دل....
به سراغ من اگر می آیید نرم و آهسته بیایید....مبادا که ترک بردارد چینی نازک تنهایی من!!!گاهی دل آدمها میگیرد...خودشان هم نمیدانند چرا و برای چه؟؟؟ولی دلشان میگیرد و حرفها در گلویشان باقی میماند و تبدبل میشود به بغضی سنگین که با درد آن را فرو میدهند و خاموشش میکنند.من یک مادرم و از همین حالا دلم میگیرد و میترسم وقتی که به آینده ی فرزندانم فکر میکنم.دلم میگیرد وقتی که فکر میکنم شاید روزی بیاید که من نباشم و آنها هنوز کوچک باشند و به من نیازمند.دلم میگیرد وقتی که فکر میکنم شاید برای آنها اتفاقی بیفتد و من هیچ کاری نتوانم بکنم.دچار وسواس فکری شده ام و افکار پریشان.نمیدانم شاید تقصیر وضعیت آب و هوا هم باشد یا همین ابری بودن دل آسمان.خدایا فقط میت...