چند ماهه چیکار کرده راستش من دیرتر رفتم چون دفعه ی قبل خیلی طول کشید تا جلسه شروع شد منم این بار دیر رفتم و وقتی رسیدم تقریبا صحبتهای مدیریت محترم مهد تموم شده بود و باز رسیده بودن به بحث شیرین شهریه یه خانمی هم اومده بود و کلی راجع به لگو بازی و تاثیرات لگو بر هوش و تمرکز بچه ها صحبت کرد.ا...
22 بهمن 1393

زمیـــن!!!!

و اما سلام و وقت بخیر چطورین؟میبینم که بد زمونه ای شده خواهرا!!!از خوانندگان خاموش که کلا بگذریم دوستان چراغ روشن هم فقط اگه پست جدید بذاری میان و حرفها و کامنتها رد و بدل میشه ولی وای به روزی که پست نذاری هیشکی یادش نمیاد که تو هم هستی و اینجا میشه خلوتگه یار بگذریم این روزها حال و حوصله ی درست درمون ندارم و خواستم سر شما طفلیها خالی کنم و اما خیلی نگران بحران کم آبی هستم و این خشکی هوا در سردترین ماه سال به شدت آزارم میده و واقعا نگرانم میکنه یاد قدیما میفتم که چنان برف میبارید که وقتی پشت بومها رو پارو میکردن و برفها رو میریختن وسط حیاط یا تو کوچه ها یه سر سره ی حسابی واسمون درست میشد و تا چند هفته هم سر پا بود و کم کم آب میشد و وای که چ...
8 بهمن 1393

تقارن چهار ها....

سلام به شما دوستان خوبم.راستش چند روز پیش دوست گلم مریم جون مامی آیدین خان به مناسبت تقارن سه ها برای پسری پست مخصوص گذاشته بودند.منم همون روز رفتم وب صدرا و با دقت روز شمارو دیدم و متوجه شدم بعله پسری ما هم در حال نزدیک شدن به تقارن چهار هاست...این شد که با تقلب از وب مریمی تصمیم گرفتم منم یه پست بذارم.مریم جونم ممنونم پس با هم میریم به استقبال از 4 سال و 4 ماه و 4 روزگی پسرم پسرم،پسرک 4 ساله و دوست داشتنی من!زمانی که برای اولین بار و بعد از رفتن به سونو فهمیدم پسر هستی،احساسی گنگ و نامفهوم وجودمو در برگرفت.احساسی آمیخته با ترس.با به دنیا آمدن کیانا ،مادر شده بودم اما مادر کودکی از جنس خودم.اطرافم شاهد پسر دار شدن خیلی از...
22 دی 1393

یلدای 93

سلام به همه ی دوستان گلم. یلدای 93 هم اومد...وای که چقدر زود گذشت!!!!من از دیروز به یاد خاطرات یلدای 77 افتادم...یلدای 16 سال پیش و وقتی که من و دوستام در مرکز تربیت معلم کنار هم یلدا رو جشن گرفتیم.یلدایی پر از خاطره و پاکی و صمیمیت...یلدایی که هندوونه اش قرمز بود و شیرین...یلدایی که روی سفره اش پر از پفک بود و کتری آب جوش و حتی لنگ دمپایی...یلدایی که ما جوون بودیم و بی خیال...یلدایی که مجردی بود...یلدایی که حتی به ساده ترین اتفاقات هم با تمام وجود میخندیدیم...بله!!!!دخترم، کیانا و پسرم، صدرا همه چی خیلی زود گذشت و حالا یلدای 93 من با یلدای 77 خیلی تفاوتها داره....در یلدای 93 من یه مادرم که همه ی هم و غمم خوشی و آرامش بچه ها و همسرمه....در ...
30 آذر 1393

من خیلی....

سلام و وقت بخیر کیانا جون و صدرا جون سلام.خوبید مادر؟؟؟ راستش دوست جونیها پریروز یه اتفاقی افتاد و پسریم یه حرفی بهم زد که دلم نیومد امروز پست نذارم من روز یک شنبه صبح ساعت 8.5 صدرا رو بردم مهد و چون شیفت ظهر بودم ساعت 11.5 هم رفتم مدرسه و باز چون عصر جلسه داشتم از ساعت 5 تا 8.5 شب هم رفتم جلسه این شد که ساعت 8.45 دقیقه رسیدم خونه و بعد ازظهر مامان جونم پیش بچه ها بود که تنها نباشن.اما همین که اومدم خونه اول پسرم هدیه شو که فرشته مهربون آورده بود نشونم داد و بعد گفت:مامان گوشتو بیار یه چیزی بهت بگم...منم گوشمو نزدیک پسری آوردم و پسرم گفت: مامان!من دلم برات تنگ شده بود...من امروز خیلی بی مامان بودم.... جیگرم آتیش گرفت حتی الان هم که دارم م...
25 آذر 1393