صدرا جون صدرا جون، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 19 روز سن داره
کیانا جونکیانا جون، تا این لحظه: 19 سال و 6 ماه و 27 روز سن داره

آبی آسمان من..فرزندانم

مامان یه مامان شاغل و عاشق بچه ها

پسرم....

سلام به دوستان عزیزم.سلام به آقا پسر و دختر خانم مامان.این پستو میخوام اختصاص بدم به عکسهایی که جامونده و دوست دارم که یادگار بمونه.عکسهایی از کودکیهای پسری جون که روز به روز داره از دنیای بچگی فاصله میگیره و بزرگتر میشه.پسر مامان امیدوارم روزهای خوب و خوشی در انتظارت باشه...روزهایی که آرامش داشته باشی و در امنیت باشی...روزهایی که بتونی هیجانات خودتو کنترل کنی و دست به کارهای خطرناک نزنی...روزهایی که موفق باشی و شاد...این آرزوی قلبیه منه واسه همه ی بچه های این کره ی خاکی...واسه بچه هایی که این روزها نمیدونن از ترس تانک و بمب و موشک به کجا پناه ببرن...برای بچه هایی که این روزها گرسنه هستند و از شدت ضعف چشماشون باز نمیشه...آره پسرم بزرگتر که ب...
31 تير 1393

من از خدا خواستم...

من از خدا خواستم که پلیدیهای مرا بزداید. خدا گفت:نه!آنها برای این در تو نیستند که من انها را بزدایم،بلکه آنها برای این در تو هستند که تو در برابرشان پایداری کنی. من از خدا خواستم که بدنم را کامل سازد. خدا گفت:نه!روح تو کامل است و بدن تو موقتی. من از خدا خواستم به من شکیبایی دهد. خدا گفت:نه!شکیبایی بر اثر سختی ها به دست می آید.شکیبایی دادنی نیست،بلکه به دست آوردنی است. من از خدا خواستم که به من خوشبختی دهد. خدا گفت:نه!من به تو برکت میدهم.خوشبختی به خودت بستگی دارد. من از خدا خواستم که از دردها آزادم سازد. خدا گفت:نه!درد و رنج،تو را از این جهان دور کرده و به من نزدیکتر میسازد. من از خدا خواستم که روحم را رشد دهد. ...
28 تير 1393

پسرم معذرت میخوام...

سلام دوستان عزیزم.راستش دیروز بعدازظهر،عصر خوبی برای من و صدرا نبود....پسر گلم ازت معذرت میخوام.واما اصل قضیه...دیروز قرار بود من و بچه ها بریم خونه ی مامانی و از باباجون عیادت کنیم.صدرا کف اتاق دراز کشیده بود و من مشغول شستن ظرفها..کیانا هم که میخواست شلوار صدرا رو بپوشه،گوش نمیکرد و همینطور دراز کش وسط اتاق بود تا اینکه ظرف شستن من تموم شد و گفتم پاشو پسرم بریم دستشویی بعدم بریم خونه ی مامانی...پسری بازم گوش نکرد و من دستشو گرفتم و گفتم: خب پاشو دیگه!و چون صدرا خودش هیچ تلاشی برای پا شدن نکرد انگار دستش کشیده شد و ناگهان گریه ای سر داد که دلم کباب شد و از ترس زهره ترک شدم.فقط صدای جیغ های صدرا بود و سرزنشهایی که خودمو میکردم که این چه کاری...
27 تير 1393

ترخیص...

سلام دوستان عزیزم و سلام کیانایی و صدرایی خوشبختانه پدر جون امروز صبح از بیمارستان ترخیص شدند و الان خونه هستند. خداجون متشکریم نمیدونیم چی پیش میاد و حال باباجون چطور میشه ولی خوشحالیم که از این مرحله به سلامتی عبور کردند و همین برامون کافیه ممنونم دوستان خوبم که درکم کردین و با پیامهای مهر آمیزتون همدردم بودید دوستتون دارم خیلی زیییییییییییییییییاد کیانای مامان!خیلی دوست داشتی که زود بریم خونه ی مامانی تا بابا جونو ببینی...ولی دخترم باباجونی الان خیلی خسته است و نیاز به استراحت داره بعد از افطار میریم پیشش.ممنونم دخترم که درک میکنی و اینقدر به فکر پدر بزرگتی ...
24 تير 1393

دنیای صدرا...

سلام به همه ی دوستان خوبم و سلام به کیانا جونی و آقا صدرا.دوستان خوبم خوشبختانه حال پدرم بهتره اما فعلا ترخیص نشدن...ممنونم که به یادمون بودید و برای شفای بیماران دعا کردید.سلامت باشید و شاد و خوشحال.و اما صدرا جون! این روزها حسابی شیطون شدی و واقعا من که از پس تو وروجک بر نمیام...به قول خودت شدی یه مرد گنده که از هیچی نمیترسه و فقط از سوسک میترسه.....دیشب اینو گفتی که مردهای گنده از هیچی نمیترسن و بلافاصله اضافه کردی که فقط از سوسک میترسن... و چند شب پیش هم که خونه دایی بودیم جنابعالی(مرد گنده) و ایمان که سه سال از شما بزرگتره تو اتاق بودید و مشغول بازی. بعد از چند دقیقه که تشریف فرما شدین دیدیم بـــــــــــله...صورت ایمان خط خطی از ناخنهای...
22 تير 1393

توکل به خدا...

الهی ... سه خصلت است که نمی گذارد از درگاهت چیزی بخواهم ، و فقط یک خصلت است که مرا به آن ترغیب می کند ؛ آن سه خصلت عبارتند از : فرمانی که داده ای و من در انجامش درنگ کرده ام ، و کاری که مرا از آن نهی فرمودی ولی من بدان شتافته ام ، و نعمتی است که عطا فرموده ای ولی من در شکرگزاریش کوتاهی نموده ام ... و اما تنها مساله ای که مرا به سویت می خواند : تفضل و مهربانی تو به کسی است که به آستانت روی آورده ، و چشمِ امید به تو بسته است ... همه ی لطف و احسانت از روی تفضل ، و همه ی نعمتهایت بی سبب و بدونِ زمینه ی استحقاق است ... " دعای 12 صحیفه ی سجادیه - بخش 1 تا 3 " ...
16 تير 1393

صدرایی و یه دنیا سوال؟؟؟؟؟؟؟؟؟

سلام به دوستان عزیزم که حالا تعدادشون انگشت شمار شده ولی برام دنیایی ارزش دارن.سلام به کیانا جون و صدرای مامان که این روزها بیشتر از قبل همدیگر رو مورد لطف قرار میدن و داغون میکنن و اما امروز دوست دارم از بعضی سوالات عجیب و غریب صدرا بگم...سوالاتی که من حتما باید جوابی براشون داشته باشم وگرنه با جیغهای بنفش صدرایی روبرو میشم.سوالاتی از دنیای کودکانه و خاص پسرم سوالاتی اینجوری مثلا چند شب پیش که بردمش معذرت میخوام w.cمیپرسه چرا اینجا سوراخه؟؟منظورش سنگ توالته بهش میگم پسرم واسه اینکه آبا بره تو چاه...باز میگه خب وقتی اینهمه آب بره تو چاه،پر نمیشه؟؟ میخواد بخوابه میگه مامان برنده ها(پرنده)هم میخوابن؟بله پسرم میخوابن.روی تختشون میخوابن؟نه پسرم...
4 تير 1393
1