صدرا جون صدرا جون، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 18 روز سن داره
کیانا جونکیانا جون، تا این لحظه: 19 سال و 6 ماه و 26 روز سن داره

آبی آسمان من..فرزندانم

مامان یه مامان شاغل و عاشق بچه ها

بچه های امروزی

سلام گل های من.کیانا و صدرای عزیز.خوبین؟سلام دوستان مهربانم.شما چطورین؟میگم میدونم که میدونین ولی واقعا بچه های امروزی قابل قیاس با ما بچه های دیروزی نیستن.حتی در جزئی ترین موارد.باور کنین.شاهدیم دیگه حتی خواب و خوراک و معذرت میخوام دستشویی رفتنشونم فرق داره.ما اون زمونا تو کوچه بازی می کردیم یا حداقل حیاط داشتیم.ما اون موقع اینقدر تلویزیون میدیدیم؟اصلا مثل حالا کانال های 24 ساعته داشتیم که فقط کارتن پخش کنه؟از کامپیوتر که هیچی نمیگم چون قبلا گفتم و هیچی نگیم بهتره.به هر حال دیروز به همین بچه امروزی (آقا صدرا)که داشت به هاون برنجی دست میزد گفتم:پسر جون این سنگینه میفته رو پات.یه بچه ای دست زده خورده به پاش و زخمی شده.یه دفعه پسرمون برگشته م...
20 آبان 1392

به خاطر مریم جون برای تولدش

مریم عزیز خواهرزاده مهربان و دوست داشتنی من،با سبدی پر از گلهای یاس سپید و نیلوفرهای زیبا بیست آبان ماه سالروز زمینی شدنت را تبریک می گویم.امیدوارم همواره سالم و استوار باشی و در برابر ناملایمات زندگی صبور و توانمند.مریم خوبم روزهایی که می گذرند،هرگز برنمی گردند تو دیگر حتی آدم چند لحظه پیش هم نیستی!پس بکوش همواره بهترین باشی.موفقیت تو آرزوی قلبی من است.تولــــــــــــــــــــــــــــــــــدت مبـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــارک.   ...
20 آبان 1392

صدرا خوابالو

سلام آقا پسر.میدونی از کی خوابیدی؟کیانا جون میگه از ساعت 3خوابیدی.الانم ساعت 7شده!!!!!!!!!!!چه خبره مادر پاشو دیگه. باز شب هوس بازی می کنی. منم که الان خوابم میاد خیلی خسته ام.البته تو هم امروز صبح زود بلند شدی و ظهر چون حالت سرماخوردگی و آبریزش بینی داشتی بهت یه قاشق کتوتیفن دادم.یه کوچولو!ولی عجب خواب آوره! منم بخورم امتحان کنم.این خواب طولانیت باعث شد یاد یه عکسی ازت بیفتم که از بس خسته بودی وایستاده خوابت برد.حالا عکسو میذارم خودت قضاوت کن.دوسال و نیم بودی. امیدوارم همیشه خوابهای خوب و خوش ببینی کاش کیانا جونی هم کمی از خوش خوابی تو رو می داشت ...
18 آبان 1392

وقتی صدرا خیییییلی بهداشتی می شود!!

سلام آقا پسر.خوبی؟ داری خوابای خوش میبینی؟میشه یه کوچولوی دیگه بخوابی تا من مطلبمو بنویسم؟امروز می خوام از مسواک زدنت بگم اونم وقتی که برات مسواک جدید گرفته بودم و تو حاضر نبودی مسواک قبلیو دور بندازی.بلاخره من در یک اقدام(ای بابا تو که بیدار شدی! ناراحتی و میگی که از تخت افتادی.قربونت برم عیبی نداره پسرم.حالا باید تا دسته گل به آب ندادی بریم یه جای مهم!!!!)خب جنابعالی نشستی روی پای من و تموم موهات تو صورتمه!!!نمیشد یه کم بیشتر می خوابیدی مــادر جان.خلاصه من در یک اقدام شجاعانه مسواک قبلیو دور انداختم و وقتی پرسیدی مسواکم کجاست؟منم فقط گفتم نیست و باز گفتی رفته پیش مامانش؟منم تایید کردم.حالا بگذریم از اینکه چند تا از دندونای جنابعالی خرابه ...
16 آبان 1392

خدایا صدهزار مرتبه شکـــــــــــــــــــــــــــــــــــــر

خدا جون سلام. میدونم بنده ی خیلی خوبی برات نیستم اما دیگه هیچ وقت نمی خوام لطفهایی رو که به من و خانواده ام داشتی از یاد ببرم.مهمترینشون سلامتی ما و بچه هاست.خدایا چرا من قدر چیزهایی رو که بهم بخشیدی نمی دونستم؟چرا یادم میره که دختر و پسرم میشنوند،می بینند،راه میرن،حرف میزنن و.....خدایا وقتی دردیو که شاگرد خوبم مهتاب جون به خاطر سرطان خون تحمل می کنه یادم میاد تلنگر می خورم و میفهمم که قدر شناس نیستم. وقتی شاگرد دیگم فرخنده رو می بینم که با حرکت سرش به من سلام می کنه و هیچی از صداهای این دنیا رو نمیشنوه قدر نشناسیم یادم میاد. وقتی فرزانه رو میبینم که با عینک ته استکانیش بهم نگاه می کنه و متوجهم نمیشه و روز به روز داره به نابینایی مطلق نزدیک...
13 آبان 1392

کیانا جون مبارکه.

سلام به همه ی دوستان خوبم و شما دو کودک دلبندم.امید که همه سالم و سلامت باشید و در سایه ی کرامت و لطف حق تعالی پایدار و پویا.مدتیه نتونستم پست بذارم شیفت بعداز ظهر بودم و درگیر مدرسه و کارهای روزمره.امروز به بهانه ی جایزه کیانا جون می نویسم. د خترم کیانای عزیز ،چندماه پیش در مسابقه ی چله چارانه شرکت کردی وبعد از چند مرحله بلاخره از بین حدود 700 دانش آموز ابتدایی دختر و پسر جزو 40 نفر برگزیده شدی و مایه افتخار من و بابا.درسته مسائلی پیش اومد و مدرسه نتونست به موقع ازت تقدیر و تشویق داشته باشه، ولی بلاخره 7 آبان ماه مراسمی برگزار شد (در سطح شهرستان ) با حضور مسئولین استانی، و از شما 40نفر هم تقدیر و تشکر انجام شد و روز بعد در مدرسه هم ...
10 آبان 1392

وگم

سلام به همه و شما پسر گلی مامان.دیروز که از مدرسه برگشتم گفتی مامان کامپیترو(کامپیوتر)روشن کنم؟پرسیدم چرا روشنش کنی؟وقت نهاره!میدونی چی گفتی:(می خوام برم وگم(وبم))خنده ام گرفت.آخه ما همسن تو که بودیم چی از کامپیوتر میدونستیم؟؟؟؟؟؟؟وبلاگ که دیگه جای خود داره!آره پسرم تازگیا یاد گرفتی کانکت شی و شانسی شانسی وبتم پیدا می کنی.دیس کانکتم یاد گرفتی.نمیدونم باید خوشحال باشم یا نگران؟آخه دوست ندارم به جای بازی و جنب و جوش یکسره پای کامپیوتر و زامبی و باب اسفنجی و ..........باشی.البته تقصیر منم هست.مشغله ها نمیذاره برات بیشتر وقت بذارم.هواهم اینقدر سرد شده که تا پارک سر کوچه هم نمیشه رفت.به هر حال پسرم مواظب خودت باش.آرزوی خوبترینها رو برای تو و کیا...
2 آبان 1392

برای همه مون

سلام به همه ی دوستان خوب و گلم.چند روز پیش اتفاقی کانالی زدم که این جملاتی که الان می خوام براتون بنویسم رو تو صفحه نشون می داد.خیلی خوشم اومد و تصمیم گرفتم در اولین فرصت جمله ها رو بنویسم.خوب دقت کنین. فردا یک راز است.پس نگرانش نباش. دیروز یک خاطره بود.پس حسرتش را نخور. امروز یک هدیه است.پس قدرش را بدان. به امید فرداهایی هرچه بهتر برای عزیزانمان. ...
27 مهر 1392